آنان که جا ماندند !

شناسه نوشته : 25250

1401/05/06

تعداد بازدید : 196

 آنان که جا ماندند !
"شك خواص، پایه‌ى حركت صحیح جامعه‌ى اسلامى را مثل موریانه می‌جود. این كه خواص در حقایق روشن تردید پیدا كنند و شك پیدا كنند، اساس كارها را مشكل می‌كند!"

مقدمه :

"شك خواص، پایه‌ى حركت صحیح جامعه‌ى اسلامى را مثل موریانه می‌جود. این كه خواص در حقایق روشن تردید پیدا كنند و شك پیدا كنند، اساس كارها را مشكل می‌كند!" این بخشی از سخنان رهبر انقلاب است كه چندی پیش خطاب به مبلغان محرم ایراد شده است. ایشان در این سخنان، با نگاهی به تجربیات تاریخی صدر اسلام، بار دیگر به حساسیت نقش خواص در برهه‌های تاریخ‌ساز اشاره كردند.

تعريف عوام و خواص

خواص در هر جامعه، افرادي هستند که اهل شناخت و تجزيه و تحليل بوده، براساس بصيرت نسبت به وقايع اتفاقي موضع گيري مي‏کنند و در حقيقت سردمداري جريان‏هاي اجتماعي به دست آنهاست. اين دسته بسيار کم هستند. [1]
مقام معظم رهبري مي‏فرمايد: خواص کساني هستند که از روي فکر و فهميدگي و آگاهي و تصميم گيري کار مي‏کنند، يک راهي را مي‏شناسند و به دنبال آن راه حرکت مي‏کنند. وقتي عملي انجام مي‏دهند، موضع گيري مي‏کنند، راهي را انتخاب مي‏کنند، از روي فکر و تحليل است؛ مي‏فهمند و تصميم مي‏گيرند و عمل مي‏کنند.[2]
عوام در هر جامعه اکثريت را تشکيل مي‏دهند و معمولا پيرو بوده، به بالا دستي‏ها نگاه مي‏کنند و مطابق مشي آنها عمل مي‏کنند،اينها توانايي تجزيه و تحليل مسايل را ندارند، پيرو موجند و مرعوب جو.
مقام عظماي ولايت مي‏فرمايد: عوام کساني هستند که وقتي جو به يک سمتي مي‏رود اينها هم مي‏روند، تحليل ندارند. يک وقت مردم مي‏گويند زنده باد، اين هم نگاه مي‏کند و مي‏گويد زنده باد، يک وقتي مردم مي‏گويند مرده باد، او هم نگاه مي‏کند مي‏گويد مرده باد. اينها دنبال اين نيستند که ببينند چه راه درست است، چه حرکتي صحيح است، بفهمند، بسنجند، تحليل کنند، درک کنند. .
خواص در یک جامعه به کسانی اطلاق می شود که به واسطه تاثیری که بر مردم دارند وجزء بزرگان محسوب می شوند و این شرافت به واسطه بزرگی قوم یا به واسطه گرفتن حکمی از رسول خدا ویا راوی حدیث وجزء صحابی یا تابعین پیامبرویا جزء خانواده شهدا محسوب می شوند که مردم به واسطه جایگاه آنان برای ایشان احترام قائل هستند که در زیارت عاشورا از برخی از آنان تحت عنوان امت ممهد و تمهید گران و زمینه سازان از آنان یاد می شود .
آن‌چه در پی می‌آید مروری كوتاه بر چند برهه‌ی حساس و تاریخی از زندگی خواص جامعه امام حسین و بررسی زندگی این افراد که اگر اینان در آن برهه حساس تاریخ تصمیم درستی می گرفتند شاید امروز تاریخ سرنوشت دیگری داشت ولی هم اینان نقش خود را در سرنوشت تاریخ نادیده گرفتند و وظیفه خود را انجام ندادند که باعث شد حسین بن علی (علیه السلام) تنها شود و به تعبیر زیارت عاشورا وتر الموتر کشته شد ودر نهایت به زندگی چند نفر از خواص اهل باطل خواهیم پرداخت که این گروه در عین باطل بودن ولی در انجام نقش خود در پیش برد اهل باطل باتمام قوت کار خود را انجام دادند که انسان را یاد سخن امام علی می اندازد که کاش گروهی از شما را می دادم و یک نفر از گروه معاویه را می گرفتم چرا که آنان این گونه بر باطل خود مصرند و باتمام قوت برای آن کار می کنند و شما در مورد حق این گونه سستی وکاهلی می ورزید.
سبک ما در این نوشتار بررسی زندگی و بیان نقش آنان می باشد که شاید آنان هم فکر نمی کردند که این گونه در تاریخ موثر باشند و کاهلی آنان شکاف عمیقی را در گروه حق پدید بیاورد در این نوشتار کاری به این که این افراد عاقب به خیر شدند یا نه نداریم و فقط هدف این است که خواص آن زمان در برهه ای از تاریخ به وظیفه خود عمل نکرده اند ؛سبک این نوشتار مانند نوشته های سبک تیپ شناسی و تیپولوژی افراد می باشد قابل ذکر می باشد که برخی از منابع از نرم افزار تاریخ نور السیره که توسط موسسه کامپیوتری علوم اسلامی نور تهیه شده است استفاده نمودم .

1. احنف بن قيس تميمي‏

یکی از کسانی که باید به عنوان مردودین امتحان خواص نام برد احنف بن قيس تميمي‏ است که نامش ضحاک يا صخر بود که به احنف اشتهار داشت او در دوران پيامبر اسلام به دنيا آمد؛ گرچه آن حضرت را نديد. او از اشراف تميمي بصره بود و به هنگام درخواست عايشه براي جنگ با اميرمؤمنان عليه‏السلام،از اجابت اين خواست سرباز زد و گفت:
من هرگز با علي عليه‏السلام که پسر عم و داماد اوست، جنگ نخواهم کرد. او چون به نزد اميرمؤمنان عليه‏السلام رفت، حضرت از شيوه‏ي برخورد او در جنگ جمل پرسيد که آيا «با ما موافقت داري يا نه؟» احنف در پاسخ دو کار پيشنهاد کرد و گفت: اگر مي‏خواهي با دويست نفر مرد ورزيده در خدمت و موافقت تو باشم و اگر مي‏خواهي شش هزار مرد شمشير زن از تو دفع کنم. حضرت از او کار دوم را خواست.
شيوه برخورد احنف با اميرمؤمنان عليه‏السلام شفاف نبود. او از شايعه‏اي خبر داد که «دراقوال اهل بصره چنين است که اگر علي عليه‏السلام بر ما ظفر يابد، مردان ما را بکشد و عيال و اطفال ما را برده گيرد» که امام در پاسخ به او فرمود: «هرگز از من اين کار نيايد».
احنف بن قيس گر چه در صفين در سپاه اميرمؤمنان عليه‏السلام بود، اما اين سخن از وي ثبت شد است که «عرب به هلاکت رسيد»..
وي پس از خوانده شدن نامه معاويه براي مردم بصره و تشويق آنها بري جنگ با اميرمؤمنان عليه‏السلام به صف‏بندي جبهه‏ي حق و باطل توجهي نکرد و با بيان ضرب‏المثلي چنين گفت «کاري به کارشان ندارم»..
به گفته‏ي ابن‏اعثم کوفي، معاويه چون نظر بزرگان قبايل عرب را درباره‏ي ولايت عهدي يزيد جويا شد، احنف بن قيس نيز به عنوان بزرگ بصره در پاسخ چنين گفت:
تو به احوال يزيد و مداخل و مخارج او از ما عالم‏تري و او را بهتر از ما مي‏شناسي؛ اگر مي‏داني که تيمار خلافت چنانچه متضمن رضاي خداي تعالي است و فراغت امت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله باشد،... درکار او با هيچ کس مشورت مکن و خلافت بدو ده و اگر داني که بدين کار چنان که بايد قيام نتواند نمود، دنيا را بدو مده و خود را در عذاب آن جهان مينداز و بر ما بيش از گفتن سمعا و طاعة نباشد. معاويه از اين سخن احنف بسيار خرسند شد. [3] .
امام حسين عليه‏السلام به هنگام اقامت در مکه و پيش از حرکت به سمت عراق، به رؤساي پنج‏گانه‏ي بصره و برخي از بزرگان شهر، مانند احنف بن قيس نامه‏اي ارسال داشت و ايشان را به بيعت خويش خواند و فرمود:
شما را به عمل به کتاب خدا و سنت پيامبر مي‏خوانم؛ زيرا سنت پيامبر از بين رفته و بدعت در دين ايجاد شده است.اگر به سخن من گوش فرادهيد و دستور مرا اجرا نماييد شا را به راه رشد و سعادت هدايت خواهم کرد.
احنف نامه امام حسين عليه‏السلام را پنهان داشت و سپس در مرقومه‏اي کوتاه، امام را به صبر توصيه کرد او مردم را از جنگ بر حذر داشت و به اطرافيان خود چنين گفت:
ما خاندان ابوالحسن (اميرمؤمنان) را بارها آزموده‏ايم؛ در آنان نه حکومت بر ولايتي و نه مالي براي اندوختن است و در جنگ نيز اهل کيد و تزوير نيستند.
احنف بن قيس دوست عبدالله بن زبير بود و در قتل مختار به او کمک کرد او به سال 67 ق. هجري در کوفه مرد. [4] .

2. شریح قاضی

شريح بن حارث کندي، معروف به شریح قاضی در دوران پيامبر صلي الله عليه و آله مسلمان شد. عمر، او را قاضي شهر کوفه قرار داد و شصت سال، اين منصب را عهده‏دار بود. اميرمؤمنان عليه‏السلام تصميم به عزل او گرفت؛ اما مردم کوفه اعتراض کرده، خواستار ابقاي او شدند. لذا وقتي امام، وي را به اين منصب گماشت، بر او شرط کرد که هيچ حکمي را اجرا نکند مگر آن که آن را بر آن حضرت عرضه کند. علي عليه‏السلام يک بار بر او خشم گرفت و از کوفه بيرونش کرد. شريح، بارها در برابر امام ايستاد و بي‏ادبي‏هاي از خود نشان داد؛ از جمله او در برابر مخالفت امام با نماز تراويح ايستاد و با فرياد «واسنة عمراه»، از اين بدعت عمر دفاع کرد. شريح به درخواست زياد بن ابيه، همراه چند نفر از اشراف کوفه، بر ضد حجر بن عدي گواهي داد و معاويه به اين بهانه، حجر را به شهادت رساند. .[5]
پس از تسلط ابن‏زياد بر کوفه و دست‏گيري هاني بن عروة که از رؤساي قبيله‏ي مذحج بود، مذحجيان دارالاماره را محاصره کرده، خواستار آزادي صحيح هاني شدند. ابن‏زياد از شريح که مردم به او اطمينان داشتند، خواست که نزد معترضان رفته، به دروغ سلامتي هاني را به آنان اعلام دارد تا آنان پراکنده شوند. شريح نيز با روشي خائنانه به مردم اطمينان داد که هاني به عروة زنده است و در نتيجه مرد متفرق شدند.[6]
شايع است که شريح به قتل امام حسين عليه‏السلام فتوا داده است؛ اما در منابع معتبر، از اين امر خبري نيست .
با آمدن مختار به شهر کوفه و اقامت در آن شهر، برخي از مردم، خواهان ابقاي شريح در منصب قضا شدند که در مقابل، دوست‏داران اهل بيت از اين پيشنهاد برآشفتند و از عثماني بودن شريح، شهادت او بر عليه حجر و خيانتش در ماجراي هاني ياد کردند و مختار نيز از نصب او خودداري کرد. اومدت 60 سال اين شغل را داشت، جز در ايام عبدالله زبير که سه سال اين کار را ترک کرد و در ايام حجاج، دست از اين کار کشيد و خانه نشين شد تا زمان مرگش در سال 97 يا 98 هجري، که عمرش بيش از صد سال بود. .[7]
در پستی شریح همین کافی است که او از کسانی بود که بر علیه حجر بن عدی گواهی داد و باعث قتل اوشد و در برهم زدن اتحاد مردم کوفه برعلیه عبیدالله بن زیاد در ماجرای دستگیری هانی بود.

3. سلیمان بن صرد خزایی

سلیمان بن صرد خزایی صحابی بزرگ سه امام اول شیعه است كه به دلیل شك و كندی در تشخیص حق، به جهاد در ركاب سیدالشهداء(ع) در كربلا نرسید؛ گرچه بعدها رهبر قیام توابین در خون‌خواهی حسین(ع) شد و به شهادت رسید.

سلیمان كه بود ؟

در دوران جاهلیت نامش یسار بود و این پیامبر اكرم(ص) بود كه پس از اسلام، نام سلیمان را بر او گذاشت. قبیله‌ی او خزاعه، از بزرگ‌ترین قبایل عراق بود و از دیرباز جایگاهی ویژه در میان عرب داشت. دعبل، شاعر نام‌دار اهل بیت و عمرو بن حِمَق، مجاهد بزرگ كه به دست معاویه به شهادت رسید نیز از قبیله‌ی خزاعه‌اند.
فضل بن شاذان، سلیمان بن صرد را از تابعین و زاهدان بزرگ معرفی می‌كند و صاحبان تراجم نیز او را به فضل و دین و شرف و عبادت ستوده‌اند. [8] احادیث سلیمان از رسول خدا حتی در منابع مهم روایی اهل سنت- مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم- نقل شده است. از این رو سلیمان نزد اهل سنّت نیز شخصیت والایى دارد. ذهبى در سیر اعلام النبلاء پس از تجلیل بسیار از سلیمان، درباره‌ی او مى‌نویسد: سلیمان موفق نشد و نتوانست حسین را یارى كند، چرا كه در زندان بود! [9]
اما اندیشمندان در این‌‌باره هم‌رأی نیستند. بسیاری از آن‌ها مانند صاحب كتاب اُسدالغابة معتقدند تردید سلیمان در پیوستن به حسین(ع) موجب شد او فرصت همراهی با امام را از دست بدهد. برای شناخت بیشتر از شخصیت سلیمان بن صرد و بررسی ریشه‌های تردید وی، به واكاوی برهه‌هایی دیگر از زندگی سیاسی وی می‌پردازیم.

در كنار امیرالمؤمنین (ع)

سلیمان رئیس قبیله‌ی خزاعه، پیرمردی 63 ساله بود كه بیعت با علی(ع) پس از عثمان مطرح شد. سن، تجربه، پیشگامی در پذیرش اسلام، همراهی پیامبر و زهد، موجب شد قبیله‌ی خزاعه از او فرمان‌بری و پس از بیعت سلیمان بن صرد با حضرت علی(ع)، آن‌ها نیز با آن حضرت بیعت كنند.
از نامه‌ای كه حضرت علی علیه السلام به او در "جبل" نوشته، معلوم می‌شود كه او در زمان حكومت حضرت، فرماندار آن‌جا و یكی از كارگزاران آن امام بود. اگرچه شركت همیشگی او در ركاب امیرالمؤمنین در منابعی مانند تاریخ ابن اثیر ذكر شده ولی دیدگاه شیخ طوسی و دیگران از جمله نویسنده‌ی وقعة صفین، شاهدی بر تمرد او از حضور در جنگ جمل است.
[10] منقرى تخلف او را چنین گزارش كرده است: پس از آمدن على(ع) از جنگ جمل به كوفه، سليمان بن صرد به حضور ايشان رسيد. على(ع) او را مورد نكوهش قرار داد و فرمود: "تو در نصرت من ترديد و درنگ كردى؛ حال آن كه تو، به گمان من بيش از هركس ديگر سزاوار تقويت و استظهار من بودى! چه چيز تو را از كمك به اهل بيت پيامبر(ص) بازداشت؟ چرا به آنان كمك نكردى؟" سليمان گفت: "اى اميرمؤمنان! از گذشته‌ها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مكن و دوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز كارهايى در پيش است كه مى‌توانى ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسى!" پس سليمان خاموش شد و اندكى نشست. آنگاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت: "آيا جا دارد از اميرمؤمنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم؟" حسن(ع) به او فرمود: "همواره كسانى مورد نكوهش قرار مى‌گيرند كه به دوستى آن‌ها اميد مى‌رود!" سليمان گفت: "هنوز كارهايى فرا رو داريم كه در آن به نيزه‌هاى رخشان و شمشيرهاى آخته و رزم‌آورانى چون من نياز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقيح نكنید و به اخلاص من ترديد روا مداريد." حسن(ع) به او گفت: "خدا تو را مشمول الطاف خود كند! ما نسبت به تو بدگمان نيستيم!" [11] حتی شيخ طوسى طبق آنچه از امام حسن(ع) نقل شده، مى‌گويد: "سلیمان بهانه‌اى دروغين براى عدم شركت خود ذكر كرده است!"
به هر حال در جنگ صفین، سلیمان بن صرد از فرماندهان سپاه امیرالمؤنین شد. سلیمان در نبردهای تن به تن در صفین، "حوشب ذوالظلم" قهرمان شامی را به هلاكت رساند و پس از نیرنگ عمرو عاص در به نیزه زدن قرآن‌ها و مسئله‌ی حكمیت، به امام عرض كرد: "ای امیرمؤمنان، اگر یاورانی داشتم، هرگز این طومار (عهدنامه) نوشته نمی‌شد. سوگند به خدا، میان نیروها رفتم تا نظر آن‌ها را به جنگ با معاویه- كه نظر همه‌ی آنان قبل از حكمیت بود- برگردانم؛ ولی جز اندكی، كسی به یاری‌ام نیامد." [12]
آنگاه امام به چهره‌ی خسته و خونین سلیمان نگاه كرد و این آیه را تلاوت فرمود: "فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً؛ بعضی پیمان خود را به آخر رساندند و برخی دیگر در انتظارند و هرگز تغییری در پیمان خود نداده‌اند." [13] سپس به او گفت: "سلیمان! تو از افرادی هستی كه در انتظار شهادت به سر می‌بری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمی‌دهی!"
سلیمان در رمضان سال 40 هجری به فرماندهی سپاه حضرت برای جنگ با معاویه منصوب گردید. گرچه پیش از حركت سپاه، امیرالمومنین در سپیده‌دم 19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسید.

در دوران امام حسن (ع)

سلیمان از شیعیان امام حسن مجتبی علیه‌السلام شمرده می‌شد و در سخت‌ترین شرایط در حلقه‌ی اول یاران ایشان بود. اما ابن قتیبه‌ دینورى در الإمامه و السیاسة گزارش جالبی از برخورد تند سلیمان با امام پس از پذیرش صلح با معاویه، می‌دهد: سلیمان بن صرد كه بزرگ و رئیس اهل عراق بود و در جریان صلح در كوفه حضور نداشت، نزد حسن بن على آمد. چون بر حسن وارد شد، گفت: "سلام بر تو اى خواركننده‌ى مؤمنان!" حسن جواب سلام داد و سپس گفت: "حال بنشین؛ پدرت آمرزیده باد!" سلیمان نشست و گفت: "ما پیوسته در تعجبیم كه چگونه با معاویه بیعت كردى با این‌كه صدهزار جنگ‌جو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوق‌بگیر؛ با همین اندازه فرزندان و غلامانشان؛ غیر از شیعیان تو از اهل بصره و حجاز!
از آن‌جا كه صلح در ظاهر عقب‌نشینی اما به واقع عامل عزت شیعیان و شكست‌ناپذیری ابدی آنان شد؛ امام با بردباری در برابر سلیمان بن صرد، فرمود: "سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب‌تر است از این‌كه عزیز باشید و كشته شوید. [14]
اما سليمان بن صرد به خاطر اين‌كه امام حسن(ع) وثيقه‌اى براى اجراى شرايط صلح از معاويه نگرفته و براى خود سهمى از بيت‌المال قرار نداده، اعتراض كرد. البتّه اين اعتراض بعد از زير پا گذاشتن شرايط صلح از سوی معاويه بود. سلیمان- گرچه در نهایت تسليم نظر امام است- پيشنهاد مى‌كند كه والى معاويه را از كوفه بيرون كنند و قدرت را در كوفه به دست بگيرند. اما امام مجتبى(ع) برای حفظ خون مؤمنان، سكوت را ترجيح مى‌دهند.
گرچه برخی در صحت انتساب الإمامة و السیاسة به ابن قتیبه تردید كرده‌اند، اما متن كامل گفت‌وگو میان امام و سلیمان را سید مرتضى(ره) در تنزیه الأنبیاء، ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحارالأنوار نقل كرده‌اند. همچنین برخی دیگر از یاران بزرگ و معروف امام حسن(ع) همچون حجر بن عدی، نیز رفتار مشابهی در برابر پذیرش صلح از سوی امام نشان دادند. در روایتى كه از سیدمرتضى(ره) نقل شده: پس از ماجراى صلح، حجر بن عدى نزد آن حضرت آمد و با اعتراض به ایشان گفت: "سودت وجوه المؤمنین‏؟ روى مؤمنان را سیاه كردى؟" امام(ع) در پاسخش فرمود: "ما كل احد یحب ما تحب و لا رأیه كرأیك و إنما فعلت ما فعلت ابقاء علیكم‏؛ این‌طور نیست كه همه‌ی افراد، چیزى را كه تو مى‏خواهى بخواهند و یا مثل تو فكر كنند و من كارى را كه انجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقاى شما نبود!"

شور دعوت از حسین (ع)

هنگامی كه خبر شهادت امام حسن(ع) به كوفه رسید، بزرگان شیعه در خانه‌ی سلیمان بن صرد جمع شدند و نامه‌ای در مقام عرض تسلیت به برادرش امام حسین علیه‌السلام نوشتند. همچنین شیعیان كوفه بار دیگر بعد از مرگ معاویه در خانه‌ی سلیمان جمع شده و در مورد فوت معاویه و بیعت یزید به مشورت پرداختند.
سلیمان به آن‌ها گفت: "ای جماعت شیعه! بدانید كه معاویه ستمكار از دنیا رفت و یزید شرابخوار به جای او نشست. حسین بن علی علیه‌السلام با او بیعت نكرده و به طرف مكه رفته است. شما كه شیعه‌ی او هستید و پدرانتان نیز از شیعیان او بوده‌اند، اگر می‌خواهید با دشمنان او جهاد كنید و او را یاری كنید، به او نامه بنویسید و او را بخوانید!"
حبیب‌بن مظاهر گفت: "اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیك‌خواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد، او را فریب ندهید و در مهلكه‌اش نیافكنید." شیعیان پاسخ گفتند: اگر او به سوی ما بیاید، همگی با او بیعت خواهیم كرد و در یاری او با دشمنانش جان فشانی‌ها به ظهور خواهیم رسانید.
حبیب‌، سلیمان و دیگران، نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام نوشته و آن حضرت را به كوفه دعوت كردند: "یابن رسول الله! ما در این وقت امام و پیشوایی نداریم! به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آن‌كه شاید از بركت جناب شما، حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشیر حاكم كوفه در قصرالإماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته؛ لكن ما او را امیر نمی‌دانیم و به امارت نمی‌خوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمی‌شویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمی‌رویم. اگر خبر به ما رسد كه حضرت تو متوجه این صواب گردیده، او را از كوفه بیرون می‌كنیم تا به اهل شام ملحق گردد." [15] این نامه را دو پیك، با شتاب به محضر امام كه آن زمان در مكه بود، رساندند.
امام حسین(ع) مسلم را برای بررسی اوضاع به كوفه فرستاد و طی پیامی خطاب به مردم كوفه، چنین نوشت: "من تمام مقصود و هدفی را كه ذكر كرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود كه: ما را امام و پیشوایی نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع كند. اینك، من برادرم، عموزاده‌ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده‌ی خویش- مسلم بن عقیل- را به سوی شما فرستادم و او را مأمور كردم كه از حال شما و از كار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد كه رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزی است كه قاصدان شما گفتند و در نامه‌های شما نوشته شده، به خواست خدا به‌زودی به سویتان خواهم آمد. به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها كسی است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد. والسلام." [16]

سلیمان ، رهبر توابین

با آن‌كه سلیمان در حركت مسلم بن عقیل نیز فعالیت داشت، از یاری كنندگان امام حسین(ع) در كربلا نبود. برخی گفته‌اند هنگامی كه ابن زیاد از مكاتبه‌ی مردم كوفه با امام اطلاع یافت، سلیمان و عده‌ای از شیعیان مانند ابراهیم فرزند مالك اشتر را زندانی كرد. در نتیجه یاران سلیمان نیز از همراهی امام حسین(ع) خودداری كردند. اما بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا گروه زیادی از آنان خود را سرزنش كرده و از این‌كه امام را یاری نكردند، پشیمان شدند. آن‌ها برای جبران این تقصیر، به رهبری سلیمان بن صرد، به عنوان توابین هم‌قسم شدند تا به خون‌خواهی سومین امام قیام كرده و كشندگان او را به مجازات برسانند.
اما گروهی دیگر بر این باورند كه سلیمان در آخرین لحظه‌ها برای تصمیم نهایی در پیوستن به امام، تردید و تعلل كرد و فرصت ناب این همراهی را از دست داد. علاوه بر این‌كه تردید سلیمان، مسبوق به سابقه- در جریان فتنه‌ی جمل- است، مهم‌ترین شاهد این ادعا سخنان سلیمان در میان گروهی از شیعیان كوفه است كه پشیمان از عدم همراهی با سیدالشهداء، در خانه‌ی او گرد آمده بودند: "با این گناه كه ما كردیم، خدا را به خشم آوردیم. كسی نزد زن و فرزند خود نرود، تا خدا را خشنود سازد... ما در محضر خدا هیچ عذری نداریم. ما حسین بن علی را یاری نكردیم و چاره‌ای جز این نیست كه قاتلان آن حضرت را بكشیم. اگر چنین كردیم، شاید خداوند از ما بگذرد!" [17]
حاضران رهبری امر را به عهده سلیمان بن صرد گذاشتند. سلیمان نیز به شیعیان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قیام كرد؛ كه آن‌ها هم پذیرفتند. سلیمان نامه‌های دیگری هم نوشت و مردم را به خون‌خواهی دعوت كرد. عده‌ی زیادی دعوت او را پذیرفتند تا آن‌جا كه در كوفه، شعار "یالثارات الحسین" به آسمان بلند شد.
مرحوم سیدجعفر شهیدی معتقد است: "خواندن حسین(ع) با چنان شور و اصراری و پذیرفتن نایب وی با چنان گرمی و هیجان و رها كردن وی در چنگ دشمن با چنان ناجوانمردی و نامردی و از همه مهم‌تر زبونی عراق در مقابل شام، خاطر احساساتی مردم این سرزمین را آسوده نمی‌گذاشت. مردم كوفه همین كه شنیدند یزید مُرده و می‌توانند نفسی بكشند، از نو دست به كار شدند." [18]
بنابراین توابین هم براى مبارزه با دشمنان اهل بیت(ع) و قاتلان شهداى كربلا و هم براى جهاد با نفس و مبارزه با شیطان‏هاى نفسانى و جبران قصور و كوتاهى‏هاى واقعه عاشورا، قیام خویش را از سال 61 قمرى آغاز و به تدریج فراگیر نمودند. سلیمان و یارانش گرچه از سال 61 تصمیم به خون‌خواهی گرفتند و مردم را به‌طور مخفیانه دعوت به این كار می‌كردند اما پس از مرگ یزید و به قدرت رسیدن مروان بن حكم در شام و عبدالله بن زبیر در حجاز كه اوضاع حكومت سست شد، مردم را آشكارا به این كار فراخواندند.
توّابین به رهبری سلیمان، با شهادت‏طلبى و كشته شدن در راه خدا، درصدد تطهیر روح خود بودند و از این راه، مى‏خواستند بر حكومت بنى‏امیه و قاتلان امام حسین(ع) بتازند و از آنان انتقام گیرند. سرانجام سلیمان با هم‌پیمانانش در سال 65 هجری قمری، قیام كرده و با آمدن عبیدالله بن زیاد از شام به عراق، به طرف كربلا آمده و در ماه "ربیع الاخر" به قبر امام حسین علیه السلام رسیدند. در آن‌جا فراوان گریستند و همگی توبه كرده و از خدا آمرزش خواستند.
توابین یك شبانه روز در كربلا ماندند تا آن‌كه عده زیادی به آن‌ها ملحق شدند. بعد از رسیدن به منطقه‌ی "عین الورده" لشگر شام مقابل آن‌ها قرار گرفته و نبرد سختی آغاز شد. در ابتدای جنگ، پیروزی با توابین بود ولی چون دائماً به لشكر شام، سپاه اضافه می‌شد، كم‌كم سلیمان با سپاهش، محاصره شدند. رجزهای سلیمان در میدان این نبرد نیز، گمان آزادی و در عین حال تردید او در همراهی با حسن(ع) را بیش از پیش تقویت می‌كند. مورخان نوشته‌اند هنگامی كه سلیمان با سپاهى سنگین از دشمن رو‌به‌رو شد، از اسب پایین آمد و غلاف شمشیرش را شكست. سپس شمشیرش را برهنه كرد و به یاران خود گفت: "اى بندگان خدا! هر كسى مى‏خواهد كه بامداد فردا در نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه كند و به پیمان خویش وفا نماید، با من بیاید."
سلیمان بن صرد خزاعی در حالی كه در این جنگ 93 ساله بود، توسط "حصین بن نمیر" به شهادت رسید. اندكی بعد "مسیب بن نجبه" یار دیرین او نیز شهید شد و یكی از سپاهیان شام، سر او و مسیب را نزد مروان حكم به شهر شام برد. تنها «رفاعة بن شداد بجلى» همراه با گروه اندكی از توابین، از تاریكى شب استفاده كرد و با رهاندن خود از مهلكه، به كوفه برگشت. او بعدها در قیام مختار شركت نمود.
با نگاهی به این تاریخچه‌ی فشرده‌ از زندگانی سیاسی سلیمان بن صرد خزاعی به عنوان یكی از برجسته‌ترین یاران ائمه علیهم‌السلام می‌توان دریافت كه تنها دلیل عدم همراهی برخی خواص اهل حق با ولایت در مواقع حساس، دنیاگرایی، عقده و كینه، حب مقام و... نیست. بلكه گاه یك اشتباه در فهم یا لحظه‌ای تردید و شك در پیوستن به جبهه‌ی حق، می‌تواند باعث غربت حق و حقیقت در جامعه شود. چه بسا هنگامی كه این خواص و نخبگان به خود می‌آیند و از كرده‌ی خود پیشمان می‌شوند، كار از كار گذشته باشد!

4. طرماح بن عدي طائي

طرماح بن عدي طائي، فرستاده اميرمؤمنان علي (ع) به سوي معاويه بود در بين قبيله‏اش داراي جايگاه رفيع و شريفي بود. مرحوم شيخ او را از ياران اميرمؤمنان و فرزندش سالار شايستگان برشمرده، و رجال شناس نامدار«مامقامي» ضمن مورد اعتماد شمردن او، مي‏گويد:
أنه ادرک نصرة الامام و جرح و برء ثم مات بعد ذلک...او براي راهنمايي نافع بن هلال و چند نفر ديگر، از کوفه خارج شد و آنان را در منزل‏گاه عذيب الهجانات به امام حسين عليه‏السلام رساند طرماح به امام عرض کرد: با شما ياران اندکي مي‏بينم و همين لشکريان حرّ در مبارزه با شما پيروزند و من يک روز پيش از آمدن از کوفه، مردم انبوهي را در بيرون شهر ديدم که آماده جنگ با شما مي‏شدند و من تاکنون چنين لشکر عظيمي نديده بودم، تو را به خدا سوگند! تا مي‏تواني به آنان نزديک مشو. طرماح آنگاه از روي خيرخواهي پيشنهادي به امام داد که : اگر مي‏خواهي که در مأمني فرود آيي که سنگر تو باشد تا تدبير کار خويش کني و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بيا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که اين کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمير و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هيچ گاه تسليم نشديم و اين خواري را به خود نخريديم، قاصدي نزد قبيله طي در کوه «اجا» و «سلمي» بفرست. ده روز نگذرد که قبيله طي سواره و پياده نزد تو آيند و تا هر زمان که خواهي نزد ما باش و اگر خداي ناکرده اتفاقي رخ دهد، من با تو پيمان مي‏بندم که ده هزار مرد طائي پيش روي تو شمشير زنند و تا زنده‏اند نگذارند دست هيچ کس به تو برسد. امام فرمود: خداوند تو و قبيله‏ات را جزاي خير دهد. ما و اين گروه - اصحاب حرّ - پيماني بسته‏ايم که نمي‏توانم از آن باز گردم، معلوم نيست، عاقبت کار ما و آنها به کجا مي‏انجامد[19]
آن‏گاه طرماح براي بازگشت بهانه‏اي آورد و او رو به امام کرد و گفت: من قدري آذوقه دارم که براي خانواده‏ام مي‏برم. مي‏روم و برمي‏گردم؛ اگر به شما رسيدم، از جمله‏ي ياران شما هستم. امام به او فرمود: اگر خواستي بشتاب؛ خدا تو را رحمت کند.
طرماح بن عدي به نزد خانواداش رفت و پس از اندکي درنگ بازگشت و چون به منزل عذيب الهجانات رسيد، از شهادت امام حسين عليه‏السلام آگاه شد. [20]

5. هرثمة بن سلیم

از کـسـانـي که در کربلا با امام (ع) ملاقات داشته و از نصرت و همراهي آن حضرت خودداري کرده «هرثمة بن سليم»است که درتاریخ هرثمة بن اب مسلم هم نامش آمده است . جـريـان او در حادثه کربلا به جنگ صفين بر مي گردد، هنگامي که جز سربازان اميرالمؤمنين (ع) بـود، گـويـد وقـتـي امـيـرالمؤمنين (ع) به سرزمين کربلا رسيد، پياده شد و نماز را با آن حضرت خوانديم، بعد از نماز، مقداري از خاک کربلا را برداشت و بوييد و فرمود: «واها لک ايتها التربة! ليحشرن منک قوم يدخلون الجنة بغير حساب». «اي خاک! جمعيتي از اينجا محشور مي شوند که بدون حساب وارد بهشت مي گردند». «هرثمة» که اين خبر غيبي را شنيد، چون اعتقاد کاملي به امام (ع) نداشت، در مراجعت از صفين، بـه هـمـسـرش «جردا بنت سمير» که از شيعيان مخلص اميرالمؤمنين (ع) بود، مي گويد: «الا اعـجـبک من صديقک ابي الحسن؟، مي خواهي مطلب عجيبي را از امامت علي (ع) برايت نقل کنم و آن اين است که درباره آينده کربلا خبر غيبي را فرمود ولي او از غيب چه خبر دارد؟».
«جردا» گفت: «ان اميرالمؤمنين لم يقل الا حقا، حضرت، هرچه مي گويد حق است». بـيش از 23 سال از اين خبر غيبي گذشت تا هنگامي که «عبيداللّه بن زياد» سپاهي را براي جنگ با حسين (ع) به کربلا فرستاد و يکي از سربازان اين سپاه همين «هرثمه» است. «هـرثـمـه» مـي گـويد چون به کربلا رسيديم و حسين (ع) را ديدم به ياد آن خبر غيبي علي (ع) افـتادم، و متاسف و ناراحت شدم که چرا براي جنگ با حسين (ع) به اينجا کشيده شده ام لذا سوار بر اسـب، شـرفـياب محضر مقدس سيدالشهدا (ع) شد و سلام کرد و آنچه را از پدر بزرگوارش در اين مکان ديده و شنيده بود، براي حضرت عرض کرد. «فـقـال الحسين: معنا انت او علينا؟
فقلت: يابن رسول اللّه! لا معک و لا عليک، ترکت اهلي و ولدي اخاف عليهم من ابن زياد». «حضرت فرمود: اکنون با ما هستي يا در مقابل ما؟
عرض کردم، با هيچکدام، چون زن و بچه ام را در کوفه گذاشته ام و آمده ام و از ابن زياد بر جان آنان مي ترسم». ايـنـجـا بـود که حضرت فرمود: «فامض حيث لاتري لنا مقتلا و لا تسمع لنا صوتا، فوالذي نفس حسين بيده لا يسمع اليوم واعيتنا احد فلا يعيننا الا اکبه الله بوجهه في جهنم»؛
«پس زود از اين منطقه فرار کن و دور شو تا جنگ ما را نبيني، به خـدايـي کـه جـان پيامبر (ص) در دست اوست، سوگند که هرکس مقاتله ما را شاهد باشد اما ما را کمک نکند، خداوند او را وارد آتش مي کند»
لذا «هرثمة»مخفيانه از کربلا خارج شد [21]

6. عبيدالله بن حر جعفي

عبيدالله، از اشراف، شجاعان و شعراي معروف کوفه بود و در گروه پيروان عثمان قرار داشت. او پس از قتل عثمان، کوفه را به قصد شام ترک کرد و در کنار معاويه جاي گرفت و با سپاه او در جنگ صفين شرکت جست. وي پس از شهادت حضرت علي عليه‏السلام، به کوفه بازگشت. .
ابن‏حر، در منزل بني‏مقاتل با کاروان امام حسين عليه‏السلام مواجه شد. حضرت نخست حجاج بن مسروق را به منظور همراهي و ياري، نزد او فرستاد؛ اما عبيدالله بن حر به فرستاده‏ي امام جواب رد داد و گفت:به خدا سوگند! از کوفه بيرون نيامدم جز آن که اکثر مردم، خود را براي جنگ مهيا مي‏کردند و براي من، کشته شدن حسين عليه‏السلام حتمي‏گرديد. من توانايي ياري او را ندارم و اصلا دوست ندارم که او مرا ببيند و نه من او را.
پس از بازگشت حاجيان از مکه، امام خود به همراه چند تن ازيارانش به نزد عبيدالله رفت و پس از سخنان آغازين، به وي چنين فرمود:
ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشته‏اند که همه‏ي آنان به ياري من اتحاد نموده و پيمان بسته‏اند و از من درخواست کرده‏اند که به شهرشان بيايم؛ ولي واقع امر بر خلاف آن چيزي است که ادعا کرده‏اند. تو در دوران عمرت، گناهان زيادي مرتکب شده‏اي. آيا مي‏خواهي توبه کني تا گناهانت پاک گردد؟
ابن‏حر چون چگونگي آن را جوياشد، امام فرمود:
فرزند دختر پيامبر را ياري کن و در رکابش بجنگ.
ابن‏حر گفت: به خدا قسم! کسي که از تو پيروي کند، به سعادت ابدي نائل مي‏گردد؛ ولي من احتمال مي‏دهم که ياري‏ام به حال تو سودي نداشته باشد؛ زيرا در کوفه براي شما ياوري نيست. به خدا سوگندت مي‏دهم که از اين کار معافم‏ دار؛ زيرا نفس من به مرگ راضي نيست و من از مردن سخت گريزانم. اينک اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقديم مي‏دارم؛ اسبي که تاکنون هر دشمني را تعقيب کرده‏ام، به او رسيده‏ام و هيچ دشمني نيز نتوانسته است به من دست يابد. شمشير از من را نيز بگير؛ همانا آن را به کسي نزدم جز آن که مرگ را بر آن تشخيص چشانيده‏ام.
امام در برابر سخن نسنجيده و نابخردانه ابن‏حر چنين فرمود: حال که در راه ما از نثار جان دريغ مي‏ورزي، ما نيز به تو و به شمشير و اسب تو نياز نداريم، زيرا که من از گمراهان نيرو نمي‏گيرم. تو را نصيحت مي‏کنم همان‏گونه که تو مرا نصيحت نمودي؛ تا مي‏تواني خود را به جاي دور دستي برسان تا فرياد ما را نشنوي و کارزار ما را نبيني؛ فوالله لا يسمع و اعيتنا احد و لا ينصرنا الا اکبه الله في نار جهنم، به خدا سوگند! اگر صداي استغاثه‏ي ما به گوش کسي برسد و به ياريمان نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم خواهد افکند..
گر چه عبيدالله بن حر، امام را در منزل بني‏مقاتل ترک کرد، اما حسرت و پشيماني ابدي بر باقي مانده‏ي عمرش سايه افکند و زندگي‏اش را قرين تأسف و ماتم ساخت و حتي در سروده‏هاي آهنگ ندامت و حسرت پديدار گشت؛
فيالک حسرة ما دمت حيا
تردد بين صدري والتراقي‏
حسين حين يطلب بذل نصري
علي اهل الضلالة و النفاق‏
و لو اني او اسيه بنفسي
لنلت کرامة يوم التلاق
آه از حسرتي که تا زنده‏ام در ميان سينه و گلويم در جريان است.
آن‏گاه امام حسين براي برانداختن اهل گمراهي و نفاق، از من ياري طلبيد.
اگر آن روز جانم را بري ياري‏اش مي‏نهادم، روز قيامت به کرامت و جايگاه والا دست مي‏يافتم.
ابن‏زياد او را به کاخ فرا خواند و ابن حر با هر تدبيري که بود توانست از دستش بگريزد. او سرانجام خود را به کربلا رسانيد و در مقابل قبر مطهر امام حسين عليه‏السلام ايستاده و قصيده‏ي معروف خود را - که بيش از چهارده بيت آن در دست نيست - سرود. بعضي از ابيات آن از اين قرار است:
فرمانده‏ي خيانتکار، فرزند خيانت پيشه به من مي‏گويد: چرا تو با آن شهيد، فرزند فاطمه جنگ نکردي؟
آري، پشيمانم که چرا او را ياري نکرده‏ام؛ بلي هر شخصي که (به موقع) توفيق نيابد، پشيمان خواهد گرديد.
من از اين که از حاميانش نبوده‏ام، حسرتي در خود احساس مي‏کنم که هرگز از من جدا نخواهد شد.
خدا روان کساني را که در نصرتش کمر همت بسته‏اند، از باران (رحمت خويش) همواره سيراب سازد.
حال که بر مزار و جايگاه آنان ايستاده‏ام، اشکم ريزان است و نزديک است جگرم پاره شود.
عبيدالله بن حر، پس از مرگ يزيد و فرار ابن‏زياد از شهر کوفه، با قيام مختار هم‏صدا شد و به همراه گروهي به مدائن رفت؛ ولي سپس درکنار مصعب بين زبير با مختار جنگيد. پس از مدتي مصعب به او مظنون شد و او را حبس کرد و مدتي بعد، با شفاعت گروهي از قبيله‏ي مذحج، وي را آزاد ساخت.ابن‏حر، پس از آزادي به عبدالملک مروان پيوست و چون به کوفه آمد، شهر را در دست کارگزاران ابن‏زبير ديد. او مورد تعقيب خصم قرار گرفت و با بدني مجروح بر کشتي سوار شد تا از فرات عبور کند. وي براي فرار از اسارت، خود را در آب انداخت و کشته شد. مورخان، مرگ او را درسال 68 قمري نوشته‏اند. گويند مصعب بن زبير بر بدن عبيدالله بن حر را بر دروازه‏ي کوفه آويخت. [22]

7. عبد اللَّه بن حنظلة

عبد اللَّه بن حنظلة یکی از بزرگان و سرشناسان مدینه و بزرگ انصار بود که به واسطه جایگاه پدر خود مردم او را احترام می کردند پدرش حنظلة بن أبى عامر بن که صبح شب زفاف خود بدون اینکه غسل کند خود را به لشگر اسلام رساند و در جنگ احد بشهادت رسید، پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله امر به غسل دادن او نكرد و فرمود: من فرشتگان را ميان آسمان و زمين ميبينم كه حنظله را با آبى بسيار سفيد و پاكيزه كه در لگنهاى نقره است غسل ميدهند و از آن زمان او را غسيل الملائكه ناميدند. [23]
ایشان از قیام امام امام حسین (عليه السّلام ) مطلع بوده وشخصیتی عافیت طلب هم نبوده ولی از آن جائی که امام شناسی و دشمن شناسی او قوی نبوده که به واسطه کارهای که بعدا انجام می دهد مانند ملاقات با یزید برای معلوم شدن وضعیت او و عدم مشورت با امام سجاد (عليه السّلام) این دو خصلت وی معلوم می شود .
داستان از این قرار است که مردم مدینه پس از شهادت امام حسین (عليه السّلام ) و رسیدن کاروان اسرا از شام بیش از یک سال در عزای سيد الشهداء عليه السّلام بودند و زندگی مردم از حالت طبیعی خارج شده بود سران مدینه پس از شور به این نتیجه رسیدند که بزرگانی از مدینه به سرکردگی عبدالله بن حنظله به شام رفته و از اوضاع خلیفه اطلاعاتی بدست آورند و ببینند که آیا این که امام حسین (عليه السّلام ) که به خاطر فاسد بودن یزید قیام کرده صحیح است یانه و به نوعی دنبال این بودند که مقصر این کار را پیدا کنند و عبدالله وقتی به دربار یزید رسید با شخصی روبرو شد که میمون باز شرابخوار و در یک کلمه فاسق و فاجر بود واز این جا بود که به صداقت امام حسین (عليه السّلام ) پی برد ؛ولی در این مورد با یزید صحبتی نکرد و یزید هم او و همراهانش را بسیار اکرام کرد و به هر یک صد هزار درهم بخشید .
وقتی که گروه به مدینه رسید سران در مسجد جمع شده بودند واهل مدينه را مخاطب قرارداد و گفت: «به خدا! ما بر ضد يزيد قيام ننموديم مگر وقتي که ترسيديم از آسمان بر ما سنگ ببارد، مردي که با مادران و دختران آميرش مي کند و شرابخواري مي نمايد و نماز را رها مي کند، به خدا! اگر کسي از مردم همراه من نباشد، به خاطر خدا در برابر وي به سختي مي جنگيدم...»
مردم مدينه بسركردگى عبد اللَّه بن حنظلة بربنى اميه شوريدند و فرماندار بنى اميه را از مدينه بيرون كردند که این واقعه در تاریخ به نام واقعه حره معروف است ، يزيد كه از جريان مطلع شد لشكرى بسركردگى مسلم بن عقبه براى سركوبى مردم مدينه فرستاد و چند تن از خونخواران نامى، چون حجاج بن يوسف را نيز همراه او كرد و اين جريان در سال 63 هجرى يعنى دو سال پس از شهادت امام حسين عليه السّلام بود، پس مسلم بن عقبه آمد و در بيرون مدينه در جايى بنام حره واقم با مردم مدينه جنگ كرد، و در آغاز مسلم بن عقبة و لشكرش شكست خوردند و رو بهزيمت نهادند، ولى با سرزنشهائى كه مسلم از آنان كرده و نويد و تهديد بازشان گردانده اين بار مردم مدينه را شكست داده بشهر درآمدند و در فاصله چند روز كه در مدينه بودند چنان جناياتى كردند كه پس از شهادت سيد الشهداء عليه السّلام شنيع‏ترين كردار بنى اميه بود و شهر مدينه را بلشگر خود مباح كرده كوچكترين كارشان اين بود كه سيصد زن پستان بريدند، بزنان و دختران تجاوز كردند تا جايى كه هشتصد دختر باكره از آنان باردار شد و چون بزائيدند نام آن كودكان را فرزندان حره ناميدند، و از آن پس هر دخترى را بشوهر ميدادند شرط بكارت نميكردند، هزار و چهار صد تن از انصار و هزار و سيصد تن از مهاجر (كه در زمره اصحاب رسول خدا (ص) بودند) بكشتند و رويهم جز انصار و مهاجر عدد كشتگان بده هزار نفر رسيد، مسجد رسول خدا (ص) را براى اسبان و شتران خود اصطبل كرده بودند، مردم را نزد مسلم مى‏آوردند و او از ايشان بيعت ميگرفت كه همگى بنده يزيد هستند و يزيد صاحب اختيار مال و جان و ناموس و دين ايشان است، پس هر كه زير بار چنين بيعتى ميرفت رهايش ميكردند، و هر كس كوچكترين كندى و تأملى در بيعت نشان ميداد بيدرنگ گردنش را ميزدند، تنها در ميان همه اين گيرودار، حضرت زين العابدين عليه السّلام و خاندانش از اين جنايات آسوده ماندند، و اساسا هر كس در خانه آن حضرت بود بدستور مسلم در امان بود و كسى بخانه آن حضرت كارى نداشت از اين رو بسيارى از زنان و كودكان بخانه آن جناب پناهنده گشتند و شماره آنان چنانچه از كتاب ربيع الابرار نقل شده بچهار صد نفر رسيد[24]
عبداللَّه بن حنظله»، از سرسخت ترين مخالفان يزيد و از قيام کنندگان بر ضد وي در واقعه حرّه بود که اهل وي در آن واقعه رجز مي خواند و مي گفت:
بعداً لمن رام الفساد و طغي
وجانب الحق و آيات الهدي
لا يبعد الرحمن الّا من عصي
«دور باد آنکه فساد بجويد و طغيان نمايد و از حق و آيات هدايت دوري گزيند که خداوند جز نافرمانان را از رحمت خويش دور نمي سازد».
در این جریان عبدالله و 8 فرزندش به شهادت رسیدند که تاثیری در پیشبرد اهداف اسلام نداشته است چرا که در معیت و به فرمان امام نبوده است خوب است که مقایسه ای بین کشته شدگان در واقع حره و قیام سيد الشهداء عليه السّلام کرد و می توان فهمید که با این که بسیاری از کشته ها صحابه و انصارو تابعین بودند و جز در کتب تاریخی یادی از آن نمی شود .

8. شبث بن ربعي

يکي از سرشناسان و پولداران کوفه، شبث بن ربعي است، که در نفاق و بوقلمون ‏صفتي معروف بود ودارای حالات عجیبی می باشد و در احوالات او مي‏نويسند:
او در آغاز کار خود مؤذن «سجاح» (زني که در زمان رسول خدا (ص) ادعاي پيغمبري کرد.) بود و سپس مسلمان شد و در زمان خلافت اميرالمؤمنين علي (ع) با آن حضرت بيعت کرد و چند بار نيز از طرف آن حضرت مأمور رساندن پيام و نامه به معاويه بود، و مکالماتي هم با معاويه دارد و سخناني ميان آن دو رد و بدل شد.
پس از جريان حکميت، از جنگ با خوارج و همراه شدن با علي (ع) خودداري کرده و پس از چندي به خوارج ملحق شد؛ و پس از شهادت اميرالمؤمنين (ع) در زمره‏ي اصحاب امام حسن (ع) درآمد و سپس به معاويه ملحق شد.
پس از مرگ معاويه از کساني بود که به امام حسين (ع) نامه نوشت و آن حضرت را به رفتن کوفه دعوت کرده آمادگي خود را براي ياري آن بزرگوار اعلام نمود، و چون عبيدالله بن زياد به کوفه رفت و اوضاع کوفه تغيير کرد جزء سرداران عبيدالله بن زياد قرار گرفت و به جنگ امام حسين (ع) درآمد و پس از شهادت امام حسين (ع) نيز براي خوشايند دستگاه خلافت و امارت به شکرانه‏ي کشته شدن آن حضرت مسجدي در کوفه بنا کرد.
او پس از خروج مختار در زمره‏ي ياران مختار درآمد و به خونخواهي امام حسين (ع) قيام کرد؛ و پس از آمدن مصعب بن زبير به کوفه و شکست مختار، در زمره‏ي لشگريان مصعب درآمد و رئيس شهرباني و شرطه‏ي مصعب در کوفه گرديد و در قتل مختار شرکت کرد.
تا اينکه حدود 80 سال عمر ننگين و سراسر نفاق او به پايان رسيد و رخت از اين جهان بربست.
او از نویسندگان نامه بیعت برای امام حسین بود آنگاه که خبر بيعت نکردن امام حسين (ع) با يزيد به کوفه رسيد، بزرگان کوفه مثل سليمان بن صرد و شبث بن ربعي و مسيب بن نجبه و ديگران نامه‏هايي به حضرت نوشتند و او را به کوفه دعوت نمودند. آنان در نامه‏هايشان نوشته بودند... «انه ليس علينا امام، فاقدم علينا، اينک ما امام نداريم، پس به سوي ما بشتاب».
قرینه صحت این مطلب هم می توان به این اشاره کرد که امام در روز عاشورا در خلال یکی از سخنرنی های که در آن روز انجام داده بود فرمود:
«اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قيس بن اشعث، اى «يزيد بن حارث! مگر به من ننوشتيد كه ميوه‏ها رسيده و باغستانها سرسبز «شده و چاهها پرآب شده و پيش سپاه آماده خويش مى‏آيى، بيا.» گفتند: «ما ننوشتيم.» گفت: «سبحان الله، چرا، به خدا شما نوشتيد.» گويد: آنگاه گفت: «اى مردم! اگر مرا نمى‏خواهيد بگذاريدم از پيش شما به‏ سرزمين امانگاه خويش روم.» [25]
او در پراکنده کردن مردم کوفه از حول حضرت مسلم یکی از نقش های اساسی را انجام داد و در حالی که مردم دور قصر عبیدالله را محاصره کرده بودند و آماده هر کاری بودند و این روال تا به عصر به همين حال بودند، عبيد الله بن زياد به بزرگان و سران مردم كوفه كه پيش او بودند گفت بايد هر يك از شما از گوشه‏يى از پشت بام قوم خود را بيم دهد.
كثير بن شهاب و محمد بن اشعث و قعقاع بن شور و شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و شمر بن ذى الجوشن بر فراز بام آمدند و بانگ برداشتند كه اى مردم كوفه از خدا بترسيد و بر فتنه‏انگيزى شتاب مكنيد و هماهنگى و اتحاد اين امت را از ميان مبريد و سواران شام را باينجا نكشانيد كه پيش از اين مزه آنرا چشيده‏ايد و شوكت ايشان را آزموده‏ايد. چون ياران مسلم سخنان ايشان را شنيدند سست شدند [26]
با این که ارشاد شيخ مفيد اورا جزء فرماندهان سواره نظام سپاه عمر سعد را در روز عاشورا معرفی می کند که فرماندهی هزار سوار را به عهده داشت؛مقاتل صحنه ای از او را در کربلا نوشته اند که می توان این را هم جزء نفاق او حساب آورد که در ضرب المثل معروف است یک عبا هم در خانه علی بگذار شاید روزی بکار آید وآن صحنه این که شمر حمله كرد تا بخيمه حسين ر سيد. فرياد زد آتش را بياريد تا من اين چادر را بر ساكنين آن بيفروزم زنان نعره زنان از چادر بيرون رفتند. حسين باو نهيب داد كه تو خيمه مرا بر خانواده من آتش مى‏زنى؟ خداوند ترا بآتش (دوزخ) بسوزاند. حميد بن مسلم بشمر گفت: اين كار شايسته نيست تو اسباب عذاب خداوند (آتش) را بكار مى‏برى (عذاب با آتش اختصاص بخدا) تو اطفال و زنان را مى‏كشى. بخدا سوگند كشتن مردان براى خشنودى امير تو بس باشد. او قبول نكرد (بكار خود ادامه داد) شبث بن ربعى رسيد و او را منع كرد وشمر ناگزير خوددارى نمود. او خواست برگردد ناگاه زهير بن القين با عده ده مرد بآنها حمله كرد و بعقب راند و از آتش زدن خيمه‏ها بازداشت. [27]
رهبر معظم انقلاب در مورد او مي‏فرمايد: اگر امثال شبث بن ربعي در يک لحظه‏ي حساس از خدا مي‏ترسيدند، به جاي اين که از ابن‏زياد بترسند، تاريخ عوض مي‏شد. آنها آمدند مردم را متفرق کردند، عوام متفرق شدند. [28] .

9. عبدالله بن مطيع عدوي

یکی از کسانی که می توانست نقش آفرین باشد که خود را از این سعادت محروم کرد عبدالله بن مطيع عدوي بود که فردی دنیا پرست بود که به همین سبب هم قصد داشت که امام را از انجام وظیفه خود منصرف کند که متن زیر برسی دیدار او با امام و نگاهی به زندگی اوست

ديدار با عبدالله بن مطيع عدوي

[29] تاريخ دو ديدار را از عبدالله بن مطيع عدوي با امام حسين عليه‏السلام براي ما گزارش مي کند. نخست در راه مدينه - مکه و دوم برطبق روايت مفيد، در ارشاد، هنگامي‏ که امام عليه‏السلام از حاجز به سوي عراق مي‏رفت وبه يکي از آب‏ هاي عرب رسيد .
در جريان حرکت امام حسين عليه‏السلام در راه مدينه - مکه مفید مي‏گويد: همان طور که امام حسين عليه‏السلام ميان مدينه - مکه در حرکت بود،
عبدالله بن مطيع عدوي از ايشان استقبال کرد و گفت:اي ابا عبدالله، خداوند مرا فدايت گرداند، آهنگ کجا داري؟ فرمود: اينک آهنگ مکه دارم؛ و چون به آن‏جا رفتم، آن‏گاه در کار خويش از خداوند طلب خير مي‏کنم.
عبدالله بن مطيع گفت: اي پسر دختر رسول خدا، در کاري که قصدش را کرده‏اي خداوند برايت خير بخواهد، ولي من پيشنهادي دارم که مي‏خواهم آن را از من بپذيري!
حسين عليه‏السلام گفت: چه پيشنهادي؟ اي پسر مطيع! گفت: چون به مکه درآمدي، از فريب کوفيان برحذر باش. چرا که پدرت در اين شهر کشته شد، برادرت را خنجر زدند که نزديک بود جان بسپارد. از اين رو در حرم بمان که تو در اين دوران سرور عرب هستي. به خدا سوگند که اگر تو هلاک گردي، خاندانت نيز با تو هلاک خواهند شد. والسلام.
گويد: امام حسين عليه‏السلام او را وداع گفت وبرايش دعاي خير کرد. .
در روايت دينوري دراخبار الطوال آمده است که عبدالله بن مطيع به امام عليه‏السلام گفت: چون به مکه رسيدي و خواستي از آن شهر به شهر ديگري بروي، از کوفه برحذر باش. چرا که شهري است شوم و پدرت در اين شهر کشته شد. برادرت را تنها گذاشتند و او را ناگهاني خنجر زدند که نزديک بود جان سپارد. در حرم بمان، چون مردم حجاز هيچ کس را با تو برابر نمي‏دانند و سپس شيعيانت را از همه جا دعوت کن که همگان نزد تو خواهند آمد.
امام عليه‏السلام فرمود: خداوند آنچه را که دوست بدارد مقدر مي‏کند .
اما ابن‏عساکر ماجراي اين ديدار را به صورت زير نقل مي کند:
هنگامي که حسين بن علي از مدينه بيرون آمد و آهنگ مکه داشت، بر ابن‏مطيع گذشت که سرگرم کندن چاهش بود؛ و به حضرت گفت: پدر و مادرم فدايت، کجا؟ گفت: آهنگ مکه دارم؛ و يادآور شد که شيعيانش در آن‏جا به وي نامه نوشته‏اند.
پسر مطيع گفت: پدر و مادرم فدايت، کجا؟ ما را از وجود خويش بهره مند فرما و نزد آنان مرو! ولي حسين نپذيرفت. آن گاه ابن مطيع گفت: اين چاه را آماده کرده‏ام وامروز براي نخستين بار به دلو ما آب آمده است. چه مي‏شد که شما به درگاه خداوند دعا مي‏کرديد و برايش برکت مي‏خواستيد. فرمود: قدري از آبش بياور عبدالله دلوي آب آورد وامام از آن نوشيد، سپس آن را مزمزه کرد ودر چاه ريخت. پس از آن، آب چاه گوارا و فراوان گشت. .

عبدالله بن مطيع عدوي کيست؟

اينک ما در محضر امام حسين عليه‏السلام در راه مکه به مخاطبي از نوع ديگر برمي‏خوريم و او عبدالله بن مطيع عدوي است. مردي از قريش عافيت طلب و سود پرست. اهتمام او بر حفظ منزلت قريش و عرب بيش از اهتمام او به حفظ اسلام است. او نه جوياي حق است ونه اهل ياري و دفاع از آن. در ادعاي دوستي اهل بيت، با آن‏که نسبت به منزلت ويژه آنان نزد خداوند تعالي آگاهي دارد، دروغگوست؛ و امام حسين عليه‏السلام وي را به طور کامل مي‏شناسد!
از اين رو از کنارش بزرگوارانه مي‏گذرد و به او توجه نمي‏کند و در موضوع نهضت با او به صراحت سخن نمي‏گويد و آن طور که به عنوان مثال براي ام‏سلمه، محمد بن حنفيه، فرشتگان و مؤمنان جن، جزئيات آينده نهضت را آشکار مي‏سازد، با او چيزي نمي‏گويد. بلکه تنها از هدف مقطعي خود يعني مکه برايش سخن مي‏گويد و از آن پس جز اين که «چون به آن‏جا رفتم، آن‏گاه در کار خويش از خداوند طلب خير مي‏کنم» يا «خداوند آن‏چه را که دوست بدارد مقدر مي‏کند»، چيزي نمي‏گويد.
در گفت و گويش با امام عليه‏السلام در ديدار دوم (طبق روايت ارشاد) مي‏بينيم که بيش ترين کوشش ابن‏مطيع اين است که «حرمت عرب و حرمت قريش» شکسته نشود؛ و مي‏بينيم که خطاب به امام عليه‏السلام مي‏گويد: «تو در اين دوران سرور همه عرب هستي»، که نشان شدت گرايش نژادي (قومي) در عقل و جان اوست.
نيز مي‏بينيم که با وجود آگاهي به منزلت امام در اسلام و در ميان امت و آگاهي از حقانيت قيام امام عليه‏السلام، به ياريش برنمي‏خيزد و به او نمي‏پيوندد، بلکه همه توجه او در اين خلاصه مي‏شود که چگونه آب چاهش فراوان و شيرين شود، آن هم به برکت امام عليه‏السلام.
عافيت‏طلبي و سودپرستي ذاتي، فرصت بي‏مانندي را که در طول زندگي با گذشتن امام بر عبدالله نصيب وي شد، از دست داد. در حالي که بايد آن را غنيمت مي‏شمرد و به امام مي‏پيوست وبا شهيد شدن در حضور آن حضرت دنيا و آخرت را به دست مي‏آورد، همت خود را تا آن جا پايين آورد که در فراواني و گوارايي آب چاهش خلاصه شد.
دروغ بودن ادعاي ابن‏مطيع مبني بردوستي امام عليه‏السلام هنگامي آشکار شد که پس از شهادت امام عليه‏السلام به ابن‏بير پيوست و والي کوفه گرديد؛ و به جست‏وجوي شيعيان پرداخت و آنان را مي‏ترساند.در رويارويي با قيام مختار نيز با شيعيان جنگيد و از خود قاتلان امام حسين عليه‏السلام مانند شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي و ديگران عليه آنان کم گرفت.
در نخستين خطبه اش در کوفه تصميم خود را براجراي فرمان ابن‏زبير مبني بررفتار با اهل کوفه به سيره عمر بن خطاب و عثمان بن عفان اعلام داشت. امام پس از آن که کوفيان خواستار عمل به سيره ي علي عليه‏السلام شدند از پذيرش ديگر سيره‏ها سرباز زدند، غافلگير شد. سائب بن مالک اشعري در برابر وي ايستاد و گفت: اما درباره بردن غنايم ما با رضايت ما، همه گواهي مي‏دهيم که راضي نيستيم زيادي آن را از پيش ما ببرند، و ميان ما تقسيم نکنند و جز با سيره ي علي بن ابي‏طالب که تا دم مرگ در آن سرزمين با آن رفتار کرد، با ما رفتار نشود. ما نيازي نداريم که درباره ي غنايم ما و خود به سيره ي عثمان يا عمر رفتار شود، هر چند که براي ما آسانتر هم باشد.....

پی نوشت ها :
 

[1] جام عبرت
[2] 20/3/75
[3] .تاریخ ابن خلدون ترجمه /جلد2 /صفحه 22
[4] چهر ه ها در حماسه کربلا صفحه 241
[5] چهره ها در حماسه کربلا صفحه 282
[6] اخبار الطوال صفحه 238
[7] فرهنگ عاشورا ترجمه وحیدی صدرصفحه 551
[8] رجال الكشى؛ ص 39 و جامع الرواة؛ حرف س؛ ج 1؛ ص 381/ البته اگر سلیمان از تابعين باشد، رسول خدا(ص) را درك نكرده است.
[9] سیر اعلام النبلاء؛ ج 3؛ ص 395
[10] وقعة صفين؛ ص 6
[11] رجال ‌الطوسى؛ ص 43
[12] وقعه صفين؛ ص 519
[13] سوره احزاب؛ آيه 23
[14] نگاه كنید به الإمامه و السیاسة؛ صص 151 تا 163
[15] الإرشاد؛ شیخ مفيد؛ صص 204 و 203
[16] همان
[17] تاریخ تحلیلی اسلام؛ شهیدی، سید جعفر؛ ص 206
[18] همان
[19] کامل ابن اثیرج 4 صفحه 73
[20] رفتار شناسی مردم کوفه در نهصت حسینی
[21] نامه ها ملاقات امام حسین نظری منفرد .و امالی صدوق صفحه 117
[22] ارشاد شیخ مفید جلد2 ترجمه /الکامل جلد4 / چهره ها در حماسه کربلا253
[23] من لا يحضره الفقيه-ترجمه غفارى، ج‏1، ص: 224
[24] ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى ج‏2 152
[25] تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏7،ص:3025و2938
[26] اخبارالطوال/ترجمه،ص:287
[27]الكامل/ترجمه،ج‏11،ص:180
[28] 20/3/75
[29] ارشاد صفحه 245/باکاروان حسینی از مدینه تا مدینه جلد 1 صفحه 360 /تاریخ یعقوبی جلد2 صفحه 258

 

    ترنم هدایت

    سلسله جلسات تهذيبي

    هِیأَت مَجازیِ زِینَبیُون

    سایت مراجع تقلید