اسماء و صفات الهى حجابهاى ذات مقدس اند
بدان اى دوست من (كه خدايت به معرفت اسماء و صفاتش موفق گرداند و تو را از متدبرين در اسرار آياتش قرار دهد) كه اسماء حسناى الهى و صفات علياى ربوبى همگى حجابهاى نورى هستند[1]از براى ذات احديتى كه همه تعين هاى اسمائى در آن ذات احدى مستهلك اند، و همه تجلى هاى صفاتى در آن حضرت پنهان است، زيرا غيب هويت و ذات احديت براى هيچ كس بجز در حجاب تعين اسمى ظهور نمى كند، و در هيچ عالمى بجز در نقاب تجلى صفتى ظاهر نمى شود. او را در اين مرتبه غيب هويت نه اسمى است و نه رسمى، نه تعينى براى او هست و نه از براى حقيقت مقدسش حدى است، در صورتى كه اسم و رسم خود حدى و تعينى است، پس او را به حسب مفهوم و ماهيت اسم و رسمى نيست، و به حسب حقيقت و هويت نه اسم و رسم علمى دارد و نه اسم و رسم عينى، و جز او چيزى نيست تا اسم و رسمش گردد. منزه است خداوندى كه از تحديد اسمى منزه و از تعين رسمى مقدس است. و عالم همگى خيال اندر خيال است، و ذات مقدسش حقيقتى است قائم به ذات خويش و چنين حقيقتى با خيال، امكان انكشاف ندارد، چنانكه آزاد مردان گفته اند. پس همه مفاهيم اسمائى و تمام مراتب حقايق عينى كشف از مقام ظهور او و تجلى او و اطلاق و انبساط او مى كنند، و وجود منبسط و مفهوم عام وجود عبارتهايى هستند كه فقط از مقام اطلاق او كاشف مى باشند.
وجود اسماء و صفات منافاتى با احديت ذات ندارد
شيخ صدر الدين قونوى در مفتاح غيب و شهود خود مى گويد: از براى وجود دو اعتبار است، يكى فقط خود وجود بودن، و او حق تعالى است، و وجود از اين رو و از اين وجهه چنانكه از پيش اشاره به آن كرديم نه كثرت در او هست و نه تركيب و نه صفت و نه نعت و نه رسم و نه اسم و نه نسبت و نه حكم، بلكه وجودى است بحت و خالص، و اينكه ما به او وجود مى گوييم اين وجود گفتن ما نيز به خاطر فهماندن مطلب است نه آنكه حقيقتا نام او وجود باشد، بلكه اسم او عين صفت اوست و صفت او عين ذات اوست. (پايان آنچه مورد نظر ما بود) و عارف بزرگوار آقا محمد رضا قمشه اى در حاشيه بر مقدمات شرح فصوص قيصرى كه منسوب به اوست سؤالى از خود مى كند و آن اينكه: اگر اسم به دو بخش اسماء ذات و اسماء صفات بخش شد چرا براى خداى تعالى در مرتبه احديت ذاتى اسم و رسمى نباشد و حال آنكه ذات در اين مرتبه حاصل است و بايد متصف به صفات باشد؟ او پاسخ اين سؤال را به اين عبارت مى دهد (ترجمه): رسم هر چيز عبارت از چيزى است كه مميز آن باشد و آن را كشف كند، پس بايد مطابق آن باشد تا بتواند آن را كشف كند؛ و ذات الهى با هيچ مفهومى از مفاهيم، ظاهر نمى شود و كشف نمى گردد تا آن مفهوم اسم براى آن ذات تعالى بشود. اگر خواهى به وجدان خودت مراجعه كن و ببين آيا مفهومى از مفهوم ها را مى يابى كه آن مفهوم عين مفهوم ديگر باشد؟ چه رسد به مفهوم هاى بى نهايتى كه در مقابل كمالات حق تعالى است، و چطور ممكن است مفهومى كاشف از كمالات آن حضرت باشد و حال آنكه مفهوم، محدود است و ذات خداى تبارك و تعالى نامحدود؟ پس براى ذات احديت اسمى اصلا وجود ندارد. ذاتش مقدس است از اينكه محدود كننده اى او را محدود كند و چيزى از اشياء غيبى مانند مفاهيم، و يا از اشياء عينى مانند وجودات، او را احاطه كند. پس وجود منبسط عام و مفهوم عام اعتبارى آن وجود منبسط هر دو از اطلاق او كاشف اند نه از ذات اقدس و ارفع و اعلاى او. مگر نشنيده اى سخن آزادگان را كه گفته اند:
جهان همگى خيال اندر خيال است؛ و ذات او حقيقتى است قائم به نفس خويش، و وجود منحصر در آن ذات است؟! گر چه در پاره اى از فقرات سخن اين مرد بزرگ جاى اشكال واضحى است، بلكه از طور كلام و مقصود خارج شده و از مرتبه اى به مرتبه ديگر از وجود تنزل كرده الاّ اينكه محل شاهد، قسمت آخر كلام ايشان بود كه بر آنچه ادعا كردم شاهد و بلكه برهان درخشانى است.
و اين مرتبه كه مرتبه عماء و غيب است و آنچه در اخبار و احاديث رسيده است كه خداى را اسمى است كه آن اسم را فقط براى خود حفظ كرده و احدى را بر آن آگاه نكرده است و آن هفتاد و سومين حرف از حروف اسم اعظم است، چنانكه روايت آن خواهد آمد إن شاء اللّه يكى از احتمالات درباره آن اسم همين است كه مراد از آن اسم مرتبه عماء و غيب باشد. پس اگر من گاهى به آن مرتبه كلمه اسم اطلاق مى كنم از آن جهت است كه ذات، علاّمه ذات خويش بالذات مى باشد، زيرا او عالم است به ذات خود لذاته.
معناى اسم الهى
پس از آنكه آنچه را كه ما بيان كرديم نيكو خواندى و نيكو فهميدى پس بدان كه اسم عبارت است از ذات با صفت معينى از صفاتش و تجلى مخصوصى از تجلياتش؛ مثلا الرحمن عبارت از ذاتى است كه با رحمت منبسط تجلى كرده باشد. و رحيم عبارت از ذاتى است كه با رحمتى كه بسط كمال است تجلى كند. و منتقم آن ذاتى است كه با انتقام تعيّن يافته باشد. و اين تعين به اسم نخستين تكثرى است كه در دار وجود واقع شده و اين تكثر در حقيقت تكثر علمى است و حضرت حق تعالى ذات خود را در آينه صفات و اسماء شهود فرموده و در عين علم اجمالى كشف تفصيلى شده است و با اين تجلى اسمائى و صفاتى درهاى وجود، باز و غيب به شهود مرتبط گرديد و رحمت خدا بر بندگانش گسترش يافت و نعمت او بلاد را فرا گرفت؛ و اگر اين تجلى اسمائى نبود جهان همگى در تاريكى عدم و كدورت خفاء و وحشت اختفاء باقى مى ماند، زيرا براى هيچ كس از جهانيان بلكه به قلب هيچ سالكى از سالكان تجلى ذاتى جز در حجاب اسمى از اسماء و يا صفتى از صفات امكان ندارد.
سرّ سجود ملائكه بر آدم
و با همين تجلى بود كه كمّلين از اولياء خدا اسماء و صفات و لوازم آنها و لوازم لوازم آنها را تا آخرين مرتبه وجود مشاهده نمودند و اعيان ثابته همه حقايق و هويات را ديدند. و البته تجلى به بعضى از اسماء بر تجلى اسم ديگر مقدم بود، پس ابتدا به اسماء محيط تجلى كرد و در حجاب آن اسم محيط به اسم محاط تجلى نمود. پس اسم اللّه و اسم الرحمن چون به ديگر اسماء احاطه داشتند تجلى براى ديگر اسماء به واسطه آن دو اسم شد. و اين يكى از اسرار سبقت رحمت حق بر غضب اوست. و تجلى به اسم اللّه اولا بر ساير اسماء شد و به توسط اسم اللّه و ديگر اسماء ثانيا بر اعيان ثابته تجلى شد- مگر عين ثابت انسان كامل كه تجلى بر آن عين ثابت ابتدايى و بدون توسط چيزى بود- و بر اعيان خارجى براى بار سوم تجلى شد. و در تجلى عينى نيز تجلى بر انسان كامل با اسم اللّه بود بدون آنكه اسمى از اسماء و يا صفتى از صفات واسطه باشد، و تجلى بر ديگر موجودات به توسط اسماء بود. و اين بود از جمله اسرار آنكه خداى تعالى امر كرد كه ملائكه بر آدم سجده كنند گر چه شيطان لعين به خاطر قصورش نتوانست اين حقيقت را درك كند. و اگر نبود اينكه خداى تعالى با اسم محيطش به آدم تجلى كرد آدم را توانايى آن نبود كه همه اسماء را فرا گيرد. و اگر شيطان در تحت تربيت اسم اللّه قرار مى گرفت هرگز مأمور به سجده به آدم نمى شد و از درك روحانيت آدم عاجز نمى گشت. و چون آدم مظهر اسم اعظم اللّه بود لياقت خلافت اللّه را در همه عوالم به دست آورد.
نور همه موجودات اسماء الهى هستند
پس از آنكه در روح اسم تدبر كنى و در حقيقت آن تفكر نمايى و دفتر سلسله وجود را مطالعه نموده و آن را سطر به سطر بخوانى شايد به اذن خداى تعالى و حسن توفيقش از براى تو كشف شود كه سلسله وجود و مراتب آن، و دايره شهود و مدارج و درجات آن، همگى اسماء الهى مى باشند، زيرا اسم به معناى علامت است و هر آنچه از حضرت غيب، قدم به عالم وجود گذاشته علامتى است از براى خالق خود و مظهرى است از مظاهر پروردگارش. پس حقايق كلى از امهات اسماء الهى هستند و اصناف و افراد موجودات از اسماء محاطه مى باشند. و اسماء اللّه تعالى قابل شمارش نيستند. و هر يك از اسماء عينيه در تحت ربوبيت يكى از اسماء كه در مقام الهيت و احديت است مى باشد و مظهرى است از مظاهر آن اسم، چنانكه در روايت كافى با سند خود از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت در تفسير آيه شريفه وَ لِلّهِ اْلاسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها (اسماء حسنى از براى خداست او را به آن اسماء بخوانيد) فرمود: به خدا قسم اسماء حسنى ما هستيم. و در روايت ديگرى است (كه همه روايت بعد از اين خواهد آمد): خداى تعالى اسم هايى آفريد با حروفى كه به صدا نيايند تا آخر روايت. و روايات درباره اينكه خداى را اسمايى است عينى فراوان رسيده است.
عارف كامل كمال الدين عبد الرزاق كاشانى در تأويلات خود گفته:
اسم هر چيزى عبارت از آن است كه با آن شناخته شود. پس اسماء اللّه تعالى عبارتند از صور نوعيه اى كه با خصايص هوياتشان بر صفات خدا و ذات او دلالت دارند، و با وجودشان بر وجه او، و با تعينشان بر وحدت او، زيرا همين صور نوعيه اند كه نمودهاى خداى تعالى هستند و او با اين ها شناخته مى شود.
راهنمايى اسم اعظم و اقسام آن
بدان (كه خدايت به اسم اعظم راهنمايت باد و آنچه را كه نمى دانى تعليمت دهاد) كه خداى تعالى را اسم اعظمى است كه هرگاه به آن نام خوانده شود اگر بر درهاى بسته آسمان خوانده شود درهاى رحمت باز مى شود، و اگر بر تنگناهاى درهاى زمين به آن نام خوانده شود درهاى فرج گشوده گردد؛ و اين نام اعظم را به حسب حقيقت غيبى يك حقيقتى است، و به حسب مقام الوهيت يك حقيقتى است، و به حسب مقام مألوهيت حقيقتى ديگر، و به حسب مقام لفظ و عبارت حقيقتى سوم. اما اسم اعظمى كه به حسب حقيقت غيبيه است و جز خدا هيچ كس بدون استثنا از آن آگاهى ندارد به همان اعتبارى كه از پيش گفتيم عبارت است از حرف هفتاد و سوم كه خداوند آن را براى خود نگاه داشته، چنانكه در روايت كافى است در باب آنچه به ائمه دين عليهم السلام از اسم اعظم عطا شده، سند به امام باقر عليه السّلام مى رسد كه فرمود:
همانا اسم اعظم بر هفتاد و سه حرف است، و از آن در نزد آصف يك حرف بود كه به آن يك حرف سخن گفت و زمينى كه ميان او و تخت بلقيس بود درهم فرو رفت و او دست دراز كرده تخت را با دست خود برگرفت، سپس زمين به همان حالتى كه بود بازگشت، و اين جريان در فاصله اى كمتر از يك چشم به هم زدن اتفاق افتاد. و از آن اسم اعظم هفتاد و دو حرف نزد ماست و يك حرف آن نزد خداى تعالى است كه آن را در علم غيب براى خود اختصاص داده. و حول و قوه اى نيست جز به خداى على عظيم. و مانند اين روايت، روايت ديگرى هست.
و نيز در همان كتاب از امام صادق عليه السّلام منقول است كه مى فرمود:
عيسى بن مريم را دو حرف داده شد كه با آن دو حرف كار مى كرد و موسى را چهار حرف داده شده بود، و إبراهيم را هشت حرف، و نوح را پانزده حرف، و آدم را بيست و پنج حرف، و خداى تعالى همه اين ها را براى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع كرد، و اسم اعظم اللّه هفتاد و سه حرف است كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را هفتاد و دو حرف داده شده و يك حرف از او پوشيده ماند.
اسم اعظم در مقام الوهيت و تجلى آن
و اما اسم اعظم به حسب مقام الوهيت و واحديت، آن اسمى است كه جامع همه اسماء الهى است، جامعيتى كه مبدأ اشياء و اصل آنها باشد و به منزله هسته اى باشد براى درختها كه تنه و شاخه ها و برگها همه از هسته است، يا همچون شامل بودن جمله اجزائش را مانند لشگر كه شامل فوجها و افرادش است. و اين اسم به اعتبار اول و بلكه به اعتبار دوم نيز بر همه اسماء حكومت دارد و همه اسماء مظهر اويند، و به حسب ذات بر همه مراتب الهيه مقدم است. و اين اسم به تمام حقيقت خود تجلى نمى كند مگر براى خودش و براى آن كس از بندگان خدا كه جلب رضايت حق را كرده باشد، و آن بنده مظهر تام او گرديده باشد يعنى صورت حقيقت انسانيت كه صورت همه عوالم است باشد، و اين حقيقت انسانيت است كه در تحت تربيت اين اسم قرار مى گيرد. و در تمام نوع انسان كسى كه اين اسم آنچنان كه هست براى او تجلى كرده باشد نيست بجز حقيقت محمديه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اولياء خدا كه در روحانيت با آن حضرت متحدند. و اين است همان غيبى كه مرتضاى از بندگان خدا در اطلاع به آن غيب مستثنى هستند.[2]
در روايت كافى است: به خدا قسم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از كسانى است كه خداوند از ميان بندگانش از او راضى و خشنود گشته است.
حقيقت عينيه اسم اعظم
و اما اسم اعظم به حسب حقيقت عينيه عبارت است از انسان كامل كه خليفة اللّه در همه عوالم است و او حقيقت محمديه است كه عين ثابتش در مقام الهيت با اسم اعظم متحد است و ديگر اعيان ثابته بلكه ديگر اسماء الهيه از تجليات اين حقيقت است، زيرا اعيان ثابته تعين هاى اسماء الهى مى باشند و تعين هر چيزى در خارج، عين آن چيزى است كه تعين يافته و چيزى جز آن نيست، بلى در مقام عقل است كه تعين با متعين غيريت دارد. پس اعيان ثابته عين اسماء الهى هستند. پس عين ثابت از حقيقت محمديه عين اسم اعظم اللّه است و ساير اسماء و صفات و ساير اعيان، از مظاهر آن و فرع هاى آن است، و به اعتبار ديگر از اجزاء آن است.
پس حقيقت محمديه بود كه در همه عوالم از عالم عقل گرفته تا عالم هيولى تجلى كرد، و جهان سراپا ظهور آن حقيقت و تجلى آن است، و هر ذره اى از مراتب وجود تفصيل اين صورت است، و اين است همان اسم اعظمى كه به حقيقت خارجى خود عبارت است از ظهور مشيتى كه خود بى تعين است ولى حقيقت هر حقيقتمندى به واسطه آن است، و تعينى است كه همراه است با هر چيز متعين، چنانكه در روايت است: خدا همه چيز را با مشيت آفريد و مشيت را با خود مشيت آفريد. و اين ساختمان وجودى كه نامش محمد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و از عالم علم الهى براى نجات زندانيان عالم طبيعت به عالم ملك نازل شده است مجمل آن حقيقت كليه است و همه مراتب در نهاد او هست، همان گونه كه عقل تفصيلى در نهاد عقل بسيط اجمالى منطوى است.
و در بعضى از خطبه هاى منسوب به امير المؤمنين و مولى الموحدين سيد و مولاى ما على بن ابى طالب (صلوات اللّه و سلامه عليه) است كه فرمود: منم لوح و منم قلم و منم عرش و منم كرسى و منم هفت آسمان و منم نقطه باء بسم اللّه. و آن حضرت (سلام اللّه عليه) به حسب مقام روحانيت با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متحد است چنانكه فرمود: من و على از يك درخت هستيم و فرمود: من و على از يك نور هستيم و بسيارى از روايات ديگر كه دلالت دارد بر اينكه نور اين دو بزرگوار يكى است (عليهما السلام و على آلهما).
و روايت مفصلى در كافى است كه بر بيشتر آنچه گفتيم دلالت دارد و با آنكه طولانى است ما آن را از باب تيمن و تبرك به انفاس شريفه ائمه معصومين ذكر مى كنيم.
روايتى در بيان اسم اعظم
روايت در باب حدوث اسماء است از على بن محمد و او از صالح بن أبي حماد و او از حسين بن يزيد و او از ابن ابى حمزه و او از إبراهيم بن عمر و او از ابى عبد اللّه امام صادق عليه السّلام كه فرمود: همانا خداى تعالى اسمى را آفريد كه به حرف، صدا دار نيست و در لفظ به نطق نمى آيد و در مقام تشخص، در قالب جسد نيست و در تشبيه قابل توصيف نيست و در رنگ، رنگ آميزى نشده است، آن اسم اسمى است بى كران و نامحدود، از حس توهم كنندگان در حجاب است، و پوشيده اى است بدون نقاب. پس او را كلمه تمامى قرار داد بر چهار جزء كه قرين هم بوده و هيچ يك پيش از ديگرى نبود. پس سه اسم از آن چهار اسم را چون خلق به آنها نيازمند بود ظاهر كرد، و يكى از آنها را محجوب كرد، و آن همان اسم مكنون مخزون است. و اينان بودند نامهايى كه ظاهر شدند، پس ظاهر همان اللّه تعالى است. و خداى سبحان براى هر يك از اين اسماء چهار ركن را مسخر كرد، پس همگى دوازده ركن اند. سپس براى هر ركن از اين ركن ها سى اسم آفريد كه فعلى منسوب به آن اركان بودند و آن اسم ها عبارتند از:
الرحمن، الرحيم، الملك، القدّوس، الخالق، البارئ، المصور، الحى، القيّوم لا تأخذه سنة و لا نوم، العليم، الخبير، السميع، البصير، الحكيم، العزيز، الجبار، المتكبر، العلى، العظيم، المقتدر، القادر، السلام، المؤمن، المهيمن، البارئ المنشئ، البديع، الرفيع، الجليل، الكريم، الرازق، المحيى، المميت، الباعث، الوارث. پس اين اسماء و آنچه از اسماء حسنى باشد تا سيصد و شصت اسم تمام بشود نسبتشان به آن سه اسم است و آن سه اسم ركن ها و حجابهاى آن يك اسم اند كه به وسيله همين سه اسم پنهان و در خزينه غيب نگهدارى شده، و اين است آنچه خداى تعالى مى فرمايد: بگو اللّه را بخوانيد يا رحمن را بخوانيد هر چه را بخوانيد اسماء حسنى از آن اوست.
اگر در اين روايت شريف نيكو تأمل كنى اسرار علم و معرفت براى تو منكشف و درهاى مخفى اسماء الهى به روى تو باز مى شود، و چگونه اين چنين نباشد و حال آنكه اين روايت از معدن وحى و نبوت صادر شده و از آسمان دانش و جلوه گاه معرفت نازل گشته است.
سخن محدث كاشانى در اسم اعظم و معناى روايت
عارف ربانى مولانا ملا محسن كاشانى (كه خدا برهانش را تابنده گرداند) در شرح اين حديث شريف مى گويد: اسمى كه صفات مذكور در اين روايت را دارد اشاره است به نخستين مخلوق الهى كه در باب عقل گذشت، يعنى نور محمدى و روح احمدى و عقل كلى. و چهار جزء او اشاره است به جهت الهى. و آن سه عالمى كه مشمول آن جهت الهى است عبارت است از عالم عقول كه مجرد از ماده ها و صورتهاست، و عالم خيال كه مجرد از ماده است نه از صورت، و عالم اجسام كه همراه با ماده است. و به عبارت ديگر حس و خيال و عقل و سرّ. و به عبارت سوم اشاره است به شهادت و غيب و غيب الغيب و غيب الغيوب. و به عبارت چهارم اشاره است به ملك و ملكوت و جبروت و لا هوت. و قرين هم بودن اجزاء عبارت است از اينكه هر يك از آنها در تمام بودن كلمه لازم يكديگر و وابسته به هم هستند. و آن جزء كه پنهان است سرّ الهى و غيب لاهوتى است. (تا آنكه گويد:) اينكه روايت فرموده: ظاهر اللّه است، معنايش آن است كه اللّه به واسطه اين سه اسم ظاهر شده، زيرا كه مسمى به واسطه اسم ظاهر مى شود و به وسيله آن شناخته مى شود. و اركان چهارگانه عبارتند از:
حيات، موت، رزق و علم كه چهار فرشته: اسرافيل، عزرائيل، ميكائيل و جبرائيل بر آنها گماشته شده اند. (پايان آنچه مى خواستيم نقل كنيم از سخن فيض كه خدا مقامش را افزون فرمايد).
تحقيق در اسم اعظم و بيان روايت
و اين تحقيق رشيق بنابر بعضى از نظرها و پاره اى از اعتبارات در كمال صحت و متانت است ولى مناسب تر آن است كه اسمى كه با اين صفات توصيف شده مقام اطلاق حقيقت محمديه باشد. يعنى مقام مشيّتى كه نامحدود است حتى به حد ماهيت. و پوشيده اى است بدون نقاب به آن معنى است كه از شدت ظهور پنهان است. و همچنين ديگر صفات با اين مقام مناسب است كه مقامى بى حد و رسم است. و آنچه فرمود: آن را چهار جزء قرار داد نيز جز با اين مقام مناسبت ندارد، زيرا براى عقل چهار جزء قرار دادن درست نيست مگر با توجيهاتى كه دور از حقيقت است. و اما مقام مشيّت، مقام اطلاق است و با عقل، عقل است و با نفس، نفس است و با طبع، طبع است. و مقصود از چهار جزء همان عالم عقل و عالم نفس و عالم مثال و عالم طبع است، يعنى عالمى كه داراى صورت و ماده است، و عالمى كه از ماده مجرد است نه از صورت، و عالمى كه از ماده و صورت مجرد است ولى تعلق به ماده دارد، و عالم مجرد از ماده نه از ماهيت.
و از آنچه گفتيم معناى كلام آن حضرت كه فرمود: هيچيك از آن چهار پيش از ديگرى نبود، معلوم مى شود. زيرا عوالم چهارگانه به اعتبار آن وجهه اى كه به مشيت مطلقه دارند و به اعتبار جنبه يلى الرّبى شان همه در عرض هم قرار گرفته و هيچ يك جلوتر از ديگرى نيست چنانكه در اوايل همين اوراق در شرح: اللّهمّ انّى أسئلك من بهائك بأبهاه ... تحقيق آن را نموديم.
و آن سه جزء كه آن را ظاهر كرد عبارتند از عالم نفس و عالم خيال و عالم طبع كه اين سه، غبار عالم خلق اند و نياز خلق از آن جهت كه مخلوقند به آنهاست، و اما عقل پس آن از عالم خلق نيست بلكه از عالم امر الهى است، چون از كدورتهاى عالم هيولى منزه است و ظلمت هاى عالم ماده و خلق متوجه او نشده و نيازى به او ندارد آن سان كه ماهيت به جاعل نياز ندارد و همان گونه كه ممتنع به واجب نيازمند نيست. پس آنچه خلق به سوى او اضافه مى شود و نسبت مى برد همان عوالم ثلاثه است و چون به مقام چهارم رسد از عالم خلق نبوده و اين نقطه عقلى است كه جزء چهارم مخزون عند اللّه است چنانكه فرمايد: مفاتح غيب نزد اوست و جز او كسى آن را نمى داند. و از ادراكات خلق محجوب است، زيرا آنجا حكومت الهى غلبه دارد، و از اين روست كه عقول، سراپرده هاى جمال و جلال اويند و به بقاء اللّه باقى هستند نه به ابقاء اللّه. (دقت شود).
و آنچه فرمود: ظاهر اللّه است يعنى اللّه ظاهر به اين اسماء است زيرا اللّه است كه در پوشش اسماء و صفات ظاهر است، چنانكه فرمايد: اوست كسى كه در آسمان اله است و در زمين اله است، و اللّه نور آسمان ها و زمين است، و اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و فرمود: اگر به پايين ترين زمين فرود آييد هر آينه بر اللّه هبوط خواهيد كرد تا چه رسد به زمين هاى بالا و آسمان هاى بالا، به هر سو رو كنيد وجه اللّه همان سو است. يا آنكه مراد آن است كه ظاهر عبارت است از آن جهت الهى كه در اسماء سه گانه محجوب است.
پس آن اسم چهارم به واسطه اين سه اسم محجوب شده است، يعنى عالم عقل كه همان جهت الوهيت است محجوب است و ظاهر. پس اگر آنچه گفتيم همان از روايت مقصود باشد اشاره لطيفه اى خواهد بود به آنچه اهل معرفت گفته اند كه خداى تعالى در حجابهاى خلقى ظهور فرموده و خلق با آنكه ظهور او هستند در عين حال حجاب او نيز مى باشند، مانند صورتهايى كه در آينه ظاهر مى شوند با آنكه آن صورتها ظهور آينه هستند حجاب او نيز مى باشند. و در اينجا اسرارى است كه به افشاگرى آنها اجازه نيست.
مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبرى نيست كه نيست
اركان اسم اعظم
و اركان چهارگانه يا موت و حيات و رزق و علم است كه چهار فرشته بر آنها گماشته شده اند، چنانكه فيض گفت، و يا اركان چهارگانه خود آن چهار فرشته مى باشند كه در حقيقت به يك چيز برمى گردند و حقيقتشان يكى است، و دوازده ركن به اعتبار مقاماتى است كه اين فرشتگان در آن سه عالم دارند، زيرا حقيقت عزرائيلى را مثلا در عالم طبع مقام و شأنى است و مظاهرى در عالم طبع دارد، و در عالم مثال او را مقام و شأنى است و مظاهرى در آن عالم دارد و همچنين در عالم نفوس كليه داراى مقام و شأن است و او را مظاهرى است در آن عالم، و اين مقامات سه گانه در زير سلطنت مقام چهارم مسخرند، و هر چه انتقال و ارتحال از صورتى به صورت ديگر در عالم طبيعت واقع مى شود به وسيله مظاهر اين فرشته مقرب الهى انجام مى گيرد، زيرا انجام اين گونه امور بى ارزش و پست با دست خود عزرائيل بدون آنكه اعوان و سپاهيانش دخالت داشته باشند واقع نمى شود بلكه امكان وقوع ندارد، و در حقيقت هم اين گونه كارها در دست خود عزرائيل است، چون ظاهر و مظهر با همديگر اتحاد دارند. و همچنين انتقال از عالم طبع و نشأه ماده و نزع ارواح از اين نشأه به عالم مثال و برزخ به وسيله مظاهر حضرت عزرائيل كه در عالم مثال هستند و فرشتگانى كه گماشته شده اند تا روحها را از پيكرها بيرون آورند انجام مى گيرد. و همچنين است انتقال از عالم برزخ و مثال به عالم نفوس و از آن عالم به عالم عقل. و اين نزع، آخرين مرحله نزع است كه در بعضى از عوالم مانند عالم نفوس به وسيله شخص عزرائيل بدون واسطه انجام مى گيرد و در عوالم نازل به واسطه اعوان و انصارش. و اگر براى موجود عقلى هم نزعى باشد آن نزع معناى ديگرى خواهد داشت غير از نزعى كه در سه مرحله اولى بود. و بعضى از مراتب نزع عقلى هم به توسط عزرائيل انجام نمى گيرد بلكه به وسيله اسم هاى قاهر و مالك كه حقيقت عزرائيلى در تحت تربيت اين دو اسم قرار دارد، انجام مى گيرد و نزع خود عزرائيل نيز به وسيله همين دو اسم خواهد شد.
و همچنين است حقيقت اسرافيل و جبرائيل و ميكائيل عليهم السلام كه هر كدامشان را ظهورها و مقامهايى به حسب عوالم هست و ظهور سلطنتشان در هر عالمى از نظر وجود و حد وجود و شدت و ضعف غير از عالم ديگر است. نشنيده اى كه جبرائيل در اين عالم به صورت دحيه كلبى ظاهر مى شد؟ و دوبار در قالب مثالى براى رسول اللّه ظاهر شد و آن حضرت ديد كه جبرائيل تمام خاور و باختر را پر كرده. و به همراه رسول خدا در شب معراج تا عالم عقل و مقام اصلى خودش بالا رفت تا آنكه رسول هاشمى از مقام جبرئيل به مقامات ديگر تا آنجا كه خدا خواسته بود عروج كرد و جبرئيل در مقام پوزش از اينكه رفيق نيمه راه شد عرض كرد: اگر بند انگشتى نزديك تر شوم فروغ تجلى بسوزد پرم! و به طور خلاصه در هر عالمى از عوالم هر كارى كه انجام مى گيرد خواه به وسيله شخص اين فرشتگان باشد و خواه به وسيله ياران و سپاهيانشان همگى فعل خداست.
عكس روى تو چو در آينه جام افتاد
عارف از پرتو مى در طمع خام افتاد
حسن روى تو به يك جلوه كه در آينه كرد
اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد
اين همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود
يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد
كلام صدر المتألهين در اينكه ملائكة اللّه مباشر افعال اللّه هستند
صدر الحكماء المتألهين و شيخ العرفاء السالكين (رضى اللّه تعالى عنه) در اسفار اربعه چنين مى گويد: آن كس كه در دانش الهى و حكمتى كه فوق علوم طبيعى است قدمى استوار داشته باشد شكى نخواهد داشت در اينكه موجودات همگى از فعل خدا به وجود مى آيند بدون آنكه زمان و مكان در آنها دخالتى داشته باشد، و ليكن در عين حال مسخر قوا و نفوس و طبايع هستند و فقط خداست كه زنده مى كند و مى ميراند و روزى مى دهد و هدايت مى كند و گمراه مى سازد، و ليكن مباشر زنده كردن فرشته اى است به نام اسرافيل، و مباشر ميراندن فرشته اى است به نام عزرائيل كه روحها را از بدنها قبض مى كند و بدنها را از غذاها و غذاها را از خاك بيرون مى كشد. و براى روزى فرشته اى است كه نامش ميكائيل است، اين فرشته مقدار غذاها و كيل و پيمانه آنها را مى داند. و مباشر از براى هدايت فرشته اى است كه نامش جبرائيل است، و براى گمراه كردن، جوهرى است شيطانى و پست تر از فرشته به نام عزازيل، و هر يك از اين فرشتگان را ياران و سپاهيانى است از قوا كه مسخر اوامر خدايند. و همچنين در ديگر كارهاى خداوند سبحان كه اگر خود خدا هر كار پست و نالايق را ايجاد مى كرد ديگر ايجاد واسطه ها كه به امر او به عالم خلق نازل مى شوند بيهوده و بى ثمر بود، و خداوند والاتر از آن است كه در ملكش چيز بيهوده و يا بيكار و معطلى را بيافريند، كسانى كه كافرند چنين گمان مى كنند.
و اسماء سى گانه كه براى هر ركن آفريده شده اند به حسب امّهات اسماء (نامهاى مادر) و كلياتشان مى باشد و گر نه به حسب جزئياتشان به شماره درست نيايند و بى نهايت اند، و آن اسماء از نقطه عقل كه نقطه الهيه است تا هيولى از حيث نزول و از هيولى تا نقطه عقل در مقام صعود به منزله دايره اى است كه دوازده برج دارد و يا دوازده ماه است و هر برج يا ماهى سى درجه و يا سى روز است تا آنكه به سيصد و شصت درجه و يا سيصد و شصت روز برسد. اين بود سخن ما در اسم اعظم به حسب مقام خلق عينى.
اسم اعظم در مقام لفظ
و اما حقيقت اسم اعظم به حسب لفظ و عبارت، پس آن را فقط اولياء مرضيين و علماء راسخين مى دانند و از ديگران مخفى است، و آنچه در كتابهاى عرفا و مشايخ از حروف اسم اعظم و يا كلمات آن نوشته شده يا از روايات صحيح گرفته شده است و يا در اثر كشف و رياضتى است كه به هنگام فراغ و انصراف از دنيا كه دار وحشت و ظلمت است براى آنان روى داده است، چنانكه از شيخ مؤيد الدين جندى يكى از شارحين فصوص الحكم نقل شده كه گفته است، از اسم هاى اسم اعظم هو اللّه المحيط و القدير و الحى و القيوم است، و از حروف اسم اعظم (ا د ذ ر ز و) است. گويد: اين را شيخ كبير در پاسخ به سؤال حكيم ترمذى گفت.
و شيخ كبير در فتوحات گفته است: الف عبارت است از نفس رحمانى كه همان وجود منبسط است. و دال عبارت است از حقيقت جسم كلى. و ذال يعنى جسم متعذّى، و راء عبارت است از جسم حساس متحرك. و زاء يعنى جسم ناطق. و واو يعنى حقيقت مرتبه انسانى. و همه حقايق عالم ملك و شهادت كه عالم كون و فسادش مى نامند به اين حروف منحصر است.
آياتى كه شامل اسم اعظم است
و شيخ محدث جليل حاج شيخ عباس قمىّ (سلّمه اللّه تعالى) در كتاب مفاتيح الجنان به اين عبارت مى نويسد: در ذكر بعض آيات و دعاهاى نافعه مختصره كه انتخاب كردم از كتب معتبره: اول سيد اجل سيد عليخان شيرازى (رضوان اللّه عليه) در كتاب كلم طيّب نقل فرموده كه اسم اعظم خداى تعالى آن است كه افتتاح و اختتام او هو است و حروفش نقطه ندارد و لا يتغير قرائته اعرب ام لم يعرب (يعنى قرائتش تغيير نمى يابد چه اعرابش بگذارند يا اعراب بر او نگذارند) و اين در قرآن مجيد در پنج آيه مباركه از پنج سوره است: بقره و آل عمران و نساء و طه و تغابن. شيخ مغربى (در كتاب خود) گفته: هر كه اين پنج آيه مباركه را ورد خود قرار دهد و هر روز يازده مرتبه بخواند هر آينه آسان شود براى او هر مهمى از كلى و جزئى به زودى إن شاء اللّه تعالى، و آن پنج آيه اين است:[3]
1- اللّهُ لا الهَ الاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ تا آخر آية الكرسى
2- اللّهُ لا الهَ الاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ، نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ انْزَلَ التَّوْريةَ وَ الانْجيلَ مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنّاسِ وَ انْزَلَ الْفُرْقانَ.
3- اللّهُ لا الهَ الاّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ الى يَوْمِ الْقِيمَةِ لا رَيْبَ فيهِ وَ مَنْ اصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثاً.
4- اللّهُ لا الهَ الاّ هُوَ لَهُ الاسْماءُ الْحُسْنى .
5- اللّهُ لا الهَ الاّ هُوَ وَ عَلى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤمِنُونَ.
دنباله سخن و دستاوردى تازه حقيقت بسم اللّه الرحمن الرحيم و اختلاف آن به حسب مقامات
اميد است كه در اسماء پروردگارت و آيات آفريدگارت با راه يابى به راه راست رفته و متوجه شده باشى كه سلسله وجود و عوالم غيب و شهود از ملائكة مقربين و اصحاب يمين و فرشتگانى كه به صف ايستاده اند و فرشتگانى كه به تدبير كارها مشغولند و فرشتگانى كه به ابرها و بادها و آب ها مأمورند و كليات عوالم از انواع و موجودات عالى و وجودهاى سافل و جزئيات عوالم تا برسد به تاريكيهاى تار و نشأه هيولانى همه و همه اسماء الهى هستند. و اكنون با توفيق خداى ملك منّان به شرط آنكه در اسمائش تدبر، و در آياتش تفكر كنى و از زندان طبيعت بيرون آمده و درهاى بسته انسانيت را به روى خود باز كنى بايد بدانى كه از براى حقيقت بسم اللّه الرحمن الرحيم مراتبى از وجود است و مراحلى از نزول و صعود است، بلكه به حسب عوالم و نشأه هاى مختلف، او را حقيقت هاى فراوانى است و از براى او در دل سالكان به مناسبت مقامات و حالات هر يك از آنان تجلى هايى است، و اينكه حقيقت بسم اللّه در آغاز هر سوره از سوره هاى قرآن غير از حقيقت آن است در آغاز سوره ديگر، و اينكه بعضى از اين بسم اللّه ها بزرگ است و بعضى بزرگتر و بعضى از آنها محيط است و بعضى محاط، و حقيقت بسم اللّه در هر سوره اى از تدبر در حقيقت همان سوره كه با بسم اللّه آغاز شده معلوم مى شود. پس آن بسم اللّه كه براى آغاز اصل وجود و مراتب آن گفته شده غير از بسم اللّه است كه براى آغاز يك مرتبه از مراتب وجود گفته شده. و چه بسا اين مطلب را راسخون در علم از خاندان وحى تشخيص بدهند.
و از اين رو است كه از امير المؤمنين و سيد الموحدين (صلوات اللّه و سلامه عليه) روايت شده است كه فرموده: همه آنچه در قرآن است در سوره فاتحه است، و همه آنچه در فاتحه است در بسم اللّه الرحمن الرحيم است، و همه آنچه در بسم اللّه است در باء بسم اللّه است، و همه آنچه در باء است در نقطه است، و من آن نقطه زير باء هستم.
و اين خصوصيت در ديگر بسم اللّه ها نيست، زيرا فاتحة الكتاب (سوره الحمد) مشتمل بر تمامى سلسله وجود و دو قوس نزول و صعود است از آغاز وجود تا انجام آن، و اين معنى از الحمد للّه تا مالك يوم الدين تفصيلا بيان شده. و همه حالات بنده و مقاماتش در ايّاك نعبد تا پايان سوره مباركه گنجانده شده است. و همگى دايره اى كه به طور تفصيل در سوره فاتحه است به طور جمع در الرحمن الرحيم موجود است، و در اسم به طور جمع الجمع هست، و در باء كه الف ذات در آن مختفى است به طور احديت جمع الجمع وجود دارد، و در نقطه اى كه در زير باء است و تمام دايره وجود در آن نقطه سريان دارد به طور احديت سرّ جمع الجمع وجود دارد. و اين گونه احاطه و اطلاق فقط در آغاز فاتحة الكتاب الهى است كه وجود با آن آغاز شده و عابد و معبود به همديگر ارتباط يافته اند.
پس حقيقت اين بسم اللّه كه در سوره مباركه حمد است از حيث جمع و تفصيل عبارت است از فيض مقدس اطلاقى، و حق مخلوق به، و اوست كه اعظم اسماء الهى و بزرگترين نام خداست، و همان خليفه است كه تمام سلسله وجود از غيب و شهود در هر دو قوس نزول و صعود تحت تربيت او قرار دارند، و ديگر بسم اللّه ها از تعين هاى اين اسم شريف بوده و از مراتب آن مى باشند؛ بلكه هر بسم اللّه كه براى آغاز كارى از كارها گفته شده مانند خوردن و آشاميدن و آميزش جنسى و ديگر كارها تعينى است از تعين هاى اين اسم مطلق، هر يك به حسب حد و مقام خود، و آن اسمى كه در آن به كار رفته هرگز اين اسم اعظم نيست، كه اين اسم، اجلّ از آن است كه در مقام اطلاق و سريانى كه دارد به چنين كارهاى نالايق تعلق يابد.
پس اسم در مقام خوردن و آشاميدن مثلا عبارت است از تعين اسم اعظم به تعين خورنده و آشامنده و يا به تعين ميل به خوردن و آشاميدن، كه همه اين ها از تعينات آن اطلاق است. و اگر چه تعين ها با مطلق اتحاد دارند ولى مطلق با اطلاق و سريانى كه دارد به همراه مقيد نيست.
نقل و تتميم سخن عارف كامل حاج ميرزا جواد ملكى درباره بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
يكى از مشايخ ارباب سير و سلوك (رضوان اللّه عليه) در كتاب اسرار الصلوة چنين مى گويد: عيبى ندارد كه به پاسخ اشكالى كه ميان اهل علم پيدا شده اشاره اى بكنيم و آن اشكال اين است كه اگر كسى در نماز بسم اللّه الرحمن الرحيم گفت بدون آنكه سوره اش را تعيين كند و يا به قصد سوره اى گفت كه نمى خواهد آن سوره را بخواند بلكه مى خواهد سوره ديگرى را بخواند، در چنين بسم اللّه اشكال كرده اند، از اين راه كه بسم اللّه در هر سوره يكى از آيات آن سوره است و در اين صورت غير از آن بسم اللّه خواهد بود كه در سوره ديگر است، چون ثابت شده كه بسم اللّه در اول هر سوره نازل شده است بجز سوره برائت.
پس اگر بخواهيم اين الفاظ عنوان قرآن بودن را داشته باشد بايد قصد حكايت همان را بكنيم كه جبرئيل آن را بر رسول خدا خوانده و الاّ آن الفاظ حقيقتى غير از اين ندارند. بنا بر اين در قرائت شدن (يا قرآن شدن) اين الفاظ لازم است كه آنچه جبرئيل آن را قرائت كرده قصد شود، و آنچه جبرئيل در فاتحه قرائت كرده بسم اللّه سوره فاتحه است، و همچنين بسم اللّه هر سوره از آيات آن سوره محسوب نشود مگر آنكه به قصد بسم اللّه همان سوره خوانده شود، پس اگر تعيين قصد نشد آيه اين سوره نخواهد شد بلكه اصلا قرآن نخواهد بود.
و پاسخ همه اين حرفها آن است كه آيات قرآن در هر عالمى حقيقتى دارد و براى هر آيه اثرهاى مخصوصى هست، و حقيقت آيه فقط آن نيست كه جبرئيل آن را قرائت كرده، بلكه خواندن جبرئيل هيچ ارتباطى با ماهيت آيه ندارد.
و بسم اللّه نيز يك آيه است كه در اول هر سوره نازل شده و با نزولش در هر سوره حقيقتش اختلاف پيدا نمى كند، و بسم اللّه سوره حمد مثلا همان بسم اللّه سوره اخلاص است، و تنها از آن جهت كه چند مرتبه نازل شده لازم نمى آيد كه در خواندنش بسم اللّه همان سوره را كه مى خواهى بخوانى قصد كنى و گر نه لازم است كه در خواندن حمد هم قصد كنى كه كدام يك از حمدها را مى خوانى، حمدى كه اول نازل شده و يا حمدى كه مرتبه دوم نازل شده، چون سوره حمد نيز دو بار نازل شده! بنا بر اين ضررى ندارد كه در گفتن بسم اللّه سوره مخصوصى را قصد نكند، بلكه اگر بسم اللّه را بى قصد سوره اى گفت و پس از گفتن بسم اللّه، آن سوره ديگر را خواند نيز ضرر ندارد. و اين گونه اختلاف مانند اختلاف قصدى است كه خارج از تعين ماهيات باشد.
نظر مؤلف در سخن عارف كامل مرحوم ملكى
و اين سخن از آن بزرگوار (قدّس اللّه نفسه الزكية) غريب است، زيرا اشكال به اينكه مكرر نازل شدن موجب اختلاف حقيقت در بسم اللّه باشد و يا آنكه لازم باشد آنچه جبرئيل آن را قرائت كرده قصد شود هر چند اشكال صحيحى نيست، لكن با نظر به آنچه گفتيم و با تدبر در آنچه كاملا روشن شد و باطنش مكشوف شد حقيقت امر به قدر استعدادت براى تو واضح و منكشف خواهد شد كه حقيقت بسم اللّه در آغاز سوره ها با همديگر اختلاف دارند، بلكه بسم اللّه گفتن به حسب اختلاف اشخاص مختلف است و بلكه گفتن بسم اللّه از شخص واحد به حسب اختلاف حالات و واردات و مقاماتش مختلف است، و در هر مقامى گفتن بسم اللّه حقيقتى مخصوص به آن مقام را دارد.
و سپاس خداى را در اول و آخر و ظاهر و باطن. همانا سخن از گونه اختصار بيرون شد و عنان قلم از دست رفت، ولى چه كنم كه عشق به اسماء الهى و صفات ربانى مرا به اين مقام از سخن كشاند.
بازگشت با توجه به عدم تناهى اسماء اللّه، توجيه كل أسمائك چگونه است؟
مى خواستم سخن را در همين جا به پايان رسانده و دفتر را از بسط مقام برچينم و از برادران بزرگوار پوزش بطلبم، ولى دوباره تصميم برگشت به مضمون روايت: خداى را با فسخ تصميم ها شناختم، و چنين اتفاق افتاد كه در محضر يكى از دانشمندان بزرگ (دام ظله المستدام) حضور به هم رسانيدم و يكى از حاضران ايرادى وارد كرد و هر كس طبق مذهبى كه داشت پاسخ گفت و در راه مسلك خود قدم برداشت كه هر حزبى به آنچه در نزدشان است شادمانند و من اولين جواب از دو جوابى را كه خواهد آمد به او دادم.
اصل شبهه اين بود كه اسماء الهى و صفات ربوبى قابل حصر نيست و بى نهايت است، و بى نهايت را حد كليت و جزئيت نباشد، بلكه حد كلى و جزئى از حدود اشياء متناهى است. بنا بر اين، معناى و كلّ أسمائك كبيرة يا بأسمائك كلها (همه اسم هاى تو بزرگ است، يا به همه اسمايت) چيست (و كلمه همه در مورد بى نهايت چگونه توجيه مى شود)؟
من به اين اشكال چنين پاسخ گفتم كه: سؤال كننده از خدا سؤال مى كند به آن اسم هايى كه بر حسب حالات و مقامات و واردات او بر او تجلى كرده، و البته اسم هايى كه تجلى مى كند در هر مقامى كه باشد به حسب آن تجلى كه در قلب سالك مى كند محصور است.
و الآن در جواب مى گويم كه: اسماء الهيه گرچه به حسب ازدواج آنها با يكديگر و توالدى كه از مزدوج اسماء مى شود محصور نيست و بى نهايت است، ولى به حسب اصول و امهات اسماء محصورند، كه به يك اعتبار عبارتند از اول و آخر و ظاهر و باطن، چنانكه فرموده:
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن. و به اعتبار ديگر امهات اسماء عبارتند از اللّه و الرحمن چنانكه فرمايد: بگو اللّه را بخوانيد يا رحمن را، هر چه را بخوانيد اسماء حسنى از آن اوست. و به اعتبارى عبارت است از اللّه و رحمن و رحيم. همچنان كه بنا به اعتبار اول، مظاهر اسماء غير محصور است چنانكه فرمايد: و اگر نعمت خدا را بشماريد نتوانيد كه بشماريد. و فرمايد: بگو اگر دريا از براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود هر آينه پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان پذيرد دريا پايان مى يابد. و به اعتبار دوم (يعنى به حسب امهات اسماء) محصور خواهد شد در عوالم سه گانه و يا پنجگانه.[4]و اشاره به اين است آنچه گفته شده است كه وجود به واسطه بسم اللّه الرحمن الرحيم ظاهر شد. و همين دو اعتبار درباره صفات نيز جارى است كه صفات اللّه نيز به حسب اعتبار اول (يعنى صفات مزدوجه و متولده از آنها) غير محصور است و به اعتبار دوم (كه امهات صفات باشد) محصور است در ائمه هفتگانه و يا در صفات جلال و جمال.
و الا و مبارك باد نام پروردگارت كه صاحب جلال و اكرام است.
[1]- اين نيز به حسب بعضى از مقامات سالكين است و گر نه از براى صاحبان مراتب ديگر، شرك محسوب مى شود كه حسنات ابرار سيّئات مقربين است. پس ايمان حقيقى كه خالص از شرك باشد آن است كه اعتقاد كند بر اينكه او است ظاهر و باطن و اول و آخر، پس هيچ اسم و صفتى نمى تواند حجاب آن وجه كريم شود و هيچ امر و خلقى را نرسد كه نقاب نور عظيم او گردد، چنانكه در دعاى عرفه است: چگونه استدلال مى شود به چيزى كه او در وجودش نيازمند به تو است؟ مگر براى غير تو ظهورى هست كه تو را آن ظهور نباشد تا آنكه او ظاهر كننده تو باشد؟ كى غايب شدى تا به دليلى كه راهنمايى به سوى تو كند نيازمند باشى؟ و كى دور گشتى تا اثرها رساننده به تو باشد؟ كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نبيند. آرى ولى اللّه مطلق (صلوات اللّه عليه) راست فرمود. پس عارف حقيقى و مؤمنى كه از همه مراتب شرك، چه شرك عوام و چه شرك خواص منزه باشد كسى است كه هيچ عينى و شهودى و ظهورى و بطونى را نبيند مگر به واسطه او كه بجز او چيزى نيست تا به وسيله او مختفى گردد و بجز او كسى نيست تا حجاب روى او شود؛ خود شى ء هم كه حجاب خود نمى شود. از شيخ عبد الرزاق كاشانى سؤال شد كه حلول درست است يا اتحاد؟ گفت: هر دو باطل است، و ليس في الدار غيره ديّار (جز او كسى نيست).
حلول و اتحاد اينجا محال است
كه در وحدت دوئى عين ضلال است
عارف كامل محقق بارع، فخر شيعه و شيخ طريقت و شريعت قاضى سعيد شريف قمى (قدس اللّه نفسه) در شرح حديث رأس الجالوت چنين مى گويد: صاحب فتوحات گويد: بدان كه عالم همه غيب است و هيچ از آن ظاهر نشده، و خالق الخلق ظاهر است و هيچ غايب نشده، و مردم در اين مسأله به عكس مى پندارند كه مى گويند: خداى غيب است و عالم ظاهر. آنان به اين اعتبار در مقتضاى اين شرك قرار دارند.
من مى گويم: اين عارف از شركى كه لازمه گمان خودش هست غافل مانده كه حكم به ظهور حق تعالى و خفاء عالم نموده كه اين نيز يكى از اقسام شرك خفى است، و اما ايمان حقيقى آن است كه اعتقاد شود بر اينكه اللّه است كه ظاهر و باطن و شاهد و غايب است. پس اگر او را در بطون طلب كنى ظاهر است، و اگر در ظهور از او تفحص كنى باطن است، و اگر از هر دو طلب كنى از هر دو منزه است. و عالم به ذات خود پنهان، و به اللّه ظاهر است. اين نكته را نيكو بشناس كه باب عظيمى است در توحيد. (پايان كلام شريف عارف بزرگوار).
و كمال اخلاص و مغز حقيقت، آن است كه توصيف كننده حضرت حق متعال را نشايد كه حضرتش را به ظهور و بطون و اوليت و آخريت توصيف نمايد، چه آنجا كه جز او كسى در خانه وجود نيست براى چه كسى ظهور كند؟ و از چه كسى غايب شود؟ و چه اوليتى و چه آخريتى تصور توان كرد؟ زيرا اوليت و آخريت به اعتبار آغاز و انجام است، و هنگامى كه هر چه جز اوست باطل و هالك باشد اصلا آغاز و انجامى نيست. پس كمال معرفت آن است كه سالك عجز و قصور خويش را در اين مقام كاملا درك كند. (مؤلف)
[2]- اشاره است به آيه شريفه وَ لا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ احَداً الاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ. خداوند بر غيبش كسى را آگاه نمى كند مگر رسولى را كه جلب رضاى حقّ نموده باشد.
[3]- مترجم گويد: با همين خصوصيت كه سيد اجل فرموده آيه ديگرى نيز در قرآن هست-و معلوم نيست كه سيد چرا آن را به شمار نياورده است، و آن آيه 26 از سوره نحل است: اللّه لا اله الاّ هو رب العرش العظيم.
[4]- محتمل است مراد از عوالم سه گانه عالم عقول، نفوس و خيال باشد و طبع را به خاطر خسّت و پستى جزء مظاهر نشمرده اند. همچنان كه احتمال دارد كه مقصود از عوالم پنجگانه آن سه مظهر پيشين به ضميمه خيال متصل و طبيعت باشد. و نيز احتمال دارد كه مقصود، آن سه مظهر به ضميمه دو نوع طبع يكى جواهر و ديگر اعراض باشد.
منبع: مرکز تحقیقات اسلامی به نقل از موسسه نشر معارف اهل بیت علیهم السلام