در شرح كتاب تكوين و كلمات آن
شايد پس از آنكه ديده دلت باز شده و از زندان طبع بيرون آمده و به آنچه از پيش گفتيم مراجعه كنى، به حقيقت كلمه و كلام آشنا گشته و روح آن دو را فهميده باشى و با دليل روشن پروردگارت بتوانى مغز معناها را از پوست آنها جدا نموده و پيكر معانى را كه در گورستان الفاظ دفن شده اند بر انگيزى. و از آنچه به گوش جانت خوانده شد و بر روح و عقلت املاء شد بايد متوجه شده باشى كه عوالم وجود و كشور هستى از غيب و شهود همگى كتاب است و آيات و كلام و كلمات، و آن را ابوابى است تنظيم شده، و فصل هايى است مفصل، و كليدهايى است كه ابواب آن با آنها باز مى شود، و خاتمه هايى كه كتاب به وسيله آنها به پايان مى رسد، و هر كلمه اى را حرف هايى و هر حرفى را زبرى و بيّناتى است.[2]
پس فاتحه كتاب تكوينى الهى كه خداى تعالى آن را با دست قدرت كامله خود تصنيف فرموده، و همه كتاب به وجود جمعى الهى كه از كثرت منزه و از هر گونه عيب و كدورتى مقدس است، در آن وجود دارد از جهتى همان عالم عقول مجرده و روحانيون از ملائكه و تعيّن اولى مشيّت است و از جهتى خود مشيت است، زيرا مشيت است كه مفتاح غيب وجود است و در زيارت جامعه است كه خداى تعالى به واسطه شما فتح كرد. چون حضرات ائمه معصومين عليهم السلام هم افق با مشيت حضرت حق اند چنانكه به همين معنى اشاره فرموده در آيه شريفه: سپس نزديك شد و نزديكتر تا به فاصله ميانه دو قوس بلكه نزديكتر رسيد. و اين آيه گرچه درباره رسول خداست ولى همگى آن بزرگواران از جهت ولايتى يكى هستند چنانكه فرمود: اول ما محمد است، و وسط ما محمد است، و آخر ما محمد است، و همه ما از يك نور هستيم. و چون همه كتاب در فاتحة الكتاب است و فاتحه به وجود جمعى در بسم اللّه الرحمن الرحيم است و آن هم در باء بسم اللّه و باء بسم اللّه در نقطه اى است كه در زير باء است على عليه السّلام فرمود: من آن نقطه هستم و در روايت است كه: ظهور وجود به وسيله باء بود، و به وسيله نقطه، عابد از معبود تميز يافت.
و خاتمه كتاب الهى و تصنيف ربانى، عالم طبيعت و طومار عالم كون به حسب قوس نزول است و گر نه ختم و فتح، يكى است. زيرا آنچه از آسمان الهيت نازل مى شود به سوى او عروج مى كند در روزى كه به اندازه هزار سال است از روزهايى كه شما مى شماريد. و اين است جهت خاتميت نبى مكرم و رسول هاشمى معظم كه او آغاز وجود است چنانكه در روايت است: ماييم سبقت گيرندگان و آخران.
و در فاصله فاتحه كتاب و خاتمه اش سوره ها و باب ها و آيه ها و فصل هاست. پس اگر وجود مطلق و تصنيف الهى منظم را به همه مراتب و منازلش يك كتاب اعتبار كرديم آن وقت هر يك عالم از عوالم كليه بابى از ابواب و جزوى از جزوه هاى آن بوده، و هر يك عالم از عوالم جزئيه سوره آن و فصل آن خواهد بود، و هر مرتبه از مراتب هر عالم يا هر جزئى از اجزاء آن عالم آيه آن كتاب و كلمه آن مى شود، و آيه شريفه از آيات او آن است كه شما را از خاك آفريد سپس شما بشرى شديد پراكنده در روى زمين- تا آخر آيات به اين اعتبار برمى گردد. و اگر سلسله وجود را كتابهاى متعدد و تصنيف هاى متكثر دانستيم، هر عالم كتاب مستقلى خواهد بود كه ابواب و آيات و كلماتى دارد به اعتبار مراتب و انواع و افراد، و مثل اينكه آيه شريفه هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتاب مبين است به حسب اين اعتبار است. و اگر هر دو اعتبار را منظور داشتيم وجود مطلق، يك دوره كتاب چند جلدى خواهد بود كه هر جلد آن داراى باب ها و فصل ها و آيات بيّنات مى باشد.[3]
روشنگرى و توضيح در معناى كلمه تامّه و كلمه أتم
لازم است كه بدانى كه تمام بودن هر چيزى بر حسب خود آن چيز و متناسب با آن است. مثلا تمام بودن علم به آن است كه حقايق آنچنان منكشف گردد كه هيچ جهل و پوشيدگى و حجاب در آن نباشد. و تمام بودن نور به آن است كه هيچ تاريكى و كدورت در آن نباشد. و به عبارت ديگر تمام بودن هر چيز عبارت است از خالص بودن آن چيز از هر چه مقابل و ضد اوست، و در حيثيات و كمالات خودش خلاصه شود. و به اين قياس مى توانى بفهمى كه تمام بودن كلام و كلمه و تمامتر بودنشان چيست. تمام بودن كلام و كلمه به آن است كه دلالتشان واضح بوده و هيچ گونه اجمال و تشابهى در آنها نباشد، و بالاخره از هر چه غير جنس كلام و كلمه است خالص باشد.
پس برخى از كلمات اين كتاب الهى تمام است و برخى تمامتر، و بعضى ناقص و بعضى ناقص تر. و ناقص بودن و يا تمام بودن كلمات اين كتاب از جهت مرآتيت و نمودار بودن آن است عالم غيب الهى و سرّ مكنون و كنز مخفى را. انسان كامل، اتمّ كلمات اللّه است پس هر چيزى كه تجلى حق در آيينه ذات او تمامتر باشد دلالتش بر عالم غيب بيشتر خواهد بود، بنابراين از آنجايى كه عالم عقول مجرده و نفوس اسفهبديه از ظلمت ماده منزه و از كدورت هيولى مقدس است و از غبار تعين ماهيت، خالص است از اين رو كلمات تامات الهيه هستند. ولى چون هر يك از آنها آيينه يك صفت و يا يك اسم الهى است كلمه ناقص است چنانكه فرمود: بعضى از فرشتگان و روحانيون همواره در ركوع اند و به سجده نمى روند، و برخى از آنان هميشه در سجده اند و به ركوع نمى روند. ولى انسان كامل از آنجا كه كون جامع و آيينه تمام نماى همه اسماء و صفات الهيه است از اين رو تمامترين كلمات الهيه است، بلكه او همان كتاب الهى است كه همه كتابهاى الهى در آن است، چنانكه از مولاى ما امير مؤمنان و سيد موحدان نقل شده بدين مضمون:
مپندار خود را كه جرم صغيرى
كه پنهان شده در نهادت جهانى
تويى آن كتاب مبين كز حروفت
شده ظاهر اسرار گنج نهانى
انسان در دو قوس نزول و صعود
و خداى تعالى مى فرمايد: به تحقيق كه ما انسان را در بهترين حد اعتدال آفريديم، سپس او را به پست ترين مراحل بازگردانيديم. و اين به حسب قوس نزولى است و دلالت دارد بر آنكه پيش از عالم طبيعت براى انسان، بود قبلى بوده چنانكه مقتضاى تحقيق همين است. و از اعلى علّيّين به اسفل سافلين بازگرداندن امكان ندارد مگر آنكه به منزلهايى كه در بين راه است عبور كند. پس، از حضرت واحديت و عين ثابت در علم الهى به عالم مشيت تنزل كرده، و از عالم مشيت به عالم عقول و روحانيان از ملائكه مقربين، و از آن عالم به عالم ملكوت عليا از نفوس كليه، و از آن به عالم برزخها و عالم مثال، و از آن به عالم طبيعت، و عالم طبيعت نيز به مراتبى كه دارد تا پست ترين مراتب آن كه عبارت از عالم هيولى است و آن نخستين زمين است و به اعتبارى زمين هفتم و طبيعت نازله است، و اين آخرين درجه نزول انسان است. سپس شروع به سير كردن مى كند و به تدريج از هيولى كه مقبض قوس است تا مقام دنا فتدلّى فكان قاب قوسين أو أدنى بالا مى رود.
پس انسان كامل همگى و تمامى سلسله وجود است و دايره وجود با او تمام مى شود و اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و اوست كتاب كلى الهى، و آن سه اعتبار كه در سلسله موجودات گفتيم در او نيز متصور است. پس اگر او را يك كتاب دانستيم آن وقت عقل و نفس و خيال و طبع او ابواب و سوره هاى او بوده و مراتب هر يك از اين ها آيات و كلمات الهيه آن كتاب خواهد بود. و اگر انسان را كتابهاى متعدد اعتبار كرديم، هر يك از عقل و نفس و خيال و طبع، كتاب مستقلى خواهد بود كه داراى ابواب و فصولى است. و اگر هر دو اعتبار را با هم منظور داشتيم يك دوره كتاب چند جلدى بوده و قرآنى خواهد بود داراى سوره ها و آيه ها. پس انسان به وجود تفريقى و به اعتبار تكثرش فرقان است چنانكه در حديث است كه على عليه السّلام فصل دهنده ميان حق و باطل است. و به اعتبار وجود جمعى اش قرآن است.
تمثيل معناى كتاب الهى
بدان كه انسان كامل مثل اعلاى اللّه است و بزرگترين آيه و نشانه او و كتاب روشن الهى و خبر با عظمت (نبأ عظيم) است، و اوست كه به صورت حق تعالى آفريده شده و با دو دست قدرت الهى انشاء شده و خليفه خداست بر خلق او، و كليد باب معرفت خداى تعالى است؛ هر كس او را شناخت خدا را شناخته، و او در هر صفتى از صفاتش و در هر تجلى اى از تجلياتش نشانه اى از نشانه هاى اللّه است.
و از مثل هاى اعلا براى شناخت آفريننده انسان شناخت كلام او است. پس بايد دانست كه كلام از هوايى كه از باطن انسان بيرون مى آيد و با سير كردن به منازل خارج و گذشتن از مراحل سير به خارج، تعينى به خود مى گيرد و از عالم غيب به شهادت ظاهر شده و از آنچه در ضمير و خاطر گوينده و در نهاد اوست خبر مى دهد و باطن مقصد و حقيقت امر او را كشف مى كند. پس گوينده كه كلام را انشاء و ايجاد مى كند و آن را از عالم غيب به عالم شهادت فرود مى آورد و از آسمان نهاد به مرحله ظهور مى رساند به خاطر آن حب ذاتى است كه به بروز دادن كمالات باطنى و ظاهر نمودن ملكات درونى خود دارد.
پس پيش از آنكه انشاء سخن كند كمالاتش در مرتبه خفا مى باشد و چون اظهار آن كمالات را دوست دارد و عاشق اعلان آنهاست از اين جهت ايجاد و انشاء كلام مى كند تا قدر و مقامش شناخته شود. و اگر تو را دلى باشد كه با انوار الهى نورانى باشد و روحى كه با اشعه روحانى روشن باشد و چراغ زيتونى قلبت هر چند بدون تماس با شعله تعليمات خارجى روشن شده باشد و آن نور باطنى را كه پيش پايت را روشن مى سازد به قدر كافى داشته باشى به طور مسلم سرّ كتاب الهى براى تو منكشف خواهد شد مشروط بر اينكه طهارتى را كه در مسّ كتاب الهى لازم است داشته باشى؛ و حقيقت كلمه الهى و غايت تكلم حق تعالى را در آيينه مثل اعلى و آيت كبرى خواهى شناخت و اين كه مراتب وجود و عوالم غيب و شهود همگى كلام الهى است كه به وسيله هوايى كه عبارت است از مرتبه عماء از مرتبه هويت عينيه خارج گشته و به خاطر حب ذاتى كه به اظهار كمال خود داشته از آسمان الهيت نازل شده و تجلى به اسماء و صفاتش فرموده تا شأن و منزلتش شناخته شود، چنانكه در حديث است: من گنج پنهانى بودم، و چون دوست داشتم كه شناخته شوم خلق را آفريدم تا شناخته شوم.
و از على عليه السّلام است كه فرمود: به تحقيق كه خداى تعالى در كلامش براى بندگانش تجلى كرده ولى آنان بصيرت ندارند و تجلى او را نمى بينند.
و از آن حضرت است: خدا به هر چيزى كه اراده وجود آن را داشته باشد مى گويد: باش آن هم به وجود مى آيد، ولى اين گفتن نه به واسطه صدايى است كه به گوش برسد و نه آوازى كه شنيده شود، بلكه كلام خداى سبحان عبارت از فعل اوست.
و اهل معرفت گفته اند: تكلم حضرت حق عبارت از تجلى حق است، كه چون اراده و قدرتش تعلق بگيرد كه آنچه را كه در غيب است اظهار كند و ايجاد نمايد آن تجلى حاصل بشارت
نزول كتاب الهى از نظر ملا صدرا
صدر حكماى متألهين و شيخ عرفاء كاملين در اسفار فرمايد:
بدان اى مسكين كه اين قرآن با هزار حجاب از نزد حق تعالى به خلق نازل شده است به خاطر آنكه چشم دلها ضعيف است و ديده ها همچون شب پره از ديدن نور آن عاجزند و اگر به فرض باء بسم اللّه با آن عظمتى كه در لوح دارد به عرش نازل مى شد عرش از عظمت او گداخته مى شد و از بين مى رفت تا چه رسد به آسمان دنيا. و در آيه شريفه: اگر ما اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم مى ديدى چگونه از خشيت الهى خاشع و از هم پاشيده مى شد به اين معنى اشاره شده است. (پايان آنچه مى خواستيم از سخن ايشان نقل كنيم. خداوند بر علوّ مقامش بيفزايد. و اين كلام از معدن علم و معرفت صادر شده و از مشكوة وحى و نبوت گرفته شده است.)
نظر مؤلف در نزول كتاب تكوينى
من مى گويم: كتاب تكوينى الهى و قرآن ناطق ربانى نيز از جهان غيب و گنجينه مكنون الهى با هفتاد هزار حجاب نازل شده است تا اين كتاب تدوينى الهى را حامل گشته و نفوس برگشته زندانى در زندان طبيعت را از زندان طبع و جهنم طبيعت آزاد كند و غريبان اين شهرهاى وحشتناك را به وطنهايشان راهنمايى كند و اگر نه چنين بود يك تجلى اين كتاب مقدس و مكتوب سبحانى اقدس با يك اشاره از اشاره هايش و با گوشه چشمى كه نشان مى داد كافى بود كه اگر بر آسمان ها و زمين ها بود اركانشان را بسوزاند، و اگر بر ملائكه مقربين بود انّيّاتشان مندكّ و نابود شود. چه زيبا گفته شده است:
احمد ار بگشايد آن پرّ جليل
تا ابد مدهوش ماند جبرئيل
پس اين كتاب تكوينى الهى و همه اولياء اللّه كتابهايى هستند آسمانى و از نزد خداى حكيم عليم نازل شده اند و حاملان قرآن تدوينى هستند، و كسى را ياراى آن نبود كه ظاهر و باطن اين كتاب الهى را حمل كند مگر همين اولياء مرضيين، چنانكه از طريق آن بزرگواران رسيده است. در كافى از امام باقر عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: كسى را نرسد كه ادعا كند همه قرآن ظاهرش و باطنش نزد اوست بجز اوصيا را.
و نيز در كافى از جابر نقل شده كه گفت: شنيدم امام باقر عليه السّلام مى فرمود: هيچ كس از مردم ادعا نكند كه همه قرآن را آنچنان كه نازل شده جمع كرده است مگر دروغگو، و قرآن را كسى آنچنان كه خداى تعالى نازل كرده جمع و محافظت نكرده مگر على بن أبي طالب و امامان پس از او عليهم السلام.
و نيز در كافى از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: به خدا سوگند كه دانش همه قرآن فقط در نزد ماست.
سخنى از نور كتاب تكوينى را مانند كتاب تدوينى الهى بطونى است
بدان همان طور كه از براى كتاب تدوينى الهى به اعتبارى هفت بطن هست و به توجيه ديگر هفتاد بطن كه جز خدا و پايداران در علم كسى را از آن بطون آگاهى نيست و آن معانى را مس نمى كند مگر كسانى كه از حدثهاى معنوى و اخلاق پست و بد، پاك و پاكيزه بوده و با فضايل علمى و عملى آراسته باشند و هر كس به هر مقدار كه منزه تر و مقدس تر است تجلى قرآن بر او بيشتر و حظّ و نصيبش از حقايق قرآن فراوان تر خواهد بود، همچنين است كتابهاى تكوينى الهى چه كتابهاى انفسى و چه كتابهاى آفاقى، و اين دو كتاب تدوينى و تكوينى از اين جهت كاملا مانند يكديگرند.
پس از براى كتابهاى تكوينى نيز هفت بطن و يا هفتاد بطن است كه تأويل و تفسير آنها را كسى نمى داند مگر افرادى كه از كثافتهاى عالم طبع و حدث هاى آن منزه باشند و آنها را لمس نمى كند مگر پاكيزگان، زيرا آنها نيز از نزد پروردگار رحيم نازل شده اند.
پس اى مسكين، در راه پروردگارت مجاهده كن و دل خود را پاك گردان و از تسلط شيطان بيرون شو و كتاب پروردگارت را قرائت كن و بالا برو، و آن را با تفكر و تأمل بخوان و در قشر و ظاهر آن متوقف مباش و خيال مكن كه كتاب آسمانى و قرآن نازل شده ربّانى بجز اين قشر و صورت نيست، چه آنكه بر صورت توقف كردن و در عالم ظاهر معتكف شدن و به مغز و باطن تجاوز نكردن، مرگ است و هلاكت و اصل ريشه هاى جهالتها و سنگ اساسى انكار نبوتها و ولايتهاست، زيرا نخستين كسى كه خود در مرحله ظاهر ايستاد و چشم دلش از حظّ باطن كور شد شيطان لعين بود، چون ظاهر آدم عليه السّلام را ديد و امر بر او مشتبه شده و گفت: مرا از آتش آفريدى و او را از گل، و من از او بهترم چون آتش از گل بهتر است. و نفهميد كه باطن آدم را درك نكردن و فقط به ظاهرش نگاه كردن بدون آنكه مقام نورانيت و روحانيت او را نيز ببيند از مذهب برهان بيرون رفتن و مغالطه در قياس است، چنانكه در اخبار اهل بيت عليهم السلام رسيده است.
در كافى از عيسى بن عبد اللّه قرشى نقل مى كند كه گفت: ابو حنيفه به خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد، حضرت به او فرمود:اى ابا حنيفه شنيده ام كه تو به قياس عمل مى كنى! عرض كرد: آرى. فرمود: قياس مكن، زيرا نخستين كسى كه قياس كرد ابليس بود آنجا كه گفت: مرا از آتش آفريدى و او را از گل. پس ميان آتش و گل قياس كرد، و اگر نورانيت آدم را به نورانيت آتش قياس مى كرد فضيلت ميان دو نور را مى شناخت و صفاى يكى را بر ديگرى متوجه مى شد.
و از همين خطا و غلط كارى و نگاه كردن به ظاهر و بستن درهاى باطن است كه مردم انبياء مرسلين را انكار كردند، به ملاحظه آنكه آنان نيز مانند ديگران در بازارها ميان مردم بودند و مانند آنان مى خوردند و مى آشاميدند، چنانكه خداى تعالى از آنان بازگو مى فرمايد كه گفتند:
شما مانند ما بشريد و خداى رحمن چيزى بر شما نازل نكرده و دروغ مى گوييد.[4]
تتميم سخن و روشنگرى
اهميت علوم ظاهر و علم كتاب و سنّت
مبادا نور عقلت را شيطان بگيرد و امر بر تو مشتبه شود تا به خذلان و گمراهى بيفتى، زيرا شيطان در دلهاى مردم وسوسه مى كند به اين طريق كه حق را با باطل و درست را با نادرست به هم مخلوط مى كند و چه بسا تو را از راه راست به در مى برد با استدلالى كه صورتش صحيح است ولى معنايش نادرست؛ و اين چنين مى گويد:
علوم ظاهرى و ظاهر كتابهاى آسمانى را فرا گرفتن چيزى نيست و از حق بيرون شدن است و اين گونه عبارات لفظى و عبادات صورى براى عوام كالانعام و صورت بينان و ظاهر طلبان جعل شده است و اما اصحاب قلوب و ارباب معارف را وظيفه جز اين نيست كه به ذكرهاى قلبى و خاطرات سرّى كه باطن عبادات و نهايت آنها و روح عبادات و نتيجه آنهاست بپردازند. و چه بسا شعرى هم در اين باره بخواند و بگويد:
علم رسمى سر بسر قيل است و قال
نه از او كيفيتى حاصل نه حال
علم نبود غير علم عاشقى
ما بقى تلبيس ابليس شقى
و از اين قبيل تلبيسات و تسويلات. پس در اين هنگام به خدا از آن لعين پناه ببر و به او بگو: اى لعين، اين سخن حقى است كه تو را از آن مقصدى است باطل، زيرا ظاهرى كه مورد طعن است ظاهرى است كه از باطن جدا گشته و صورت جدا از معنى باشد كه آن نه كتاب است و نه قرآن، و اما صورتى كه با معنى مربوط باشد و علنى كه با سرّ پيوند گردد خدا و رسول و اوليائش فرموده اند كه بايد از آن پيروى نمود. و چگونه اين چنين نباشد و حال آنكه علم ظواهر كتاب و سنّت از علومى است كه بسيار جليل القدر و رفيع المنزلت است و آن اساس اعمال ظاهرى و تكليف هاى الهى و نواميس شرعى و شرايع الهى است و همان حكمت عملى است كه راهى مستقيم به اسرار ربوبى و انوار غيبى و تجليات الهى است، و اگر اعمال ظاهرى نباشد هيچ سالكى به كمالش نمى رسد و هيچ مجاهدى به مقصدش واصل نمى شود.
لزوم حفظ علم ظاهر و باطن
پس عارف كامل كسى است كه همه مراتب را حفظ كند و حق هر صاحب حقى را ادا كند و داراى هر دو چشم و هر دو مقام و هر دو نشأه باشد، ظاهر و باطن كتاب را قرائت كند و در صورت و معنايش و تفسير و تأويلش تدبر نمايد، كه ظاهر بدون باطن و صورت بدون معنى مانند پيكرى است بدون روح، و دنيايى است بدون آخرت؛ همان گونه كه باطن را بجز از رهگذر ظاهر نمى توان به دست آورد، زيرا دنيا كشتزار آخرت است. پس كسى كه فقط ظاهر را بگيرد و در همانجا بايستد تقصير كرده و خود را معطل نموده است و آيات و روايات بسيارى نيز بر رد آن است كه دلالت دارد بر اينكه تدبر در آيات اللّه و تفكر در كتابهاى الهى و كلماتش را نيكو شمرده، و بر آن كس كه از تدبر و تفكر روى بگرداند و در قشر و ظاهر آيات و روايات متوقف گردد اعتراض دارند. و كسى كه فقط راه باطن را پيش گيرد بدون آنكه به ظاهر نگاه كند خودش از صراط مستقيم گمراه و ديگران را نيز گمراه خواهد نمود. و اما كسى كه ظاهر را براى وصول به حقايق بگيرد و نگاهش (همچون نگاه) به آينه براى ديدن جمال محبوب باشد، اوست كه راه مستقيم را پيموده و قرآن را همچنانكه شايد، تلاوت نموده و از آنان كه از ذكر رب اعراض كرده اند نخواهد بود. و خداست كه به حقيقت كتابش داناست و علم كتاب نزد اوست.
[1]- وجه استشهاد به اين آيه ظاهرا براى آن است كه علم صفت ذات است، پس معلم نيز ذات خواهد بود، و ليكن در اين آيه به رحمن نسبت داده شده به اعتبار فناى مظهر در ظاهر.
[2]- هر حرفى را دو صورت است صورت لفظى و صورت كتبى كه يكى را زُبُر و ديگرى را بيّنات گويند. مثلا حرف لام صورت لفظى اش مركب است از ل، ا، م و صورت كتبى اش فقط ل است. (مترجم)
[3]- مخفى نماند كه سلسله وجود را دو اعتبار ديگر هم هست يكى عبارت است از اعتبار كثرت در وحدت، و دوم اعتبار وحدت در كثرت. بنابر اعتبار اول، سلسله وجود يك كلمه است و آن كلمه كن وجودى است كه در آيه شريفه به آن اشاره شده: هر گاه اراده كند، همين كه به چيزى بگويد باش، پس او خواهد بود. و در خطبه روز فطر از امير المؤمنين عليه السّلام است: خدايى كه به كلمه او هفت آسمان برپا، و زمين هاى هفتگانه برقرار شد، و كوههاى محكم استوار، و بادهاى تلقيح كننده در وزيدن، و ابرها در جو آسمان در حركت، و درياها در حدود خودشان ايستاده اند. پس والا و مبارك باد اللّه پروردگار جهانيان. و به اعتبار دوم، كلمات است. (مؤلف)
[4]- مترجم گويد: مولانا را در اين مقام اشعار لطيفى است كه چند بيت از آن نقل مى شود:
كار پاكان را قياس از خود مگير
گرچه باشد در نوشتن، شير، شير
جمله عالم زين سبب گمراه شد
كم كسى ز ابدال حق آگاه شد
همسرى با انبيا برداشتند
اوليا را همچو خود پنداشتند
اين ندانستند ايشان از عمى
هست فرقى در ميان بى منتهى
هر دو گون زنبور خوردند از محل
ليك شد زان نيش و زين ديگر عسل
هر دو گون آهو گيا خوردند و آب
زين يكى سرگين شد و زان مشك ناب
هر دو نى خوردند از يك آبخور
آن يكى خالى و اين پر از شكر
صد هزاران اين چنين اشباه بين
فرقشان هفتاد ساله راه بين
منبع:پایگاه اطلاع رسانی موسسه نشرمعارف اهل بیت علیهم السلام