حماسه شكوهمند و جاوید كربلا همواره محور منبرها بوده و خواهد بود؛ لیكن از چند منظَرِ دیگر نیز میتوان به قیام امام علیه السلام پرداخت و به منبر تنوع و نوآوری داد؛ مثلاً:
الف. كربلا بهترین نمایشگاه فضیلتهاست و غرفههایی نظیر ستم ستیزی، ذلت گریزی، عزّت آفرینی، صبر آموزی، جوانمردی و شهامت، عرفان و معنویت، توكل، دعا، ایثار، بندگی و عبودیت، ارشاد و هدایت... دارد.
ب. دانشگاه كربلا اوج عروج اسوه هاست. علاوه بر ارائه فضیلت، شخصیتهایی را نشان میدهد كه اسوه و سرمشقند. از آنجا كه عترت، عِدل و همتای قرآن است، بسان قرآن، تنها به ذكر فضائل، بسنده نمیكند. مثلاً صرفاً تقوا یا شهادت و صدق و صبر را توصیف نمیفرماید، مگر آنكه همانجا یا در آیات دیگر، اسوههای متّقیان، شهیدان، صدّیقان و صابران را نیز معرفی میفرماید. در كربلا نیز فضیلتها با اسوهها میدرخشند.
گویندگان، این دو شیوه را میتوانند محور سخنرانی قرار دهند؛ مثلاً در میان جوانان علیاكبر را به عنوان اسوه جوانان، و عبدالله را اسوه نوجوانان، مادر وهب یا رباب را اسوه مادران شهید و... عنوان كنند و یا همراهان امام را تحت عناوین ذیل معرفی كنند: هاشمیان، صحابیان، جوانان، نوجوانان، كودكان، زنان و دختران، مادران و خواهران، سفیران، اسیران، مجروحان، موالیان، یاران، فرماندهان و... در كربلا. یا عنوان سخنرانی را یكی از فضائل اخلاقی مثل ایثار در كربلا، شهامت... قرار دهند و از یاران امام علیه السلام حدیث و سیره و قصه نقل كنند و به سایر جوانب موضوع بپردازند. تا هم معارف دینی گفته شود و هم از منبرهای تكراری پیش گیری شود.
در این مقاله، به گزارش اجمالی چند شخصیت میپردازیم و مطالب را با اختصار نقل میكنیم.
ابوالفضل علیه السلام، اسوه ایثار
نام او عباس، كنیهاش ابو الفضل، القابش قمر بنی هاشم، عبد صالح، سقّا، صاحب اللواء (علمدار) ، طیار، باب الحوائج، المواسی (ایثارگر) ، الحامی (مدافع) ، والوافی (محافظ) است.
ولادت او در چهارم شعبان سنه 26 هجری قمری بوده است. 1
امام سجّادعلیه السلام كه در كربلا ناظر جوانمردی و جانبازی عباس بوده است میفرماید:
«رَحِمَ اللّهُ عَمِّی الْعَبَّاسَ، فَلَقَدْ آثَرَ وَاَبلَی وفَدّی أَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتّی قُطِّعَتْ یداهُ، فَاَبْدَ لَهُ اللّهُ عَزَّ وَجلَّ مِنْهُما جَناحَین یطِیرُ بِهما مَعَ الْمَلائِكَةِ فِی الْجَنَّةِ كَما جَعَلَ لِجَعْفَر بنِ أَبِی طالِب وَأَنَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبارَكَ وَتَعالی مَنْزِلَةً یغْبِطُهُ بِها جَمِیعُ الشُّهَداءِ یوْمَ الْقِیامَة؛
خدای، عمویم عباس را رحمت كند، جدّاً ایثار و جان بازی و برای برادرش فداكاری كرد، [آن قدر كوشید،] تا دو دستش جدا گردید. در عوض، خدای عزیز و جلیل دو بال در بهشت به وی عطا كرد كه با ملائكه پرواز كند؛ همانگونه كه برای جعفر بن ابی طالب قرار داده است. او نزد خدا، دارای مقامی ارجمند است كه همه شهیدان، در قیامت، آرزو كنند.» 2
در بیان امامان
امام صادق علیه السلام فرمودند: «كانَ عَمُّنَا الْعَبّاسُ بنُ عَلی علیهما السلام نافِذَ البَصِیرةِ، صُلبَ الإیمانِ، جاهَدَ مَعَ الحُسینِ علیه السلام وَاُبْلِی بلاءً حَسَناً وَمَضی شَهِیداً؛ 3عموی ما عباس بن علی علیهما السلام دارای بصیرت و بینش نافذ و ایمانی استوار بود. همراه حسین علیه السلام جنگید و با دشواریها آزموده شد [و سربلند و نیكو از امتحان در آمد] و به درجه شهادت نائل شد.»
در زیارت نامه او و در زیارت ناحیه مقدّسه، جلوهای از فضائلش میدرخشد.
امام باقرعلیه السلام فرمودند: «إنَّه كانَ عندَ وَفاةِ أمِیرِ المؤمِنینَ فی دَرَجَةٍ رَفِیعَةٍ وَمَرْتَبَةٍ عظیمةٍ مِنَ الْعِلْمِ وَالْجَلالَةِ؛ 4عباس علیه السلام به هنگام رحلت امیر مؤمنان علیه السلام [20 سال پیش از شهادت] در مقام بلندی از علم و بزرگی [و جلالت] قرار داشت.»
امام حسین علیه السلام در عصر تاسوعا، با اطلاع از حركت و هجمه لشكر یزید، فرمود: «اِرْكَبْ بِنَفْسِی أنتَ یا أَخِی حتّی تَلْقاهُم فَتَقُولَ لَهُمْ ما لَكُمْ وَ ما بَدَأَ لَكُمْ؛ 5برادرم، جانم به فدایت، سوار شو و نزدشان برو و به آنان بگو چه كار دارید و چه برنامهای برایتان پیش آمده است؟»
چند نكته
امام شناسی و محبت عباس علیه السلام، نسبت به امام زمانش به قدری بود كه در محضرش، بی اجازه نمینشست، بسان رفتار علی علیه السلام با پیامبرصلی الله علیه وآله احترام میكرد، به گونهای كه در زیارت امام زمان علیه السلام برایش آمده است: «اَلسَّلامُ عَلی أَبی الْفَضْلِ العبّاسِ المُواسی أَخاهُ بِنَفْسِهِ...؛ سلام بر ابو الفضل العباس كه جان بركف با برادرش مواسات داشت.» 6
ابو الفضل شهید كه فرزند و برادر چند شهید است، در كربلا سه برادر ابوینی را ابتدا به جنگ فرستاد تا:
الف. مطمئن باشد كه در راه شهادتشان مانع و خللی رخ ندهد.
ب. پرپر شدن گل جوانی آنان را ببیند و سوز و گداز و اجر خاندان شهید را درك كند.
ج. آنان داغ برادر نبینند.
سقایی
1. چون مَحرم كودكان اهل بیت علیهم السلام بود به آنان آب میآشامانید. از این رو چشم كودكان هنگام تشنگی، به دست عباس بود.
2. هر چه به عاشورا نزدیكتر شدند آب كمتر شد، آبها را به صورت سهمیه بندی بین حاضران توزیع كردند. سه نفر سهم خویش را ایثار كردند: امام حسین علیه السلام، زینب و ابو الفضل علیه السلام.
3. لحظه شهادت، پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله شهدا را سیراب میكرد، همان گونه كه در پیام امام به علیاكبرعلیه السلام منعكس است. ولی گفته اند عباس علیه السلام به احترام جگر سوزان تشنگان، آب نیاشامید. لذا منزلتی در قیامت دارد كه مورد غبطه است. 7
دو امان نامه
1. هنگام تجمّع لشكر شمر در كاخ كوفه، «ابن أبی المحل» دایی زاده عباس، برای پسر عمه هایش امان نامه از ابن زیاد گرفت و آورد... ابو الفضل علیه السلام پاسخ داد: «... ما را بدین امان، نیازی نیست، امان خدا برتر و بالاتر از امانِ پسر سمیه است. (سمیه از روسپیانِ بنامِ عرب و مادر زیاد بوده است.) 8
2. پیش از نبرد، شب هنگام، شمر مكرر فریاد میزد: خواهرزادگانم كجایند... جوابش را ندادند. امام فرمود: پاسخش را بدهید، هر چند فاسق ا ست... پاسخ عباس علیه السلام این بود كه: «خدای تو را لعنت كند و امان تو را! آیا ما در امان باشیم و پسر رسول خدا نه؟» 9
در میدان جنگ
عباس در حال جنگ این شعر حماسی را میخواند:
وَ اللَّهِ اِن قَطَّعْتُمُ یمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی
وَ عَنْ اِمامٍ صادِقِ الْیقینِ نَجْلِ النَّبِی الطّاهِرِ الاَْمینِ
«به خدا سوگند، گرچه دست راست مرا قطع نمودید، ولی من تا آنجا كه زنده هستم، از دین خود و امام و پیشوایم كه [در ایمان خود] صادق و فرزند پیامبر پاك و امین است، دفاع خواهم كرد.» 10
مرحوم مجلسی مینویسد: «فَضَرَبَهُ مَلْعُونٌ بِعَمُودٍ مِنْ حَدِیدٍ فَقَتَلَهُ؛ [وقتی كه هر دو دست عباس افتاد،] ملعونی از لشكریان دشمن با عمود آهنین بر [سر مبارك] آن حضرت زد و او را به شهادت رساند.» 11
امام خطاب به عباس فرمود: «وا اَخاهْ، وا عَبَّاساه، وا مُهجَة قَلْباه، وا قُرَّةَ عَیناه، وا قِلَّةَ ناصِراهُ یعزُّ واللّهِ عَلَی فِراقُكَ؛ای وای برادرم!ای وای عباس من!ای وای پاره قلب من!ای وای روشنی چشمان من!ای وای از اندك بودن یاران! سوگند به خدا كه دوری تو برای من سخت است.» 12
علیاكبرعلیه السلام، اسوه جوانان
او در سال 33 هجری بدنیا آمد. نامش علی و كنیهاش ابو الحسن و به علیاكبر معروف است. 13
در كربلا 27 یا 28 سال از عمرش میگذشت.
او در شكل و شمایل و خلق و خو شبیهترین مردم به رسول خداصلی الله علیه وآله بود. او جوانی عالم، وارسته، رشید و شجاع بود. در مقابل پدر نمینشست و بدون اجازه او صحبت نمیكرد. او نخستین فرد هاشمی است كه به میدان رزم رفت. بعد از پیكار با سپاه خصم نزد پدر آمد و گفت: «یا اَبَتِ اَلْعَطَشُ قَد قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ اَلْحَدِیدِ قَد أَجْهَدَنِی فَهَلْ اِلَی شَرْبَةٍ مِنَ المَاءِ سَبِیلٌ؛ پدر! تشنگی مرا میكشد و سنگینی سلاح مرا به خستگی افكنده است، آیا برای من جرعه آبی هست؟»
امام گریست و فرمود: «... دیری نمیگذرد كه جدّ بزرگوارت رسول خداصلی الله علیه وآله را زیارت خواهی كرد. و تو را از آبی سیراب كند كه هرگز احساس تشنگی نكنی.»
او به میدان برگشت و توسط منقذ بن مُرّة عبدی تیر خورد. دست در گردن اسب انداخت و به میان سپاه دشمن رفت. آنها دورش را گرفتند و بدنش را قطعه قطعه كردند. «فَقَطَّعُوهُ بِسُیوفِهِم اِرْباً اِرْباً»
چند نكته در باره علیاكبر
علیاكبر در مسائل سیاسی آن زمان به حدّی دقیق و صاحب نظر بود كه امام علیه السلام در شب عاشورا در كنار ابوالفضل العباس علیه السلام علیاكبر را نیز به عنوان مشاور عالی خود به جلسهای كه با عمر بن سعد تشكیل داد، برد.
امام حسین علیه السلام در برههای كه بنی امیه به علی علیه السلام لعن میكردند و برخی میترسیدند نام علی را بر فرزند خویش بگذارند، میفرماید: «اگر هزار فرزند پسر داشته باشم، همه را علی مینامم.» 14
مادرش لیلا، دختر ابومرّة بن عروة بن مسعود ثقفی، و مادر بزرگش «میمونه» دختر ابوسفیان است. از این رو لشكر یزید در آغاز نبرد به او گفتند: «به دلیل خویشاوندیت با یزید به تو امان میدهیم تا نجات یابی.» حضرت فرمود: «إنَّ قَرَابَةَ رَسُولِ اللّهِ أَحقُّ انْ تُرعَی؛ رعایت قرابت ما با رسول اللّه، سزاوارتر است.» 15
صفات نیكو
علیاكبرعلیه السلام متصف به بسیاری از خصال پسندیده بود؛ مثل زیبایی اندام، شجاعت، شهامت، فضل، كمال، تقوا، حلم و بردباری، ادب، متانت، برخورد اجتماعی مناسب، حُسن خلق، عبادت و....
قاسم بن الحسن
سه ساله بود كه پدرش امام حسن مجتبی علیه السلام به شهادت رسید و تحت سرپرستی مستقیم امام حسین علیه السلام تربیت و پرورش یافت. مادرش نفیله از كنیزان امام مجتبی علیه السلام بود.
او درس حماسه و فداكاری و ظلم ستیزی را نزد عمویش آموخت و علی رغم سن كمش توانست حق را از باطل تمیز دهد و در كربلا حاضر شد و چون تنهایی عمو را دید اذن میدان خواست، اما عمو اجازه نداد. از او اصرار و از حضرت انكار. بعد از التماس زیاد امام اجازه داد.
امام فرمود: «كَیفَ الْمَوْتُ عِنْدَكَ؟؛ مرگ در نزد تو چگونه است؟»
گفت: «یا عَمِّ! اَحْلی مِنَ الْعَسَلِ؛ عموجان! از عسل شیرینتر است.»
هنگام جنگ این رجز را میخواند:
اِنْ تُنِكرُونی فَأَنَا ابنُ الْحَسَنِ سِبْطُ النَّبِی الْمُصْطَفَی الْمُؤْتَمَنِ
هذا حُسَینٌ كَالأْسیرِ الْمُرتَهَنِ بَینَ اُناسٍ لا سُقُوا صَوْبَ المَزَنِ
»[ای مردم] اگر مرا نمیشناسید، من پسر حسن، نواده پیامبر برگزیده و امین خدا هستم. این حسین است كه همچون اسیر و گروگانی در بین شما قرار گرفته است. خدا این مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد.» 16
او با شهامت و شجاعت تمام حمله كرد.»فَقاتَلَ قِتالاً شَدِیدَاً.» علی رغم سن كم 35 نفر را به هلاكت رساند، عمر سعد كمین كرد و با شمشیر چنان بر سر مباركش زد كه سرش شكافته شد و با صورت به روی زمین كربلا افتاد. سر جناب قاسم به دامن حسین علیه السلام بود كه جان به جان آفرین تسلیم كرد.
مسلم بن عقیل، اولین سفیر شهادت
مسلم فرزند عقیل بن ابی طالب و نام مادرش علیه است.
با عموزاده خود رقیه، دختر امیر مؤمنان علیه السلام ازدواج كرد. 17 وی مردی بزرگوار و دلیر و دانشمند و اهل تقوا و فضیلت بود. در شجاعتش همین بس كه در سنین جوانی در ركاب مولایش امیرمؤمنان علی علیه السلام در جنگ صفّین در میمنه و جناح راست لشكر امام علیه السلام بود. 18
در روزگار امام حسن و امام حسین علیهما السلام به عنوان یك یار مخلص و مطیع در كنارشان بود.
امام حسین علیه السلام پس از رسیدن نامههای مكرر كوفیان، عمو زاده خود مسلم بن عقیل را به كوفه فرستاد تا اگر دید مردم متحد و جمع هستند، بی درنگ اطلاع دهد. او در نیمه دوم ماه مبارك رمضان از مكه بیرون رفت و از مدینه گذر كرد و در مسجد پیغمبر نماز خواند و با كسان خود وداع كرد و راهی كوفه شد.
در كوفه به خانه مختار وارد شد و شیعیان نزد او آمد و رفت میكردند.
با آمدن عبید الله و فشارها و محدودیتهایی كه او در شهر ایجاد كرد، مسلم از خانه مختار به خانه هانی بن عُروه منتقل شد و در این مقطع كوفیان به این منزل میآمدند. به گفته ابی مخنف، بیش از هیجده هزار نفر با مسلم بیعت كردند. در آن حال كه مسلم وضعیت را این گونه دید، به مولایش حسین علیه السلام بیعت كوفیان را گزارش داد و تقاضا كرد هر چه زودتر به كوفه آید، چون مردم مشتاقانه آرزومند زیارتش هستند.
ابن زیاد چون حكومت كوفه را در خطر دید، فشارها را بیشتر كرد و در حركت نخست سركوبی و دستگیری عوامل قیام را سرلوحه كار خود قرار داد. نخست به جستجوی مسلم پرداخت تا بوسیله یكی از غلامان خود بنام معقَلْ كه در دستگاه مسلم و یارانش نفوذ كرده بود از جایگاه مسلم آگاه شد.
هانی را كه میزبان مسلم بود دستگیر كرد و او را با چوب زد و در بند كشید. تحصّن بیعت كنندگان برای رهائی هانی بن عروه از دست ابن زیاد مؤثر نیفتاد و مردم از ترس جان خود دسته دسته از گرد مسلم متفرق گشتند.
عباس جدلی میگوید: با فرزند عقیل همراه چهار هزار نفر خارج شدیم. هنوز به قصر نرسیده بودیم كه تعدادمان به سیصد نفر رسید. دائماً از ما فرار میكردند تا اینكه شب شد و تنها سی نفر در مسجد با مسلم بن عقیل ماندند و نماز خواندند [؛ نمازی كه دهها هزار نفر شركت میكردند.] مسلم وقتی با این وضع روبرو شد به طرف درهای محله كنده رفت، [از آن سی نفر] تنها ده نفر با او مانده بودند. سپس از درب خارج شد در حالی كه دیگر كسی با او نبود. 19
مسلم با چهرهای سرگشته در كوچههای كوفه راه میرفت. مدتی در خانه طوعه درنگ كرد؛ امّا با خبرچینی فرزند طوعه، این محل لو رفت.
ابن زیاد كه به دلیری و شجاعت مسلم آگاه بود، به محمد بن اشعث دستور داد تا همراه سیصد جنگجو، مسلم را دستگیر كنند. 20 سفیر تنهای امام در برابر محاصره كنندگان جنایت كار به خوبی ایستاد و شمشیر زد و در آن حال این اشعار را میخواند:
اقسَمتُ لا اُقْتَل اِلّا حُرّاً وَ اِنْ رأیتُ الموتَ شَیئاً نُكْراً
«قسم خوردم در حال آزادی كشته شوم [نه اسارت] ؛ گر چه مرگ در نظرم چیز ناخوشایندی باشد.»
با درخواست نیروی كمكی محمد بن اشعث از ابن زیاد و فزونی نیروهای محاصره كننده و دادن امان در یك پیكار ناجوان مردانه، كوفیان با پرتاب آتش و سنگ مسلم را دستگیر كردند در حالی كه اشك از چشمانش حلقه زده بود.
یكی بدو گفت: چرا گریه میكنی؟ كسی كه در راه برانداختن حكومتی گام بر میدارد، باید آماده چنین روزی باشد، مسلم گفت: به خدا سوگند برای خود نمیگریم و از كشته شدن زاری نمیكنم، من برای حسین علیه السلام میگریم كه به زودی بدین جا خواهد آمد و این مردم با او چه خواهند كرد.
در دارالاماره در مجلس ابن زیاد از عمر بن سعد درخواست كرد تا او كسی را به سوی حسین علیه السلام بفرستد و او را از مسیر كوفه باز گرداند.
مسلم بن عقیل با شجاعت تمام از مواضع خود دفاع كرد و به رسوا كردن ابن زیاد و یزید پرداخت. آن گاه ابن زیاد به ابن بُكَیر دستور داد تا مسلم را بالای قصر ببرد و گردنش را قطع كند و جسدش را در پی سرش به پایین پرتاب كند.
آن گاه ابن زیاد به كشتن هانی و تنی چند از زندانیان فرمان داد و فرمان اجرا گردید. كوفیان پذیرایی از مسلم را به حد اعلا رسانیدند! ریسمانی بر پای مسلم بستند و ریسمانی بر پای هانی و هر دو پیكر را در كوچهها كشیدند.
ابن زیاد هم، سرهای مسلم و هانی را به شام نزد یزید فرستاد! سپس فرمان داد تن مسلم را در شهر به دار آویختند. به گفته مامقانی، مسلم به هنگام شهادت 28 سال داشت. 21
وصیت
مسلم با نگاهی به اطرافش در دار الاماره آشنایی جز عمر سعد نیافت، وی را به كنار كشید و چنین وصیت كرد:
1.»اَوّلُ وَصِیتِی شَهادَةُ اَنْ لَا اِله اِلّا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَریكَ لَه و اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداً عبدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أنَّ عَلِیاً وَلی اللّهِ؛ اولین وصیتم شهادت به یگانگی خدای بی همتاست و نیز شهادت میدهم كه حضرت محمدصلی الله علیه وآله بنده و رسول او است و اینكه علی علیه السلام ولی خداست.»
2. در این شهر هزار درهم قرض كردهام، زره و لباس جنگی مرا بفروشید و بپردازید.
3. شنیدهام مولایم حضرت حسین علیه السلام با خاندانش روانه كوفه است، به او بنویسید نیاید. 22
4. بدنم را از ابن زیاد بگیرید و به خاك بسپارید.
آخرین دعاهای مسلم
او بر بالای دار الاماره چنین دعا كرد:
«اَللَّهُمَّ احْكُم بَینَنَا و بَینَ قومٍ غَرُّونا و خَذَلُونَا و كَذَّبُونا...؛ خدایا بین ما و مردمانی كه با ما با فریب، دروغ، بی وفایی رفتار كردند خودت داوری كن....»
در زیارت او میخوانیم: «اَشْهَدُ انَّكَ وَفَیتَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِی نُصَرةِ حُجَّة اللّه...؛ شهادت میدهم كه تو به عهد و پیمان خود با خدا وفا نمودی و جان خویش را در راه نصرت حجت خدا نثار كردی...»
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ النّاصِحُ لِلَّهِ و لِرَسُولِه وَ لِأمیرِالْمُؤْمِنینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ...؛ سلام بر توای بنده شایسته و خیرخواه خدا و پیامبرش و امیر المؤمنین و حسن و حسین و....»
هانی بن عروه مرادی
از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله بود و در سه جنگ مهم روزگار خلافت حضرت علی علیه السلام حضور یافت. او بزرگ قبیله مرادی بود و چهار هزار مسلّح و هشت هزار پیاده تحت أمر او بودند. 23
مسلم در خانه هانی مأوی گرفت و قضیه توسط جاسوسان آشكار شد. ابن زیاد هانی را دستگیر و تحت شكنجه قرار داد، در حالی كه نود سال از عمرش میگذشت. در روز هشتم ذی حجّه سال شصتم، همان روزی كه مسلم را شهید كردند او را هم به شهادت رساندند و سرش را جدا كردند و پیكرش را بر دار زدند و به همراه سر مسلم برای یزید فرستادند.
پیكر هانی چند روز بر زمین ماند، سپس همسر میثم تمّار در نیمه شب آن را كنار مسجد اعظم كوفه برده و دفن كرد.
امام حسین علیه السلام چون از شهادت مسلم و هانی خبر یافت، سخت گریست؛ گریستنی شدید، 24 و چند بار این آیه را تكرار فرمود: «إنَّا لِلَّهِ وَإنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ» 25 رحمت خدا بر آن دو باد.
حرّ بن یزید ریاحی
از اشراف و بزرگ زادگان عراق در جاهلیت و اسلام و اولین شهید از اصحاب امام حسین علیه السلام بود.
از طرف ابن زیاد به فرماندهی هزار سوار منصوب گشت و برای مقابله با امام علیه السلام از كوفه خارج شد.
هنگام ظهر در مقابل لشكر امام قرار گرفت و نماز جماعت را به امام اقتدا كرد.
مژده بهشت
او میگوید: وقتی از دار الاماره خارج شدم این صدا را شنیدم «اَبْشِرْ یا حُرُّ بِالْجَنَّةِ؛ ای حرّ، مژده باد تو را به بهشت.»
با توجه به مأموریتش انتظار چنین مژدهای را نداشت و با تعجب با خود گفت: «وَ اللّهِ ما هذِهِ بِشَارَةٌ وَ اَنَا أَسِیرُ اِلی حَرْبِ الحُسَینِ علیه السلام؛ به خدا كه این مژده و بشارت نیست. چگونه كسی كه به جنگ حسین علیه السلام میرود لایق بشارت [بهشت و سعادت] میشود!»
روز عاشورا كه حرّ برای توبه نزد امام رفت داستانش را عرض كرد و گفت: تا این لحظه فكر نمیكردم كه بالاخره به یاران تو خواهم پیوست و به چنین سعادتی نائل خواهم شد.
اولین برخورد حرّ با امام علیه السلام
امام وقتی هنگام ظهر تشنگی لشكریان حّر را دید، دستور داد به آنان آب بدهند؛ حتّی روی اسبان آنها نیز آب بپاشند.
«علی بن طحّان مَحاربی» گوید: من در لشكر حرّ بودم و پس از همه رسیدم و بسیار هم تشنه بودم، امام علیه السلام با دست خود مرا سیراب كرد.
برخوردهای حرّ با امام علیه السلام
1. اقتدا به امام هنگام نماز ظهر.
2. طبق دستور، حر امام را سایه به سایه تعقیب كرد و از هر گونه حركت باز داشت. امام خطاب به او فرمود: «ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ، ما تُریدُ؛ مادرت به عزایت بنشیند، از ما چه میخواهی؟»
حرّ در پاسخ گفت: اگر كسی از عرب جز تو در چنین حالی كه تو در آن هستی، این سخن را به من میگفت، من نیز نام مادرش را میبردم. ولی به خدا من نمیتوانم نام مادر تو را جز به بهترین راه و كلماتی كه توانایی دارم ببرم.» 26
3. حرّ گفت: من دستور جنگ ندارم. حالا كه از رفتن به كوفه خودداری میكنی باید راهی انتخاب كنی كه نه به كوفه باشد و نه به مدینه. و او به ابن زیاد نامه نوشت و كسب تكلیف كرد.
از خدا میخواست كه او را از جنگیدن با حسین علیه السلام مصون بدارد. هنگامی كه حضرت و لشكرش به نینوا رسیدند، یك نفر پیام ابن زیاد را آورد مبنی بر اینك حرّ از امام جدا نشود.
مرحوم ممقانی مینویسد: حرّ یكی از اصحاب حسین بود كه عاقبت زندگی خود را با سعادت و شهادت ختم نمود. او مصداق بارز این كلام رسول خداصلی الله علیه وآله است: «تَفكُّرُ ساعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبَادةِ سَبْعِینَ سَنَةٍ؛ یك ساعت اندیشه بهتر از هفتاد سال عبادت است.» 27
مرقد شریف حر در سمت غربی شهر كربلا در فاصله حدود هفت كیلومتری آن واقع است.
حبیب بن مظاهر اسدی، اسوه وفاداری
حبیب بن مَظاهر - یا مُظهرَّ - از بزرگان اصحاب حضرت رسول اكرم صلی الله علیه وآله و امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السلام بود و از جمله افرادی بود كه امام را به كوفه دعوت كرد و نامه نوشته بود. بعد از اینكه ابن زیاد بر اوضاع كوفه مسلط شد و مسلم و هانی را به شهادت رساند، به همراه مسلم بن عوسجه، مخفیانه كوفه را ترك كرد و در شب هفتم یا هشتم محرم به لشكر امام علیه السلام ملحق شدند. نقل شده، حبیب یك مرد صاحب جمال و كمال و حافظ كلّ قرآن بود. 28
وقتی خیمه امام را در كربلا برپا كردند، خیمه امام مشرف به میدان و قتلگاه بود و اكثراً حراست و نگهبانی خیمه امام توسط حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه انجام میشد.
حبیب از قبیلهاش (بنی اسد) كه در نزدیكی كربلا زندگی میكردند برای یاری امام یاری طلبید. حدود 90 نفر روانه شدند كه موضوع برملا شد و آن نود نفر به دستور عمر سعد به قبیله خود بازگردانده شدند.
روز عاشورا، امام بعد از نماز صبح لشكر خویش را آرایش داد و فرماندهی سمت چپ (مَیسَره) لشكر را به حبیب و سمت راست را به زُهَیر عطا كرد.
او در میدان جنگ با آنكه پیرمرد بود، 62 نفر را كشت تا اینكه با نیزه او را هدف قرار دادند و حبیب با صورت به زمین افتاد و حصین بن نمیر با شمشیر به سر مباركش زد و او را به شهادت رساند.
امام در شهادت حبیب بسیار ناراحت شد و خطاب به او فرمود: «عِند اللّهِ اَحْتَسِبُ نَفْسِی وحُماةَ أصْحابِی؛ جان نثاری خود و یاران حامی و مدافعم را به حساب خدا میگذارم.» 29
زُهَیر بنِ قین بَجَلی، اسوه اراده و تصمیم
از بزرگان و دلیران كوفه و رئیس قبیله «بجلی» بود. در آغاز از هواداران عثمان و دشمن امام بود و میكوشید با امام روبه رو نشود؛ اما در سال 60 هجری هنگام مراجعت از سفر حج در راه عراق با كاروان امام علیه السلام برخورد كرد كه با تشویق همسرش دُلْهم دعوت امام را اجابت كرد و به خیمه امام رفت. پس از اندكی با چهرهای شادمان بازگشت و دستور داد خیمهاش را كنار خیمه امام علیه السلام منتقل كنند.
سید بن طاووس میگوید: زهیر هنگام مراجعت از پیش امام به همسرش گفت: تو را طلاق دادم. به نزد خانواده ات برگرد. من میخواهم در خدمت حسین علیه السلام باشم و در راه او به شهادت برسم. 30
زهیر چنان اطمینان امام را جلب كرد كه حضرت در روز عاشورا فرماندهی سمت راست لشكرش را به او محول كرد. هنگام نماز ظهر عاشورا به دستور امام سینهاش را سپر تیرهای دشمن كرد تا امام و لشكریان نماز جماعت برپا دارند. او در مقام یقین و شناخت حق و اطاعت از امام به درجهای رسید كه حتی شخص امام حسین علیه السلام را هم تسلیت و دلگرمی داده گفت: از آنچه پیش آمده است نگران نباش كه جای نگرانی و تأسف نیست. 31
در شب عاشورا كه امام بیعتش را از گردن تمام افراد برداشت، او در آن شب خیلی ناراحت شد و خطاب به امام گفت: به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم، سپس زنده شوم و دوباره تا هزار بار و خدای عزّوجلّ بوسیله من مرگ را از تو و از این جوانان هاشمی دفع كند. 32
زهیر پس از به هلاكت رساندن 120 نفر از دشمنان، مجروح و در زمین كربلا به خون خود آغشته گشت و شربت شهادت و سعادت نوشید.
عبداللّه بن حسن علیهما السلام
مادر او رمله دختر شلیل بن عبداللّه بجلی است. 33
در روز عاشورا 11 ساله بود. 34 این كودك را امام حسین علیه السلام به بانوان حرم سپرده بود تا در خیمهها از او نگهداری كنند.
هنگامی كه امام حسین علیه السلام تنها به میدان رفت و هیچگونه یار و یاوری نداشت به سوی امام آمد تا به عموی خود كمك كند و در آن هنگام، بحر بن كعب با شمشیر به سوی امام حسین علیه السلام حمله ور شد. عبداللّه گفت: میخواهی عمویم را بكشی؟! و دست كوچكش را برای عمو سپر قرار داد. آن بی رحم شمشیر را فرود آورد و دست كوچك عبداللّه را دو نیمه كرد و به پوستی آویزان گردید. عبداللّه صدا زد: «یا عمّاه یا اَبتاه!؛ای عمو جان وای بابا [ببین دستم را بریدند.] «
بعضی نقل كرده اند وقتی كه دست عبداللّه قطع شد، متوجّه خیمه گردید، صدا زد: «یا اُمَّاه! قد قَطَعُوا یدی؛ مادر جان دستم را بریدند.» [معلوم میشود مادرش رمله در كربلا بوده است] .
مادرش از خیمه بیرون آمد و صدا زد:ای وای فرزندم،ای وای نور چشمانم. 35
پی نوشت ها:
2) بحار الانوار، ج 44، ص 298؛ پیشوای شهیدان، ص 311.
3) اسوههایی از قیام عاشورا، ص 202.
4) سفینة البحار، ج 2، ص 155.
5) معالم المدرستین، ج 3، ص 109.
6) همان، ص 197؛ زیارت ناحیه مقدّسه.
7) پیشوای شهیدان، ص 309 به بعد.
8) همان، ص 310.
9) همان.
10)ناسخ التواریخ (امام حسین علیه السلام) ، ج 2، ص 345.
11)بحار الانوار، ج 45، ص 41.
12)فرهنگ سخنان امام حسین علیه السلام، ص 186.
13)مقاتل الطالبیین، ص 31.
14)اسوههایی از قیام عاشورا، ص 138؛ زندگانی امام حسین علیه السلام، ج 2، ص 80.
15)همان، ص 140؛ مقتل مقرم، ص 257.
16)بحار الانوار، ج 45، ص 34.
17)اَنساب الأشراف، ج 2، ص 830.
18)بحارالانوار، ج 42، ص 93.
19)وقعة الطف، ص 126.
20)الفتوح، ص 860.
21)تنقیح المقال، ج 3، ص 214.
22)اسوههایی از قیام عاشورا، ص 53؛ ناسخ التواریخ، بخش امام حسین علیه السلام، ج 2، ص 98.
23)مروج الذهب، ج 3، ص 59.
24)الفتوح، ص 865.
25)ابصار العین، ص 142.
26)بحارالانوار، ج 44، ص 377.
27)تنقیح المقال، ج 1، ص 260.
28)اعیان الشیعه، ج 4، ص 554.
29)ناسخ التواریخ، امام حسین علیه السلام، ج 2، ص 286؛ چهرهها در حماسه كربلا، ص 114.
30)لهوف، ص 73.
31)بررسی تاریخ عاشورا، ص 199.
32)بحار الانوار، ج 44، ص 298.
33)ابصار العین، ص 73.
34)تاریخ الامم والملوك، ج 6، ص 259.
35)معالی السبطین، ج 1، ص 463.