اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِاجْمَلِهِ، وَ كُلُّ جَمالِكَ جَميلُ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُك بِجَمالِكَ كُلِّهِ.
بار الها از تو سؤال مى كنم به جميل ترين جمالت و همه جمال تو جميل است، بار الها از تو سؤال مى كنم به همه جمالت.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِاجَلِّهِ، وَ كُلُّ جَلالِكَ جَليلٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ.
بار الها از تو سؤال مى كنم به جليل ترين جلالت و همه جلال تو جليل است، بار الها از تو سؤال مى كنم به همه جلالت.
- وجود هر چه بسيطتر، احاطه اش بيشتر است
- در عالم آخرت تزاحم كثرات نيست
- مقام الهى مستجمع صفات متقابله است
- لمعه اختلاف قلوب اولياء به حسب تجليات
وجود هر چه بسيطتر، احاطه اش بيشتر است
بدان كه وجود هر چه بسيطتر و به وحدت نزديكتر باشد كثرات را شامل تر و احاطه اش بر اشياء متضاد تمامتر خواهد بود. و اشيايى كه در عالم زمان متفرق اند و از يكديگر جدا هستند در عالم دهر مجتمعات اند و در گرد هم، و اشيايى كه در عالم خارج متضاد و ضد يكديگرند در وعاء ذهن ملائم همديگرند، و اشيايى كه در نشأه اولى با يكديگر اختلاف دارند در نشأه آخرت با هم متفق اند. همه اين ها به آن جهت است كه ظرفها هر چه به عالم وحدت و بساطت نزديكتر باشند وسعتشان بيشتر خواهد بود.
در عالم آخرت تزاحم كثرات نيست
از يكى از مشايخ ارباب معرفت (رضوان اللّه عليه) شنيدم كه مى فرمود: جرعه آبى كه در بهشت نوشيده مى شود همه لذتها را داراست، از لذتهايى كه به گوش درك مى شود مانند انواع موسيقى و آهنگهاى دلنشين، و لذتهايى كه با چشم درك مى شود از ديدن صورتهاى زيبا و ساير رنگها و شكل ها، و بقيه حواس نيز به همين قسم بهره مند مى شوند و لذت مى برند، حتى شهوت مقاربت و همبستر شدن نيز در نوشيدن آب احساس مى شود، به طورى كه هر يك از اين لذتها به طور جداگانه اى درك مى شود.
و از يكى از اهل نظر (رحمة اللّه عليه) شنيدم كه مى گفت:
مقتضاى اينكه ملكات در نشأه آخرت مجسم شود و بروز نمايد آن است كه بعضى از مردم به صورتهاى گوناگون محشور مى شوند و در عين حال كه مثلا به صورت خوك است به صورت موش و سگ نيز هست.
و پيداست كه اين امور به واسطه آن است كه ظرف وجود به واسطه نزديك بودنش به عالم وحدت و تجرد، و منزه بودنش از تزاحم عالم طبيعت و هيولى، وسعت بيشترى را داراست.
مقام الهى مستجمع صفات متقابله است
بنابراين، آن حقيقت وجود كه از همه تعلقات مجرد است و عين وحدت و صرف نور است بسيط الحقيقة و عين وحدت است و نور محض است كه هيچ گونه شائبه ظلمت عدم و كدورت نقص در او نيست، و از اين رو همه اشياء است و هيچ يك از آنها هم نيست، و صفات متقابله به وجود واحدى كه از كثرت عينى و علمى مقدس است در حضرت كبريايى اش موجودند و از تعين خارجى و ذهنى منزه. پس او (تعالى) در عين ظهورش بطون است و در بطونش ظهور.
در رحمتش غضب نهان است و در غضبش رحمت پنهان. پس اوست لطيف قاهر ضارّ نافع. از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده كه فرمود:
منزه است خدايى كه رحمتش دوستانش را فرا گرفته در حالى كه شديدترين نقمت نيز هست. و نقمتش بر دشمنانش شديد شده در عين حالى كه رحمت واسعه نيز هست.
پس خداى تعالى به حسب مقام الهيت همه صفات متقابله را مانند رحمت و غضب، بطون و ظهور، اوليت و آخريت، و سخط و رضا مستجمع است و انسان كه خليفه اوست به واسطه قربش به آن حضرت و نزديك بودنش به عالم وحدت و بساطت، با دو دست لطف و قهر حضرت حق آفريده شده است، و به همين جهت است كه خليفة الله همچون حضرت بارى تعالى كه مستخلف عنه است، مستجمع صفات متقابله است. و لذا حضرتش وقتى به ابليس اعتراض كرد و فرمود: چرا سجده نكردى به آنچه من او را با دو دستم آفريده ام؟ يعنى تو كه مخلوق يد واحده هستى بايد به كسى كه مخلوق دو دست است سجده كنى. پس هر صفتى كه به لطف تعلق دارد صفت جمال است و هر چه به قهر متعلق است صفت جلال است. پس ظهور عالم و نورانيتش و بهائش از جلوه جمال است، و مقهوريت او در شعاع نور آن حضرت و سلطنت كبريايى حق از جلوه جلال است، و جلال به وسيله جمال ظاهر شده و جمال به وسيله جلال مختفى است.
جمال تو در همه حقيقتها سريان دارد
و بجز جلالت چيز ديگرى حجاب آن نيست[1]
هر چه انس و خلوت و صحبت است در تجلى جمال است، و هر چه دهشت و هيبت و وحشت است اثر تجلى جلال است. پس اگر بر قلب سالك با لطف و انس تجلى شد، متذكر جمال گردد و گويد:
بار الها، از تو سؤال مى كنم كه به زيباترين زيبايى ات بر من تجلى كنى. و چون تجلى به قهر و عظمت و كبريا و سلطنت شود متذكر جلال شود و عرض كند: بار الها با جليل ترين جلالت بر من تجلى كن.
پس از براى اولياء سالكين إلى اللّه و آنان كه هجرت به سوى او كرده اند و به گرد حريم كبريايى اش در طواف اند احوال و اوقات و واردات و مشاهدات و خطورات و اتصالاتى است و از محبوبشان و معشوقشان تجلى ها و ظهورها و لطف ها و كرامتها و اشارت ها و جذبه ها و جذوه هاست، و هر وقتى و در هر حالى به مناسبت حالشان، محبوبشان از براى آنان تجلى مى كند. و گاهى است كه تجلى بر خلاف نظم و ترتيب مى شود، مثلا اول تجلى لطف و سپس تحلى قهر و بار سوم تجلى لطف. و از اين روست كه جملات دعاها بر خلاف ترتيب واقع شده، زيرا لسان قال اولياء تابع لسان حال آنهاست و دعاهاشان ترجمان حالات قلبى آنان است، كه ظاهر عنوان باطن است و دنيا پيوند به آخرت است.
لمعه اختلاف قلوب اولياء به حسب تجليات
برقى از منزل ليلى بدرخشيد سحر
وه كه با خرمن مجنون دل افكار چه كرد؟ !
قلوب اولياء آيينه تجليات حق و محل ظهور اوست چنانكه خداى تعالى فرموده: اى موسى زمينم و آسمانم مرا فرا نمى گيرد، و ليكن دل بنده مؤمنم مرا فراگير است.
چيزى كه هست دلها در اينكه تجليات حق در آنها تجلى و ظهور كند مختلف است؛ پاره اى از قلوب عشقى و ذوقى است كه خداى تعالى به اين گونه دلها به جمال و زيبايى و بهاء تجلى كند، و پاره اى از قلوب خوفى است كه خداى تعالى بر آن گونه قلبها به جلال و عظمت و كبرياء و هيبت تجلى مى فرمايد، و بعضى از قلوب هر دو جهت را داراست كه خداوند بر آن به جلال و جمال و صفات متقابله تجلى فرمايد و يا به اسم اعظم جامع تجلى كند، كه اين مقام به خاتم انبياء و اوصياء آن حضرت اختصاص دارد. و از اين رو شيخ محيى الدين عربى، حكمتى را كه به نام آن حضرت است حكمت فرديه خوانده است، زيرا در مقام جمعى الهى منفرد است ولى ديگر اولياء اينچنين نيستند، زيرا به هر يك از آنان پروردگارشان به اسمى كه مناسب حالش بوده تجلى كرده است، يا به صفت جلال مانند شيخ الانبياء و المرسلين (صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين) زيرا كه آن حضرت در درياى عشق خدا غرق بود و شوريده جمال او بود و پروردگارش از پشت پرده جلال تجلى به جمال كرده بود و لذا مخصوص به خلّت (و دوستى) گرديد و حكمتش حكمت مهيمنى (و شيفتگى) شد. و مانند يحيى عليه السّلام كه قلبش خاضع و خاشع و منقبض بود و پروردگارش به صفت جلال در آن تجلى كرده بود، يعنى جلوه عظمت و كبريا و قهر و سلطنت را مشاهده كرده بود و لذا به حكمت جلالى اختصاص يافت.
و يا آنكه پروردگار به صفت جمال تجلى فرمايد، همچون عيسى عليه السّلام. و از اين رو هنگامى كه يحيى عليه السّلام ديد حضرت عيسى عليه السّلام مى خندد به او اعتراض كرد و گفت: گويى تو از مكر و عذاب خدا ايمن شده اى كه مى خندى؟ حضرت عيسى در پاسخش گفت: گويى تو از فضل و رحمت الهى مأيوس گشته اى؟ پس خداوند به آنان وحى كرد كه: هر يك از شما دو نفر كه گمانش به من نيكوتر است من او را دوست تر دارم.
بنابر اين حضرت يحيى عليه السّلام به مناسبت قلب و نشأه اى كه داشت پروردگارش با قهر و سلطنت بر او تجلى كرد و نتيجه اين تجلى بود كه آن اعتراض را كرد، و عيسى عليه السّلام به مقتضاى نشأه و مقامى كه داشت خداوند با لطف و رحمت به او تجلى كرد و آن جواب را داد و وحيى كه خداى تعالى به آنان فرستاد و فرمود: هر يك از شما كه گمانش به من نيكوتر است من او را دوست تر دارم بدان مناسبت بود كه رحمت خداوند بر غضبش سبقت دارد و محبت الهى در مظاهر جمال پيش از غضبش در مظاهر جلال ظهور كرده است، چنانكه در حديث شريف وارد است: اى كسى كه رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است.
[1] )
پرتو حسنت گرفته هر دو جهان ليك
چشمه خورشيد را نبيند خفاش
غنچه لب بسته، راز حسن نگه داشت
بلبل شيدا نمود سرّ نهان فاش
(دو بيت از قطعه اى به مناسبت موضوع سخن، از مترجم)
منبع: پایگاه اطلاع رسانی موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل بیت علیهم السلام