«غزوه احد»
سال سوم هجرت از نظر حوادث چشم گیر، دست کمی از سال دوم ندارد. اگر در سال دوم هجرت غزوه«بدر» رخ داد ، در سال سوم نیز غزوهٔ احد اتفاق افتاد که هر دو از «غزوات» بزرگ اسلام به شمار می روند. «احد» تنها غزوه سال سوم نیست، بلکه غزوه های دیگری مانند «بحران» و «حمراء الاسد» به ضمیمهٔ یک رشته سَریّه ها در این سال رخ داده است.
«حرکت ارتش قریش»
ارتش قریش حرکت کرد و پس ازطی مسافتی، به نقطه ای به نام «ابواء» رسید که مادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم «آمنه» در آن جا دفن شده است. جوانان سبک سر قریش اصرار ورزیدند که قبر مادر پیامبر را بشکافند و جسد او را بیرون بیاورند، ولی دور اندیشان آن ها، این عمل راسخت تقبیح کردند و افزودند که ممکن است این کارها بعدها مرسوم شود و دشمنان ما از«بنی بکر» و «بنی خزاعه» قبر مردگان ما را بشکافند.
پیامبر، شب پنج شنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت، برای کسب خبر«انس» و «مونس» فرزندان «فضاله» را بیرون مدینه فرستاد تا او را از اخبار قریش آگاه سازند. آن دو نفر خبر آوردند که سپاه قریش نزدیک مدینه است و مرکب های خود را برای چرا در کشتزارهای مدینه رها کرده اند. «حباب بن منذر» خبر آورد که پیشروان سپاه قریش به مدینه نزدیک شده اند. عصر پنج شنبه ، پیش روی بیشتر سپاه قریش به سوی مدینه و استقرار آنان در دامنه کوه احد تایید شد. مسلمانان بیم آن داشتند که قریش با حملهٔ شبانه آسیبی به پیامبر برسانند از این رو سران اوس و خزرج، شب را با اسلحه در مسجد به سر می بردند و خانهٔ پیامبر و دروازه های شهر را نگهبانی می کردند تا روز روشن فرا رسد و تکلیف آنان از نظر تاکتیک جنگی معین شود.
«منطقه احد»
درهٔ طولانی و بزرگی که راه بازرگانی شام را به یمن وصل می کرد «وادی القری» نامیده می شد. در هر نقطه ای که امکانات زندگی وجود داشت، قبایل مختلفی از عرب و یهود در آن سکنا می گزیدند. از این نظر در طول این دره، دهکده هایی پدید آمده بود که اطرافشان با سنگ هایی محصور شده بود. مرکز این دهکده ها «یثرب» بود که بعداً «مدینة الرسول» نامیده شد.
هر کس که وارد مدینه می شد، به ناچار باید از طرف جنوب وارد آن می گردید ولی چون این منطقه سنگلاخی بود، نقل و انتقال ارتش در آن به زحمت صورت می گرفت. ارتش قریش هنگامی که به نزدیکی «مدینه» رسید راه خود را کج کرد و در شمال مدینه در «وادی عقیق» در دامنه کوه احد مستقر شد. این منطقه بر اثر نبودن نخلستان و هموار بودن زمین برای هر گونه فعالیت های نظامی آماده بود. مدینه از این سمت بیشتر آسیب پذیر بود زیرا موانع طبیعی در این نقطه کمتر به چشم می خورد.
نیروهای قریش، عصر روز پنج شنبه، پنجم شوال سال سوم هجری در دامنه کوه احد پیاده شدند. پیامبر همان روز و شب جمعه را در مدینه ماند و روز جمعه شورای نظامی تشکیل داد و در مورد شکل دفاع،از افسران و دور اندیشان نظر خواست.
پیامبر از مدینه بیرون می رود
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم نماز جمعه را خواند و با لشگری که بالغ بر هزار نفر بود مدینه را به قصد احد ترک گفت، افرادی را که کم سن بودند مانند: اسامه ، زید بن حارثه و عبدالله عمر را برای شرکت در جنگ نپذیرفت ولی دو نوجوان به نامهای «سمره» و «رافع» با اینکه سن شان از پانزده بالا نبود در این دفاع شرکت کردند زیرا در تیراندازی مهارت داشتند
«صف آرایی دو لشگر»
بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت نیروهای اسلام در برابر نیروی مهاجم و متجاوز قریش صف آرایی کردند. ارتش توحید نقطه ای را اردوگاه قرار داد که از پشت سر به یک مانع و حافظ طبیعی ، یعنی کوه احد محدود می شد و در وسط کوه شکاف و بریدگی خاصی بود که احتمال می رفت دشمن کوه احد را دور زند و از وسط آن شکاف در پشت اردوگاه اسلام ظاهر گردد و از عقب جبهه به مسلمانان حمله کند. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم برای دفع این خطر دو دسته تیرانداز را روی تپه ای مستقر ساخت و به فرمانده آنها چنین فرمود:«شما با پرتاب کردن تیر دشمن رابرانید و نگذارید از پشت سر وارد جبهه شده و ما را غافل گیر سازند ما در نبرد خواه غالب باشیم یا مغلوب، شما این نقطه را خالی مگذارید».
دستور مؤکد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به تیراندازان که مطلقاً از جای خود حرکت نکنند، حاکی از اطلاع کامل او از اصول نظامی بود .
صف آرایی دشمن
ابوسفیان ارتش خود را سه قسمت کرد. پیاده نظام زره پوش را در وسط قرار داد. گروهی را به فرماندهی «خالد ابن ولید» برای سمت راست و دسته ای دیگر را به فرماندهی «عکرمه» برای سمت چپ معین کرد.
«شکست پس پیروزی»
در این جنگ پیروزی در ابتدا از آن مسلمانان بود ولی مقداری که به تعقیب دشمن رفتند و میدان خالی شد بازگشتند و مشغول جمع غنایم شدند و اکثر نگهبانان مخالفت دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را فرمودند و محل نگهبانی خود را رها کردند .
خالد بن ولید که از سردسته های کفار در این جنگ بود از همان قسمت با کفار حمله کردند . تعداد اندکی از نگهبانان دره که نرفته بودند شهید شدند و کفار از پشت سر به مسلمانان حمله کردند فراریان کفار هم تا این وضع را دیدند بازگشتند و حمله به مسلمین شدت گرفت. جراحتهای فراوانی بر بدن مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسید و شیطان فریاد برآورد که محمد کشته شده است . مسلمانان باشیندن این ندا فرار کردند و فقط چند نفری از وجود مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دفاع کردند.
«فداکاری های امیرالمؤمنین علیه السلام در احد»
دراین روز بر اثر فداکاری ها و شجاعت هایی که امیرالمؤمینن علیه السلام در دفاع از وجود شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حفاظت از آن حضرت نشان داد جراحات زیادی بر بدن مبارکش رسید و تمام کشته شدگان کفار به دست امیر المؤمنین علیه السلام بود . امام صادق علیه السلام می فرماید: «اصحاب پرچم در روز احد در لشگر کفار نه نفر بودند که امیر المؤمنین علیه السلام همه آنها را کشت» این در حالی بود که دیگران فرار کرده بودند.
امام صادق علیه السلام می فرماید: در جنگ احد امیرالمؤمنین علیه السلام در حال دفاع از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بودند و دیگر اصحاب فرار می کردند . آن حضرت هم چون شیر غضبناک از قفای گریخته گان رفت و اول به عمربن خطاب رسید که به اتفاق عثمان و حارث بن حاطب و عده ای دیگر به سرعت فرار می کردند حضرت فریاد برآورد: «ای جماع بیعت شکستید و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تنها گذاشتید و به سوی جهنم می گریزید ؟!»
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم د راین جنگ به امیر المؤمین علی علیه السلام فرمود: «یا علی آیا می شنوی که از آسمان ترا مدح می کنند. یکی از ملائکه به نام رضوان می گوید: لاسیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید از خوشحالی گریستم و خداوند سبحان را بر این نعمت حمد کردم».
ابوبكر و عمر در جنگ احد
عمر بن خطاب مى گويد: در احد با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بيعت كرده بوديم بر اينكه كسى فرار نكند، و هر كس از ما كه فرار كند ضال و گمراه است ، و هر كس از ما كشته شود شهيد است
احمد بن حنبل مى گويد: ابوبكر و عمر در اين جنگ فرار كردند. هنگامى كه امير المؤ منين (عليه السلام ) در تعقيب فرارى ها بود، عمر در حالى كه اشك چشمانش را پاك مى كرد بر گشت و به امير المؤ منين (عليه السلام ) عرض كرد: مرا ببخشيد!! امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: ((آيا تو نبودى كه صدا زدى : محمد كشته شده است ، به دين قبلى خود برگرديد))؟!! عمر گفت : اين كلام را ابوبكر گفته است ! در اينجا بود كه اين آيه نازل شد: ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: در جنگ احد امير المؤ منين (عليه السلام ) در حال دفاع از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بودند، و ديگر اصحاب فرار مى كردند. آن حضرت همچون شير غضبناك از قفاى گريختگان رفت و اول به عمر بن خطاب رسيد كه به اتفاق عثمان و حارث بن حاطب و عده اى ديگر به سرعت فرار مى كردند. حضرت فرياد بر آورد:اى جماعت ، بيعت شكستيد و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را تنها گذاشتيد و به سوى جهنم مى گريزيد؟
عمر بن خطاب مى گويد: على را ديدم با شمشير پهنى كه مرگ از آن مى چكيد و چشمهايش از خشم مانند دو قدح خون بود، يا مانند دو كاسه روغنى كه آتش در او افروخته باشند مى درخشيد، و فهميدم كه اگر به ما برسد به يك حمله ما را خواهد كشت . اين بود كه جلو رفتم و عرض كردم : ((يا ابا الحسن ، تو را به خدا سوگند مى دهم كه دست از ما بردارى ، كه عرب را عادت است كه گاهى مى گريزد و گاهى حمله مى كندم زمانى كه حمله مى كند تلافى گريختن را مى نمايد)). پس آن حضرت ما را رها كرد؛ و به خدا قسم چنان ترسى از آن حضرت در دل من افتاد كه تاكنون از دلم خارج نشده است
در اين جنگ بر بدن مبارك امير المؤ منين (عليه السلام ) هنگام حمايت از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) 90 جراحت بر صورت ، سر، سينه ، شكم ، دست و پاى مبارك رسيد. جبرئيل نازل شد و عرض كرد: ((يا محمد، به خدا قسم اين عمل على بن ابى طالب ، مواسات است )). پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((اين بدان جهت است كه من از اويم و او از من است . جبرئيل عرض كرد: و من از شما دو بزرگوارم
بانويى به نام نسيبه در جنگ احد
در اين روز يكى از كسانى كه جانفشانى كرد و فرار نكرد، بلكه مانع از فرار ديگران نيز شد، بانويى به نام نسيبه دختر كعب بن مازنيه بود و به او ام عماره مى گفتند. او با شوهر و دو پسر خود در جنگ احد شركت داشتند. نسيبه مسك آبى به دوش داشت و سقايت لشكر اسلام را مى نمود. هنگامى كه موقعيت را چنان ديد كه مسلمين در حال فرار هستند، مشك را به كنارى انداخت و خود را پيش روى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) سپر كرد، به گونه اى كه جراحات زيادى بر او وارد شد، كه مداواى يكى از آنها تا يك سال بعد ادامه داشت .
اين زن فداكار دست به شمشير برد، و چنان ضربه اى بر ابن حميه كه قصد كشتن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را داشت زد كه او فرار كرد. عبد الله فرزند نسيبه خواست فرار كند كه مانع او شد و او را تشويق به جنگ و دفاع پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نمود و او قبول كرد. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به نسيبه فرمود: بارك الله عليك يا نسيبه . در اين حال پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ديد يكى از مهاجرين فرار مى كند در حاليكه سپرش را به پشتش بسته است . آن حضرت فرمودند: ((اى صاحب سپر، سپرت را بيانداز و خودت به جهنم برو)). سپس آن حضرت به نسيبه فرمود: ((سپر او را بردار)). او آن را برداشت و مشغول جنگ با مشركين شد. در اين هنگام حضرت فرمود: ((مقام نسيبه از مقام فلان و فلان افضل است ، چه اينكه فرار كردند
«شهادت حضرت حمزه علیه السلام»
در این روز جناب حمزة بن عبدالمطلب عموی پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم به شهادت رسید.
آن حضرت مردی شجاع و با هیبت بود و در این جنگ به دست «وحشی» و به دستور «هند» همسر ابوسفیان کشته شد. هند به خاطر کشته شدن پدر و برادر و عمویش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر «آمنه» مادر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را داشت، ولی کفار قریش از ترس نبش قبر امواتشان مانع شدند. این بود که با وعده هایی به وحشی پیشنهاد کرد که یکی از سه نفر (پیامبر، علی و حمزه) برای گرفتن انتقام از پای درآورد . وحشی در پاسخ گفت من هرگز به محمد نمی توانم دسترسی پیدا کنم زیرا یاران او از همه کس به او نزدیکترند. علی علیه السلام نیز در میدان نبرد فوق العاده بیدار است ، ولی خشم و غضب حمزه در جنگ به قدری زیاد است که در موقع نبرد متوجه اطراف خود نمی شود . شاید بتوانم او را از طریق حیله و اغفال از پای درآورم .
او در میدان جنگ با نیزه ای برسینه و یا شکم مبارک آن حضرت زد و آن حضرت را شهید کرد وقتی خبر به «هند» دادند آن خبیث دستور داد سینه آن حضرت را بشکافد و جگر مبارک آن حضرت را بیرون آورد . وقتی خواست به جگر حمزه علیه السلام دندان بزند دندانهای نحسش کارگر نشد. پیامبر هنگامی که عمویش را با آن وضع دید گریست و عبای مبارک خود را روی او انداخت.
پایان جنگ
آتش جنگ خاموش شد و طرفین از یکدیگر فاصله گرفتند . مسلمانان بیش از سه برابر قریش کشته داده بودند و می بایست هر چه زودتر اجساد عزیزان خود را به خاک بسپارند .
زنان قریش پیش از آنکه مسلمانان به دفن کشته گان برسند دست به جنایت بزرگی زده بودند آنها برای گرفتن انتقام بیشتر، اعضا و گوش و بینی مسلمانانی که شهید شده بودند بریدند و گردنبند و گوشواره ساختند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع: جعفر سبحانی، فروغ ابدیت؛ عبدالحسین نیشابوری،