ديداری با امام حسن عسکری عليه السلام

شناسه نوشته : 25865

1398/09/13

تعداد بازدید : 124

 ديداری با امام حسن عسکری عليه السلام
گزارش ديدار دو نفر از شخصيتهاي مطرح جهان تشيع و از چهره‏ هاي درخشان عرصۀ علم و حديث از شهر مقدس قم در عصر پيشواي يازدهم شيعيان، با امام حسن عسكري علیه السلام را در شهر سامرا، از چند جهت برگزيدم...
مقدمه

گزارش ديدار دو نفر از شخصيتهاي مطرح جهان تشيع و از چهره هاي درخشان عرصۀ علم و حديث از شهر مقدس قم در عصر پيشواي يازدهم شيعيان، با امام حسن عسكري علیه السلام را در شهر سامرا، از چند جهت برگزيدم و مطالعۀ آن را از اول تا آخر به تمام مخاطبان بزرگوار، به ويژه به مبلغان گرامي اكيداً توصيه مي‌كنم كه حتماً از بركات اين روايت محظوظ خواهند شد. برخي از اين جهات عبارت اند:
1. پاسخ متقن به شبهات مخالفين امامت و جواب به تعدادي پرسش اعتقادي و تاريخي از زبان معصوم علیه السلام.
2. آموزش نكات مهم اخلاقي از سيره امام عسكري علیه السلام.
3. آشنايي با نزديك‌ترين ياران امام عسكري علیه السلام كه شخصيتهاي تأثيرگذار در تاريخ تشيع به شمار مي‌روند.
4. ديدار با حضرت صاحب الامر علیه السلام در حضور پدر بزرگوارش امام عسكري علیه السلام.
5. پاسخهاي منطقي و استدلاليِ حضرت مهدي علیه السلام با اشاره پدر بزرگوارش.

شبهه‌اي فريبنده بر امامت!
ماجراي اين ديدار از آنجا آغاز مي‌شود كه سعد بن عبد اللَّه اشعري قمي (1)، - كه همواره با مخالفين امامت بحث و مناظره مي‌كرد - گرفتار يك دانشمند ناصبى مذهب متعصب و لجوج شد كه در مناظره عقيدتى بسيار سخت‌گير بود. وي پس از اتمام مناظره به سعد گفت: «واى بر تو و بر يارانت! شما گروه رافضيان، زبان به طعن مهاجرين و انصار مى گشاييد و منكر محبّت رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ايشان هستيد. صدّيق (خليفه اول) كسى است كه به سبب سبقتش در اسلام، فوق تمام صحابه است؛ مگر نمى دانيد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله تنها بدين خاطر با او به غار رفت كه آنچه بر خود هراس داشت بر او نيز همان داشت، و چون مى دانست او خليفه امّتش خواهد شد، با اين كار خواست همان‌طور كه جان خود را حفظ مى كند او را نيز محافظت فرمايد، تا مبادا اوضاع و احوال دين اسلام پس از او مختل شود؛ و اينكه على علیه السلام را در فراش خود گماشت، براى اين بود كه نيك مى دانست اگر او كشته شود اوضاع دين مختل نمى شود؛ چرا كه در ميان صحابه جايگزين او موجود است و به هر جهت توجّهى به قتل او نكرد.!!»
سعد بن عبدالله اشعري جوابهايى به اين شبهه داد؛ ولى آن ناصبيِ متعصب، قانع نشد.

شبهه‌اي ديگر!
سپس ناصبي به سعد گفت: «اى گروه رافضيان! شما معتقديد كه اوّلى و دومي از أهل نفاق بوده اند، و در اثبات آن استدلال به شب عقبه مى كنيد.» و آنگاه از سعد پرسيد: «بگو ببينم، آيا اسلامِ آن دو (اولي و دومي) از سر شوق و رغبت بود يا كراهت و اجبار؟» (2)
سعد نيز از پاسخ بدان امتناع ورزيد و در دل گفت: «اگر بگويم از سر شوق و رغبت بوده، مى گويد: پس در اين صورت ممكن نيست كه ايمان آن دو از سر نفاق بوده باشد؛ و اگر بگويم از سر اكراه و اجبار بوده، كه در آن زمان هنوز اسلام نيرو و قوّتى نگرفته بود كه اسلام آن دو از سر زور و اجبار بوده باشد؛» پس بدون هيچ پاسخى از نزد اين فرد مخاصم مراجعت نمود. اين شبهات فكرش را چنان مشغول نمود كه از غصّه نزديك بود جگرش پاره پاره شود؛ پس از آن دست به قلم برده و در طومارى اقدام به نوشتن بيش از چهل مسئله پيچيده - و مشكلى كه جوابش را نمى دانست - نموده و تصميم گرفت آن را از احمد بن اسحاق (3) كه نزديك‌ترين دوست امام حسن عسكري علیه السلام و بهترين همشهري‌اش بود، بپرسد.
وقتي به دنبال او رفت معلوم شد به قصد سفر به سامرا از شهر خارج شده است. سعد بن عبدالله مي‌گويد: بي‌درنگ به راه افتادم. در بين راه او را ملاقات و علت ديدار را بيان كردم و گفتم: «طبق معمول پرسشهايي آورده‌ام كه جواب بگيرم.» وي در حالي كه از اين ديدار خوشحال بود، به من گفت: «خوب شد آمدي، همراهم باش؛ زيرا من به شوق ديدار مولايمان حضرت عسكري علیه السلام به سامرا مي‌روم و سؤالاتي در رابطه با تأويل و تنزيل قرآن دارم. با هم برويم و پاسخهايمان را از منبع وحي بگيريم؛ زيرا اگر به محضر آقا برسي، با دريايي از شگفتيهاي تمام ناشدني و غرائب بي‌پايان روبرو خواهي شد.

لحظه‌شماري براي ديدار
سعد مي‌گويد: «با احمد بن اسحاق راه افتاديم. وقتي وارد سامراء شديم، يكراست به منزل امام عسكري علیه السلام رفتيم و بعد از كسب اجازه، يكي از خدمتگزاران، ما را به داخل منزل راهنمايي كرد. وقتي وارد محضر امام علیه السلام شديم، صحنه ملاقات چنان زيبا و ديدني بود كه گويا رخسار حضرتش مانند ماه شب چهارده مي‌درخشيد و كودكي روي زانويش نشسته بود كه در شكل و زيبايي به ستاره مشتري شباهت داشت؛ (4) موي سرش از دو سو تا بنا گوش مي‌رسيد و ميان آن باز بود؛ مانند الفي كه در بين دو واو قرار گيرد و در مقابل او انارى از طلا مزيّن به نگين و جواهرات گرانبها بود كه يكى از سران بصره به او اهدا كرده بود. و در دست مبارك امام عسكرى علیه السلام قلمى بود كه مطالبى را بر كاغذى مى نوشت و هر بار كه قصد نوشتن را مى كرد آن پسر بچّه دست او را مى گرفت و آن حضرت علیه السلام نيز آن انار طلايى را رها مى ساخت تا به‌دنبال آن رود و آن حضرت علیه السلام بتواند به نوشتن ادامه دهد.

دستان مطهر و اموال آلوده!
احمد بن اسحاق با خود كيسه‌اي داشت كه آن را با يك عباى طبرى پوشانده بود، و در آن حدود يك صد و شصت بسته دينار و درهم بود، و سر هر كيسه را صاحبش مهر زده بود. بعد از سلام و احوال‌پرسي، احمد بن اسحاق، عباى طبرى را گشود و كيسه سر به مهر خود را در مقابل امام عسكرى علیه السلام نهاد. امام علیه السلام به پسر بچّه نگريسته و فرمود: «مهر از هداياى شيعيان و دوستان خود بردار.»
آن كودك گفت: «يَا مَوْلَايَ أَ يَجُوزُ أَنْ أَمُدَّ يَداً طَاهِرَةً إِلَى هَدَايَا نَجِسَةٍ وَ أَمْوَالٍ رِجْسَةٍ؛ مولاى من! آيا جايز است دست پاك و مطهّرم را به هدايا و اموالى آلوده دراز کنم؟!» سپس ادامه داد: «اى ابن اسحاق! محتويات كيسه را بيرون آور تا من حلال و حرام آن را جدا كنم؛» سپس اوّلين كيسه اى كه خارج ساخت، آن پسر بچّه گفت: «اين مال فلانى از فلان محلّه در قم، شامل شصت و دو دينار است كه چهل و پنج دينار آن مربوط به بهاى فروش زمين سنگلاخى است كه صاحبش آن را از پدر خود به ارث برده و چهارده دينار آن مربوط به بهاى هفت جامه و سه دينار آن مربوط به اجاره دكّانها است.»

امام عسكرى علیه السلام فرمود: «راست گفتى پسر جان! اكنون آن مرد را راهنمايى كن كه حرام آن كدام است.» پسر بچّه گفت: «در اين مسكوكات دينارى است منسوب به شهر رى (رازى) كه تاريخ آن فلان سال است و نصف نقش آن محو شده؛ و سه قطعه طلاى آملى به وزن يك دانق و نيم در اين كيسه مى باشد، كه اين مقدار از آن حرام است، و علّت تحريم آن اين است كه صاحب آن در فلان سال و فلان ماه به يكى از همسايگان بافنده خود يك من و يك چارك نخ داده كه آن را ببافد، و مدّت زمان زيادى از آن گذشت تا اينكه دزدى آن را به سرقت برد و بافنده خبر دزدى را به او رسانيد، ولى او قبول نكرد و تصديقش ننمود و غرامت آن را يك من و نيم نخ باريك‌تر از وى باز ستانده است و از آن جامه اى بافته كه اين دينار و آن قطعه طلاى آملى بهاى آن است.» و چون سر كيسه را باز كرد در آن، دينارِ رازي و طلاى آملى را همان‌گونه كه گفته بود يافت.
سپس كيسه ديگرى را باز كرد، آن پسر بچّه گفت: «اين كيسه متعلّق به فلانى از فلان محلّه قم است، و مسكوكات آن پنجاه دينار است و در خور ما نيست كه دستانمان را بدانها نزديك كنيم.» گفت: «براى چه؟» پاسخ فرمود: «زيرا اين سكّه هاى طلا، بهاى گندمى است كه آن گندم متعلّق به صاحب آن و تعدادى زارع است؛ ولى فرستنده سهم خود را با پيمانه تمام برداشته؛ امّا سهم زارعان ديگر را با پيمانه ناتمام داده است.» در اينجا مولايمان امام عسكرى علیه السلام فرمود: «عزيزم! راست گفتى!»

جامه آن پيرزن را بياور!
سپس افزود: «اى پسر اسحاق! اين كيسه ها را برداشته و به صاحبان آنها برسان يا سفارش به رساندن آنها بكن؛ زيرا ما نيازى بدانها نداريم.»
سپس گفت: «جامه آن پيرزن را بياور!» احمد بن اسحاق گويد: «آن لباس در جامه دانى بود كه من فراموشش كرده بودم.» و تا احمد بن اسحاق رفت آن جامه را بياورد، مولايمان امام عسكرى علیه السلام نظرى به من انداخته و فرمود: «اى سعد! تو براى چه آمدى؟»
گفتم: «احمد بن اسحاق مرا تشويق به زيارت شما نمود.» امام فرمود: «پس سؤالاتى كه قرار بود از من بپرسى چه؟!» گفتم: «آنها نيز بر حال خود باقى است.» فرمود: «از نور ديده ام - و با دست مباركش به آن پسر بچّه اشاره فرمود- پاسخ آنها و هر سؤال ديگر كه مى خواهى بپرس!»

پرسشهايي از محضر جانشين امام عسكري علیه السلام

طلاق همسران پيامبر صلی الله علیه و آله توسط علي علیه السلام
1. طبق فرمان امام عسكري علیه السلام از آن كودك پرسيدم: «اى مولاى ما و اى فرزند مولاى ما! براى ما نقل شده است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله مسئوليت طلاق همسران خود را بر عهده أمير المؤمنين علیه السلام نهاد، تا جايى كه در روز جمل به دنبال عايشه فرستاده و به او فرمود: «تو با اين فريب و نيرنگى كه نمودى، اسلام را در معرض هلاكت قرار داده و از روي جهالت، فرزندان خود را به لب تيغ نشاندى؛ اگر از پذيرش حق امتناع كنى، تو را طلاق گويم!» حال، شما اى مولاى من! بفرماييد كه معنى طلاقى كه رسول خدا صلی الله علیه و آله حكم آن را به أميرالمؤمنين علیه السلام واگذار فرموده بود، چيست؟
در پاسخ فرمود: «خداى تبارك و تعالى، قدر و مرتبه همسران پيامبر را گرامي داشته و ايشان را مشرّف به مقام امّ المؤمنينى نمود؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله نيز فرمود: «اى أبو الحسن! اين شرف براى آنان تا زمانى كه بر طاعت خدايند باقى است، پس هر كدام از همسرانم بعد از من با شورش عليه تو، از فرمان حقّ سر بر تافت، او را طلاق بده؛ يعني از مقام و شرف امّ المؤمنينى او را ساقط ساز.»

تفسير فاحشه مبيّنه
2. سپس پرسيدم: «بفرماييد مراد از آن فاحشه مبيّنه اى (5) كه در صورت ارتكاب، شوهر حقّ دارد كه زن را در ايّام عدّه اش از خانه خارج سازد، چيست؟»
فرمود: «مراد از آن فاحشه، مساحقه است، نه زنا؛ زيرا در صورت ارتكاب زنا بر او حدّ جارى شود، و مردى كه مى خواسته با او ازدواج كند نبايستى به‌خاطر اجراى حدّ از ازدواج با او امتناع ورزد؛ و اگر كسى مرتكب مساحقه شود، بايد سنگسار گردد؛ و سنگسار شدن خوارى است، و هر كه را خداوند امر به رجم او كرده باشد، او را خوار ساخته است و شايسته نيست هيچ كس با وى نزديكى نمايد.»

تاويل فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ
3. سپس پرسيدم: «اى زاده رسول خدا! در اين فرمايش خداوند به پيامبرش موسى علیه السلام كه فرمود: «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً »؛ (6) «من پروردگار توام! كفشهايت را بيرون آر، كه تو در سرزمين مقدّس «طوى» هستى!» بفرماييد كه جنس آن نعلين از چه بوده؟ زيرا فقهاى فريقين مى پندارند آن از پوست مردار بوده. (و به همين خاطر امر به درآوردن آن شد).»
حضرت علیه السلام فرمود: «هر كه چنين گويد به موسى افترا بسته و او را در نبوّتش جاهل فرض كرده است؛ زيرا مطلب از دو حال خارج نيست: يا نماز موسى در آن پاي‌پوش جايز بوده يا نه؛ اگر جايز بوده، پس پوشيدن آن براى موسى در آن بقعه نيز روا بوده، هر چند آن بقعه مقدّس و مطهّر بوده باشد، و اگر اصل نماز در آن ناروا بوده لازم آيد كه موسى علیه السلام حلال و حرام را نشناخته، و ندانسته كه نماز در چه لباسى جايز است و در چه جامه اى جايز نيست، و اين خود كفر است.»
4. پرسيدم: «مولاى من! پس تأويل آيه «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ » چه مي شود؟»
فرمود: «زمانى كه موسى علیه السلام در وادى مقدّس بود، عرضه داشت: «يَا رَبِّ إِنِّي أَخْلَصْتُ لَكَ الْمَحَبَّةَ مِنِّي وَ غَسَلْتُ قَلْبِي عَمَّنْ سِوَاك ؛ خدايا من محبّت خود را براى تو خالص ساختم و قلب خود را از غير تو شستم.» چون او خانواده اش را بسيار دوست مى داشت، خداوند تبارك و تعالى بدو فرمود: «نعلين را از پاى درآور؛» يعنى وقتي مي‌خواهي با ما سخن بگويي، اگر واقعاً محبّت و دوستى تو براى ما خالص است و قلبت از ميل به غير من شستشو داده شده است، محبّت خانواده ات را از قلب خود دور كن!»

معناي «كهيعص»
5. پرسيدم: «تأويل آيه«كهيعص» در اول سوره مريم را بفرماييد؟
فرمود: «اين حروف از اخبار غيب است. خداوند بنده خود زكريّا را بر آن واقف فرمود، سپس آن را براى محمّد صلی الله علیه و آله نقل فرمود؛ و داستانش از اين قرار بود كه زكريّا علیه السلام از پروردگارش خواست كه نامهاى پنجگانه را به او بياموزد، پس جبرئيل نازل شده و آنها را به وي آموخت. و زكريّا را رسم بر اين بود كه هر گاه به ياد محمّد صلی الله علیه و آله و على علیه السلام و فاطمه و حسن علیه السلام مى افتاد، اندوهش برطرف مى شد و گرفتاريش زايل مى گشت؛ ولى هر گاه نام مبارك حسين علیه السلام را ذكر مى كرد، بغض و اندوه گلويش را مى گرفت و مى گريست و نفسش بند مى آمد.
روزى عرضه داشت: «بار إلها! چرا وقتى نام آن چهار بزرگوار را ياد مى كنم با ذكر نام ايشان تسليت يافته و اندوهم بر طرف مى شود، ولى به محض ياد حسين علیه السلام اشك از ديدگانم روان شده و ناله ام بلند مى شود؟!» خداوند نيز اين‌گونه او را از قصّه اش باخبر ساخته و فرمود: «كهيعص»؛ حرف كاف نام «كربلا» است، و حرف هاء «هلاك شدن عترت» است، و ياء «يزيد» نام همان ستمگري كه به حسين علیه السلام ظلم مى كند، و «ع» «عطش و تشنگى» است، و صاد «صبر» و مقاومت او است.»
زكريّا علیه السلام به محض شنيدن آن فرمايشات، تا سه روز مصلاي خود را ترك نگفت و مانع مردم از ورود بدانجا شد، و پيوسته زار زار گريست و ناليد، و نوحه او چنين بود: «خدايا! آيا بهترين فرد خلقت را به مصيبت اولادش دردمند مى سازى؟! خدايا! مگر اين مصيبت را در آستان او نازل مى كنى؟! خدايا! مگر جامه اين مصيبت و اندوه را بر علىّ و فاطمه مى پوشانى؟! خدايا! آيا اندوه و درد اين مصيبت را بر ساحت آن دو نازل مى كنى؟!» سپس عرضه داشت: «خدايا! فرزند پسرى روزى ام فرما تا در پيري، ديدگانم بدان روشن شود؛ سپس مرا شيفته او گردان، آن‌گاه مرا به‌واسطه آن، همچنان كه محمّد صلی الله علیه و آله حبيب خود را دردمند ساختى، سرا پاى وجودم را دردمند ساز!»
پس خداوند نيز يحيى علیه السلام را روزى اش ساخته و زكريّا علیه السلام را بدو دردمند نمود. و ضمناً مدّت باردارى يحيى علیه السلام همچون حسين علیه السلام شش ماه بود.

چرا امام را بايد خداوند نصب كند؟
6. پرسيدم: «مولاى من! چه عاملي مردم را از انتخاب امام براى خود ممنوع ساخته؟»
فرمود: «گزينش امام مصلح يا مفسد؟» گفتم: «امام مصلح!»
فرمود: «آيا امكان دارد مردم فرد مفسدي را انتخاب كنند؟ زيرا هيچ‌كس از درون ديگرى مطّلع نيست كه صالح است يا فاسد؟» گفتم: «آرى ممكن است.»
فرمود: «علّت همين مى باشد؛ آيا برايت علّت ديگرى بياورم تا عقلت آن را بپذيرد؟»
گفتم: «آرى.»
فرمود: «بگو ببينم، پيامبران الهى كه خداوند ايشان را برگزيده و بر آنان كتاب نازل ساخته و با وحى و عصمت تأييدشان فرموده تا پيشوايان امّتها باشند، چگونه افرادى هستند؟ آيا افرادى همچون موسى علیه السلام و عيسى علیه السلام كه خود پيشوايان امّت‌اند، با وفور عقل و كمال علمى كه دارند، آيا ممكن است منافق را به جاى مؤمن انتخاب كنند؟» گفتم: «نه ممكن نيست!»
فرمود: «پس چرا موسى كليم اللَّه، با تمام عقل و علم و نزول وحى بر او، از اعيان قوم خود و بزرگان سپاهش براى ميقات پروردگارش هفتاد مرد را برگزيد و هيچ ترديدى در ايمان و اخلاص اينان نداشت؛ امّا بعداً نفاقشان ظاهر گشت؟! خداى تعالى مى فرمايد: «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا »؛ (7) «موسى از قوم خود هفتاد مرد براى وعده گاه ما برگزيد.»
پس همچنان‌كه مي‌بينيم، منتخَب «پيامبر برگزيده خداوند» فاسد بوده و نه صالح، در حالي كه مى پنداشته آنان اصلح هستند. از همين‌جا پى مى بريم كه انتخاب، فقط از خداي داناى به درون سينه ها و ضمائر و سرائر مردم، ساخته است و انتخاب و گزينش مهاجران و انصار، ارزشى ندارد؛ در صورتي كه پيامبران بزرگ- ناخواسته - به جاى افراد صالح، افراد فاسد را انتخاب مي‌كنند.»

امّا پاسخ شبهه آن ناصبي متعصب!
سپس تنها يادگار امام عسكري علیه السلام فرمود: «اى سعد! هر كه- در مقام مناظره با تو- ادّعا كرد رسول خدا صلی الله علیه و آله با برگزيده اين امّت، به غار رفت؛ زيرا او (پیامبر صلی الله علیه و آله ) همان‌گونه كه بر جان خود در هراس بود، بر جان او (برگزیده امت) نيز بيم داشت؛ به اين علت كه مى دانست او جانشين و خليفۀ او خواهد بود و قرار هم نبود با كسى غير از او پنهان و مخفى شود؛ و اينكه براى اين [علت]، على علیه السلام را در بستر خود خواباند؛ زيرا مى دانست خللى كه از قتل أبوبكر پيش مى آيد، از كشته شدن او واقع نخواهد شد و فردى كه جانشين على باشد در ميان صحابه موجود است!
چرا تو با اين سؤال، كلام او را نقض نكردى كه «مگر شما معتقد نيستيد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "خلافت پس از من سى سال است." و اين سى سال، مدّت عمر خلفاى راشدين (أبوبكر، عمر، عثمان و على) است؛ زيرا اينان بنا بر اعتقادتان خلفاى رسول خدا صلی الله علیه و آله مى باشند؟»
وي در پاسخ تو چاره‌اي جز گفتن آرى نداشت. و اگر مطلب اين باشد كه أبوبكر خليفه پس از او باشد، بنابراين سه خليفه بعدى نيز خليفه امّت او هستند؛ پس چرا تنها يك خليفه (خليفه اول) را به غار برد و آن سه را نبرد؟ با ترك آن سه و تخصيص أبوبكر به همراهى خود، آنها را خوار ساخته؛ زيرا حقّ اين بود كه همان رفتارى كه با أبوبكر فرموده با ديگران نيز داشته باشد؛ با اين كردار حقوقشان را ناچيز شمرده و دلسوزى را بر ايشان ترك گفته؛ پس از آنكه بر آن حضرت صلی الله علیه و آله واجب بود بنا بر ترتيب خلافتشان بر آنان همان كند كه درباره أبوبكر انجام داد.» (8)

جواب شبهه دوم در موضوع امامت
و امّا پاسخ به مطلب خصم تو كه گفت: «آيا اسلام آن دو نفر با ميل و رغبت بوده يا زور و اجبار؟!»
چرا نگفتى اسلام آن دو از روى طمع بوده؟ زيرا آن دو با يهوديان مجالست داشتند و از پيشگوييهاى تورات و كتابهاى گذشتگان از خروج محمّد صلی الله علیه و آله و استيلاى او بر عرب و پايان كار او خبردار مى شدند؛ و ايشان پيشگويى كرده بودند كه محمّد صلی الله علیه و آله بر عرب مسلّط مى شود، همان‌گونه كه بخت نصر بر بنى اسرائيل مسلّط شد؛ جز آنكه محمّد صلی الله علیه و آله ادّعاى نبوّت مى كند، ولى او (بخت نصر) عارى از نبوّت بود. بنابراين وقتى نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله ظاهر و آشكار شد نزد وى شتافته و در نزد او زبان به شهادت لاإله إلّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه گشودند و در ظاهر يارى كردند، به طمع آنكه چون امور او استقرار يافت هر كدام به حكومت شهرى برسند؛ ولى چون تيرشان به سنگ خورد با همفكران خود در شب عقبه ايستادند و به بالاى آن گردنه رفتند تا مركب رسول خدا صلی الله علیه و آله را پس از صعود به آنجا ساقط كنند تا آن حضرت هلاك گردد؛ ولى خداوند متعال آن حضرت را از شرّ ايشان محفوظ داشت و آنان نتوانستند كارى از پيش ببرند، و حالِ آن دو همچون رفتار طلحه و زبير بود آن هنگام كه نزد على علیه السلام رسيدند و به طمع آنكه هر كدام به حکومت شهرى برسند با آن حضرت علیه السلام بيعت كردند؛ ولى چون تيرشان به سنگ خورد و از رسيدن به حکومت نوميد شدند، بيعت او را شكسته و بر آن حضرت علیه السلام شورش كردند، تا عاقبت كارشان به همانجا ختم شد كه سرانجام هر عهدشكنى است.

پارچه پيرزن قمي در زير پاي امام علیه السلام
سپس مولايمان امام عسكرى علیه السلام براى نماز خود برخاست و همراهش حضرت قائم علیه السلام نيز بلند شدند؛ و من نيز از نزد آن دو بزرگوار خارج شده و در جستجوى احمد بن اسحاق برآمدم. ناگاه او با چشمى گريان با من روبرو شد. به او گفتم: «چرا تأخير كردى و چه چيز تو را به گريه انداخته؟»
گفت: «آن پارچه پيرزن قمي را كه مولايم مطالبه اش نمود، گم كرده ام.» گفتم: «مشكلى نيست، خودت برو به حضرت علیه السلام خبر بده.»
او نيز دوباره بر محضر امام عسكري علیه السلام وارد شد و با چهره اى خندان بيرون آمد، در حالى كه بر محمّد صلی الله علیه و آله و أهل بيت علیهم السلام او صلوات مى فرستاد. گفتم: «چه خبر؟» گفت: «آن جامه را به‌صورت باز و گشاده، زير دو قدم مبارك مولايم ديدم كه بر آن نماز مى گزارد.»

وداع ياران
سعد بن عبدالله، در بخش پاياني اين سفر علمي و معنوي و عرفاني مي‌گويد: «بر اين توفيق (ديدار امام عسكري علیه السلام و جانشين بزرگوارش) حمد و ثناى الهى را بجا آورديم و از آن روز به بعد چندين بار در منزل حضرت علیه السلام به محضرش شرفياب شديم؛ ولى ديگر آن پسر بچّه زيبا را نزد او نديديم. و چون روز خداحافظى رسيد، من با احمد بن اسحاق و جماعتى از بزرگان شهرمان، نزد آن حضرت علیه السلام شرفياب شديم. احمد بن اسحاق در برابر امام عسكري علیه السلام ايستاده و گفت: «يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ دَنَتِ الرِّحْلَةُ وَ اشْتَدَّتِ الْمِحْنَةُ فَنَحْنُ نَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى الْمُصْطَفَى جَدِّكَ وَ عَلَى الْمُرْتَضَى أَبِيكَ وَ عَلَى سَيِّدَةِ النِّسَاءِ أُمِّكَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ عَلَى سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ عَمِّكَ وَ أَبِيكَ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِمَا آبَائِكَ وَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْكَ وَ عَلَى وَلَدِكَ وَ نَرْغَبُ إِلَيْهِ أَنْ يُعْلِيَ كَعْبَكَ وَ يَكْبِتَ عَدُوَّكَ وَ لَا جَعَلَ اللَّهُ هَذَا آخِرَ عَهْدِنَا مِنْ لِقَائِك ؛ اى زاده رسول خدا! وقت خدا حافظي رسيده و دلهاي ما از شدّت غم فراق در تب و تاب است. و ما همگى از خداوند مى خواهيم تا بر جدّ بزرگوارت محمّد صلی الله علیه و آله و بر پدرت على علیه السلام و بر مادرت فاطمه زهرا سرور زنان عالم، و بر دو آقاى بهشتى، عمو و پدرت، و بر تمام امامان پاك پس از آن دو؛ پدرانت و بر شخص شما و بر فرزندت صلوات فرستد. و اميدواريم كه خداوند شما را برترى بخشد و دشمنانتان را سركوب كند و اين ملاقات را آخرين ديدار ما قرار ندهد!»

وقتى احمد بن اسحاق اين كلمات را بيان مي‌كرد، مولايمان حضرت عسكري علیه السلام چنان متأثر بود كه حلقه‌هاي اشك از چشمان مباركش سرازير شده و بر پهناي صورت نوراني‌اش مي‌لغزيد. امام علیه السلام در اين حال فرمود: «يابْنَ إِسْحَاقَ! لَا تَكَلَّفْ فِي دُعَائِكَ شَطَطاً فَإِنَّكَ مُلَاقٍ اللَّهَ فِي صَدَرِكَ هَذا؛ اى پسر اسحاق! در دعا خود را به تكلّف مينداز؛ زيرا تو در همين سفر به ملاقات خدا خواهى رفت!»
با شنيدن اين سخن احمد بي‌هوش نقش بر زمين شد و چون حالش جا آمد، گفت: «تو را به‌ خدا و به احترام جدّت كه لباسي به من عطا فرماييد تا آن را كفن خود سازم!»
آن حضرت علیه السلام نيز دست مباركش را به زيرِ زيرانداز برد و سيزده درهم بيرون آورد و فرمود: «اين را بگير و آن را جز براى خودت خرج نكن كه خواسته ات را از دست نخواهى داد، و خداى تعالى پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.»

حضور نماينده امام عسكري علیه السلام در كرمانشاه
وقتى از خدمت آن حضرت مرخص شديم، در راه بازگشت، سه فرسخ مانده به شهر حلوان (سر پل ذهاب) احمد تب كرد، و شدّت بيمارى به حدّى رسيد كه از ادامه حيات نااميد گشت. چون به شهر حلوان رسيديم و در يكى از كاروانسراهاى آن مستقر شديم، احمد در پى يكى از همشهريانش كه ساكن آنجا بود فرستاد؛ سپس گفت: «امشب مرا تنها بگذاريد! ما نيز از نزدش بيرون آمديم و هر يك به خوابگاه خود رفتيم.»
نزديك صبح، هراسان بيدار شدم و ناگهان دو چشمم به «كافور» خدمتكار امام حسن عسكرى علیه السلام افتاد كه به شهر سر پل ذهاب آمده بود. همين كه مرا ديد گفت: «أَحْسَنَ اللَّهُ بِالْخَيْرِ عَزَاكُمْ وَ خَتَمَ بِالْمَحْبُوبِ رُؤْيَتَكُمْ قَدْ فَرَغْنَا مِنْ غُسْلِ صَاحِبِكُمْ وَ مِنْ تَكْفِينِهِ فَقُومُوا لِدَفْنِهِ فَإِنَّهُ مِنْ أَكْرَمِكُمْ مَحَلًّا عِنْدَ سَيِّدِكُمْ؛ خدا در اين مصيبت به شما جزاى خير دهد و مصيبت شما را به خوبى جبران فرمايد. ما از غسل و تكفين دوست شما فارغ شديم، پس براى دفن او از جاى برخيزيد؛ زيرا جايگاه او در نزد سرورتان از همه شما گرامى تر بود.» سپس از ديدگان ما نهان شد. ما نيز با گريه و ناله و زارى بر كنار پيكر احمد حاضر شديم و حقّ او را ادا كرديم و از كار دفن او فارغ گشتيم؛ خداى او را رحمت كناد!. (9)
و اين‌گونه بود كه ستاره تابناك شهر مقدس قم، بعد از يك عمر تلاش در راه احياء ارزشهاي اسلامي و معنويات ائمه اطهار علیهم السلام خبر رحلت خويش را همراه با كفن، از محضر امام عسكري علیه السلام دريافت و مهم‌تر اينكه قرائن نشان مي‌دهد كه امام علیه السلام به همراه خادم ويژه خود براي تكفين و تجهيز او تشريف آورده اند. احمد بن اسحاق در حدود سالهاي (260 تا 263 هـ. ق) در استان كرمانشاه ديده از جهان فرو بست و مقبره‌اش – كه به طرز زيبايي ساخته شده و در زمان جنگ تحميلي محل آرامش رزمندگان اسلام بوده - امروزه در شهر سر پل ذهاب، زيارتگاه شيفتگان اهل بيت علیهم السلام شده است. (10)

يادگاري جاويدان
مسجد امام حسن عسكري علیه السلام در شهر مقدس قم، يكي از مهم‌ترين آثار احمد بن اسحاق قمي به فرمان امام عسكري علیه السلام است كه در مناسبتهاي گوناگون و مراسمات مذهبي همچون اعتكاف و غيره، مملوّ از انسانهاي وارسته و خداجوي مي‌شود و از زمانهاي گذشته تا به حال هميشه علماي بزرگ و متقي همانند آيت الله اراكي در اين مسجد كه شبستانهاي متعدد دارد امامت نموده‌اند. نگارنده نيز در نماز جمعه حضرت آيت الله اراكيرحمه الله در اين مسجد توفيق حضور داشته‌ام. البته امروزه اين مسجد به طور شايسته‌اي توسعه يافته و در جوار حرم ملكوتي حضرت معصومه سلام الله علیها، محل مناسبي براي تمركز زائرين و مجاورين كريمه اهل بيت علیهم السلام مي‌باشد.

1) ابو القاسم سعد بن عبدالله بن ابي خلف اشعري از فقهاي بزرگ شيعه در نيمه دوم قرن سوم و معاصر با حضرت عسكري علیه السلام عالمي مورد اعتماد و والامقام بود. به گفته نجاشي سعد بن عبدالله اشعري، فقيه و محدثي جليل القدر و موثق، از بزرگان خاندان اشعري و از استادان آن بود. او در سلسله سند نزديك به 1142 حديث قرار دارد و چهل اثر از او به جا مانده است. «بصائر الدرجات» معروف‌ترين نوشته سعد بن عبدالله به شمار مي رود. ظاهراً سعد اين كتاب را به پيروي از كتاب بصائر الدرجات تأليف محمد بن حسن صفار قمي معاصر خود تأليف كرد و موضوع آن هم فضائل و مناقب ائمه اطهارعلیهم السلام است. آثار وي در موضوعات مختلف (فقه، كلام، تفسير، رجال و ...) است كه تعداد اندكي از اين آثار در لابلاي كتابهاي روايي و حديثي موجود است. تنها كتابي كه تا كنون به صورت مستقل به چاپ رسيده، «المقالات و الفرق» است كه به گفته محقق آن كتاب، به تازگي نسخه‌اي از آن به دست آمده و پس از اصلاح، اضافات و توضيحات به زيور چاپ آراسته شده است. وي در اين كتاب به بيان فرقه هاي مختلف شيعي (از زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله تا زمان تأليف) پرداخته، ادله و ديدگاههاي آنان را طرح و گاه نقد كرده است.با نگاهي گذرا به روايتهاي اشعري در مي‌يابيم كه وي در نقل رواياتي كه مورد استناد فقيهان شيعي قرار گرفته، سهم بزرگي دارد و روايات فراوان او در كتب اربعه افزون بر 770 حديث است كه در كتاب وسائل الشيعه ذكر شده است. بيشتر اين روايات از امام معصوم علیه السلام درباره احكام طهارت، صلوه، صوم، حج و ... نقل شده است. البته در فقه شيعه پذيرش روايات و عمل به مفاد آنها مبتني بر رعايت قواعد و اصولي است كه فقيه بر آنها آگاهي كامل دارد و بر اين اساس فقيهان رواياتي را كه از لحاظ سند و مضمون با مباني فقهي شيعه مغايرت ندارد، مي‌پذيرند و بر پايه آن فتوا مي‌دهند. سعد براي نشر فرهنگ تشيع و نقد مكتبهاي غير شيعي، به برگزاري مجالس بحث ومناظره روي مي‌آورد كه روايت متن نشانگر آن است. او به تشكيل چنين محافلي اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «اشتياق فراواني به جمع‌آوري كتابهايي مشتمل بر مباحث دقيق داشتم. علاقه‌ام به اين جهت بود كه دانشهاي مفيد را بياموزم و مسائل پيچيده را در نشستهاي علمي با مخالفان مطرح سازم. با تمام وجود به مذهب اماميه اعتقاد كامل داشتم. به راحتي و سلامتي و امنيت خود نمي‌انديشيدم و بيش تر به نقد ديدگاههاي آنان در مباني ولايت و خلافت پرداخته، از ستمهاي حاكمان در اين‌باره سخن مي‌گفتم. البته كتابهاي سعد كه درباره فرقه‌هاي مختلف شيعه، مناقب شيعه، الامامه و ... نوشته شده، خود گوياي اين حقيقت است كه او اهل بحث، استدلال و مناظره بود.سعد بن عبدالله اشعري پس از سالها كوشش در راه تحصيل، تعليم معارف دين، نشر احكام شريعت و ارشاد مردم، در روز چهارشنبه 27 شوال سال 300 هـ ق به ديدار معبود شتافت. مرقدش در قم (قبرستان شيخان) نزديك مرقد زكريا بن آدم اشعري و زكريا بن ادريس اشعري قرار دارد. (رجال نجاشي، ص 177، رقم 9؛ بحار الانوار، ج 52، ص 78؛ معجم رجال الحديث، ج 9، ص76 و 83؛ ماهنامه كوثر، ش7، ص 36؛ ستارگان حرم، ج 4، ص 152.)
2) پاسخ هر دو شبهه، توسط وجود مقدس امام زمان علیه السلام به دستور پدر بزرگوارش در ادامه روايت خواهد آمد.
3) احمد بن اسحاق محدث بزرگوار قرن سوم از چهره‌هاي درخشان شهر قم است كه مورد عنايت امام زمان خويش قرار گرفت. او عالمي جليل القدر، فقيهي پرهيزگار و نماينده و مورد اعتماد ويژه امام عسكري علیه السلام در شهر قم بود. افزون بر آن مرجعيت ديني ويژه‌اي نيز در قم داشت، حتي زماني متولي اوقاف و روزگاري هم كارگزار پيشواي يازدهم شد. احمد به عنوان دوست خصوصي و محرم راز امام عسكري علیه السلام و رابط بين حضرت علیه السلام و شيعيان قم بود. او وجوهات جمع آوري شده را در سفرهاي متعدد به حضور امام علیه السلام تقديم مي‌كرد. همچنين براي تحصيل علم و كمال از محضر پيشوايان معصومعلیهم السلام مسافرتهايي به سامره و ناحيه حجاز داشته است. او به محضر سه امام (امام جواد و امام هادي و حضرت عسكريعلیهم السلام ، نيز نائل آمد. معجزاتي را از آن بزرگوار مشاهده كرد و جواب نامه‌هايي هم از طرف آن حضرت علیه السلام (كه اصطلاحا توقيع گفته مي‌شود) دريافت داشت.احمد بن اسحاق كسي است كه امام عسكري علیه السلام وي را داراي مقام و منزلت در نزد خداوند و اهل بيتعلیهم السلام مي‌دانست. زماني كه در اثر اختناق سياسي كه از سوي حكمرانان عباسي اعمال مي‌شد، موضوع جانشيني بعد از حضرت عسكري علیه السلام در هاله‌اي از ابهام قرار داشت و غير از دوستان مورد اعتماد كسي از آن آگاه نبود، شيعيان در اين‌باره از احمد بن اسحاق كه نماينده حضرت عسكري علیه السلام بود، سؤالاتي كردند و او براي اينكه در اين باره اطلاعات بيش تري كسب كند و جانشين حضرت علیه السلام را با چشم خود ببيند، عزم سفر كرد و در شهر سامرا به محضر حضرت عسكري علیه السلام شرفياب شد. قبل از اينكه لب به سخن بگشايد و در مورد جانشين سؤال كند، امام حسن عسكري علیه السلام فرمود: «اي احمد بن اسحاق! خداوند متعال از اول خلقت آدم تا امروز زمين را خالي از حجت قرار نداده است و تا قيامت هم خالي نخواهد گذاشت؛ حجتي كه به واسطه او گرفتاريها را از اهل زمين دفع مي‌كند و به سبب او باران نازل مي‌شود و به ميمنت وجود وي بركات نهفته در دل زمين را آشكار مي‌سازد.»احمد پرسيد: «يابن رسول الله! حجت خدا بعد از شما كيست؟» حضرت به درون خانه رفت و لحظه‌اي بعد كودكي سه ساله را كه رخسارش همچون ماه شب چهارده مي‌درخشيد، در آغوش گرفته، بيرون آورد و فرمود: «اي احمد بن اسحاق! اگر در نزد خداوند متعال و ائمه اطهارعلیهم السلام مقامي والا نداشتي، فرزندم را به تو نشان نمي‌دادم. اين كودك هم نام و هم كنيه رسول خدا صلی الله علیه و آله است و همين كودك است كه زمين را بعد از آنكه از ظلم پر شد، پر از عدل خواهد كرد. اي احمد بن اسحاق! فرزندم همانند خضر و ذوالقرنين است. به خدا سوگند او غيبتي خواهد داشت و در زمان غيبت، غير از شيعيان ثابت قدم و دعا كنندگان در تعجيل فرجش، كسي اهل نجات نخواهد بود.» احمد از امام علیه السلام پرسيد: «سرورم! آيا نشانه‌اي هست كه مطمئن شوم اين كودك همان قائم آل محمد صلی الله علیه و آله است؟ در اين هنگام كودك لب به سخن گشود و گفت: «انا بقيةالله في ارضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثرا بعد عين يا احمد بن اسحاق؛ من آخرين حجت خدا بر روي زمين هستم و از دشمنان او انتقام خواهم گرفت. اي احمد وقتي حقيقت را با چشم خود ديدي، ديگر نشانه‌اي مخواه.»احمد از اينكه توانسته بود هم پاسخ سؤال خويش را دريافت كند و هم آخرين سفير خداوند را مشاهده كند، چهره‌اش از شادي بسيار شکفته شد. فرداي همان روز با اشتياقي افزون‌تر به ديدار امام عسكري علیه السلام شتافت و پاسخ بقيه سؤالات خويش را دريافت كرد. .(براي اطلاعات بيش تر به مقاله نگارنده، در شرح حال احمد بن اسحاق، در جلد چهارم ستارگان حرم صفحه 101 مراجعه شود.)
4) كَأَنَّ وَجْهَهُ كَالْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ وَ قَدْ رَأَيْنَا عَلَى فَخِذِهِ غُلَاماً يُشْبِهُ الْمُشْتَرِيَ فِي الْحُسْنِ وَ الْجَمَالِ.
5) وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَة؛ آنان را (در ايام عده) از خانه هايشان بيرون مكنيد، و بيرون نروند مگر آنكه مرتكب كار زشت آشكارى شده باشند. (طلاق / 1)
6) طه /12.
7) اعراف / 155.
8) يعنى چون مى دانست خليفه پس از وى أبوبكر و عمر و عثمان و على علیه السلام خواهند بود، بايد همه ايشان را به غار مى برد و بر جانشان مى ترسيد، و اين سخن را امام علیه السلام در مقام جدل مي‌فرمايد نه تأييد سخن ناصبي.
9) إحتجاج طبرسي، احمد بن على طبرسى ، نشر مرتضى ، مشهد ، 1403 هـ ق ، ج 2، ص 462 تا ص 466؛ احتجاج، طبرسي با ترجمه بهداد جعفرى، نشر اسلاميه، تهران، 1381 ش ، ج 2، ص 580؛ بحارالأنوار، علامه محمد باقر مجلسى، مؤسسه الوفا، ج30، ص182؛ كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق ، نشر اسلاميه ، تهران ، 1395 ق ، ج 2، ص 455؛ منتخب الأنوار المضيئة، سيد بهاء الدين نجفي، نشر مؤسسة إمام هادي علیه السلام ، ذي القعدة 1420 - 1378 ش، قم، ص 146؛ مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني، نشر مؤسسة معارف إسلامية ، قم، 1415هـ ق، ج 7، ص 589؛ معجم أحاديث الإمام المهدي علیه السلام ، شيخ علي كوراني عاملي، نشر مؤسسة معارف إسلاميه، قم، 1411 هـ ق، ج 4، ص 263.
10) ناگفته نماند كه در مورد وفات احمد بن اسحاق در ميان رجال شناسان اتفاق نظر وجود ندارد. بعضي از روايات دلالت مي‌كند كه وفات او در زمان حيات حضرت امام حسن عسكري علیه السلام اتفاق افتاد و خبر فوت، دفن و كفن وي توسط آن حضرت علیه السلام بود كه تحقيق آن از عهده اين نوشتار خارج است و همچنين در مورد محل دفن وي بعضيها معتقدند كه در منطقه طبس مي‌باشد. علاقه‌مندان مي‌توانند در اين زمينه به منابع مفصل مراجعه كنند. روايت ديگر در مورد زمان وفات وي كه حاكي از رحلت او بعد از شهادت امام عسكري علیه السلام است در رجال كشي چنين نقل شده: «شيخ ابو عمر و كشي مي‌گويد: ابو عبدالله بلخي طي نامه‌اي كه به من نوشت از حسين بن روح قمي سخن به ميان آورد و از جمله در آن نامه نوشته بود كه حسين بن روح مي‌گويد: احمد بن اسحاق نامه‌اي به ناحيه مقدسه امام زمان علیه السلام نوشت و اجازه خواست كه به حج برود. حضرت نيز به وي اجازه داد و پارچه‌اي هم برايش فرستاد. احمد وقتي پارچه را ديد گفت: امام علیه السلام خبر مرگ مرا داده است و هنگام بازگشت از سفر حج در حلوان (سر پل ذهاب) در گذشت (رجال كشي، 466).

منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره137.

    ترنم هدایت

    سلسله جلسات تهذيبي

    هِیأَت مَجازیِ زِینَبیُون

    سایت مراجع تقلید