اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی سیدنا ونبینا ابی القاسم مصطفی محمدوعلی آله طیبین الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین ولعن علی اعدائهم اعداء الله اجمعین.
قال الله تبارک و تعالی «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَ کونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ» (توبه / 119).
برای سلامتی وجود مقدس ولی عصر أرواحنا فدا و تعجیل در ظهور با برکت ایشان و انشاءالله توفیق شفاعت ابیعبدالله روز قیامت صلواتی عنایت بفرمائید.
حق پذیری، خق ستیزی
بحث ما این شبها در رابطة با هشدارهای امام حسین ـ علیه السلام ـ بود یعنی تذکراتی که دادند در حادثة عاشورا چه قبلش چه روز عاشورا که این هشدارها و تذکرات و این نهیبها و خطرهایی که ایشون فرمودند هر زمانی ممکنه تو جامعه اتفاق بیفته هر زمانی ممکنه جامعه بهش مبتلا بشه دیشب عرض کردم یکی از هشدارهای ابیعبدالله این بود که حق بهش عمل نمیشه برعکس به باطل عمل میشه حق فراموش شده ترک شده و در مقابلش باطل را عدهای علم کرده و دفاع میکنند «اَلا تَرَوْنَ اِلَي الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَ اِلَي الْباطِلِ لا يُتَناهي عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ في لِقاءِ رَبِّهِ ... اِنَّ النَّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا، وَالدّينَ لَعِقٌ عَلي اَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعايِشُهُمْ، فَاِذا مُحِّصُوا ...» (لهوف، ص79)؛ یک مقداری دیشب توضیح دادم گفتم مردم سه دسته هستند بعضیها حقپذیر هستند بعضیها حقستیز هستند بعضیها سکوت میکنند امروزیها تو اصطلاحات سیاسیها تو ادبیات امروزی یه جور دیگه میگن میگن سفید و سیاه و خاکستری بعضیها سفید شفاف مشخص آقا این موضعش دفاع از امام حسین است مثل مثلاً فرض کنید حبیببنمظاهر بعضیها هم سیاه است سفت میایسته نه حرف امام قبول میکنه نه نصیحت درش اثر میکنه مثل عمرسعد اون دستة خاکستری همیشه خطرش بیشتر دستة خاکستری دستهای که نه با امام است نه علیه امام است امام را قبول داره ولی جرأت یاری کردن نداره امروز و فردا میکنه تأخیر میاندازه این همیشه تو همة نظامها ما این افراد را داریم این خاکستریها را کسانی که بالأخره معلوم نیست این موافق است مخالف با نظام علیه نظام عرض میکنم که کدوم طرفی است
پس دستة اول که حقپذیر هستند باز من یک کمی امشب اینو توضیح بدم البته اینو عرض کنم باطل همیشه در بستر حق خودش نشون میده نمیگه من باطلم یعنی سامریم که گوساله درست میکنه مردم بتپرست میکنه از آثار موسی ـ علیه السلام ـ استفاده میکنه تا خداپرستی نباشه بتپرستی نمیتونه درست بشه مردم یه فطرت پاکی دارند به نام خداپرستی دشمن میاد یه باطلی به نام بت سامری میاد یه گوسالهای به نام معبود کنارش میذاره کربلا همینطور بود عمرسعد به اسم دین یا خیل الله خود یزید به اسم جانشینی پیغمبر میگفت من خلیفة رسولخدا هستم این خطر امام باقر فرمود: روز عاشورا کل یتقرب الی الله بدمه؛ هر کسی فکر میکرد با کشتن امام حسین به خدا نزدیک میشه لذا روزه گرفتن بنیامیه جشن گرفتن یعنی به شکرانة این پیروزی مثل قانون یعنی باطل مثل انگل میمونه انگل تو بدن سالم رشد میکنه از خون سالم تغذیه میشه اون بیماریهایی که مثل سرطان، تومور، تو بدن ایجاد میشه تو جای سالم تو مخ تو خون تو معده یک جایی میگن سالم بود یه همچین بیماری در کنارش رشد کرد این را قرآن هم میفرماید، میفرماید: باطل کف روی آب است حق آب است کف بدون آب که ما نداریم تا کف آبی نباشی کف خودش را نشون نمیده اگه توحید نباشه بتپرستی بغلش درست نمیشه اگه نام پیامبر باشه کنارش اون میگه من خلیفة رسولخدا هستم این قانون باطل و إلا باطل هیچوقت نمیگه من باطل هستم
حق پذیری
آقایان عزیز، برادران، خواهران اون دستة اول من امشب یک کمی باز توضیح بدم انسان مؤظف است یک حق را بشناسه که دیشب راه شناختش گفتم تو توحید اول ببینه حق با خداپرستاست یا با بتپرستا یا با منکرین خدا بالأخره یک عده میگن خدای واحد یک عده شریک قائلند مثل مسیحیت یا بت میپرستند یک عده هم هستند منکر آفرینش عالم هستند میگن این عالم خود به خود درست شده پس اول تو اعتقادات اون مبدأ ما باید ببینم حق با کدام است راهشم گفتم دیشب از حسمون از فطرتمون از عقلمون همینطور بیا جلو تو نبوت خب همة انبیا محترم هستند اما پیامبری که آخرین نبی است کیست تو امامت و خلافت آیا سقیفه حق است یا غدیر؟ همینطور بیائید جلو تو احکام تو انتخاب مرجع حالا مباحث سیاسی مباحث اجتماعی اگه یه اشتباهی رخ بده قابل اغماض گاهی یکی یه دوره به یکی رأی داده اشتباهی بعد اشتباه کرده حالا آسمان رو زمین نمیاد گرچه اونجام باید تو انتخابات توی تشخیص رئیس جمهور نمایندة مجلس تشخیص خط فکری اینام باید آدم دنبال حق باشه ولی خب ضرر این به اندازة اون ضرر تشخیص حق تو توحید و امامت و نبوت اینها نیست اول باید حق شناخت دوم باید حق قبول کرد حالا که شناختی قبول میکنی بعضیها میشناختند دیر قبول میکردند فرعون وقتی حضرت موسی اومد پیشش یکی دو تا سؤال بینشون رد و بدل شد حضرت موسی گفت اگه تو خدایی خورشید برعکس بیار خورشید از مشرق میاد تو از مغرب بیارش مگه تو خدا نیستی قرآن میگه: «فَبُهِتَ الَّذِي کفَرَ» (بقره / 258)؛ فرعون گیر کرد فهمید حق با موسی است همونجا باید قبول میکرد صبر کرد صبر کرد صبر کرد تا موسی تا فرعون تو رود نیل افتاد اونجا گفت حق با موسی بود خب اونجا فایده نداره چه حقپذیری است حق همون روز که گفتی «فَبُهِتَ»؛ همون روز فهمید اشتباه میکنی زلیخا صبر کرد صبر کرد زندانهای یوسف تمام شد باباش نابینا شد چه اتفاقاتی افتاد چقد یوسف آخرها گفت الآن.... الان فهمیدم حق با یوسف است من اشتباه کردم این تأخیر در پذیرش یه آیهای تو قرآن است حالا آدرس میدم ببینید سورة توبه آیة 106 قرآن کریم میفرماید که مرحوم طبرسی در مجمعالبیان نوشته بعد از جنگ اُحد چند سال بعد حمزه که در اُحد به شهادت رسید قاتلش پشیمان شد یعنی وحشی بعد از جنگ موته هم قاتل جعفر بن ابی طالب که داداش حضرت امیر جعفر طیار اونم پشیمان شد حالا در دو فاصلة زمانی اینها آمدند مسلمان بشوند خدا میفرماید: این آیه است «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَکيمٌ» (توبه / 106)؛ بعضیها با تأخیر آمدند إرجاع یعنی تأخیر دیدند بالأخره اسلام رشد کرد و قدرت گرفت و اصلاً فهمیدن اشتباه کردند ولی چی بعد از شهادت حمزه بعد از کشتن جعفر بن ابی طالب تکلیف اینها چی میشه؟ خدا تکلیف اینها را تو قرآن مبهم کرده میفرماید: «إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَکيمٌ»؛ شاید هم توبهاشون قبول کنه کما اینکه زلیخا مثلاً قبول شد ولی فرعون قبول نشد «إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَکيمٌ»؛ نمیدونیم امام صادق فرمود خدا از ما نخواسته تو تکلیف اینها دخالت کنیم حالا اینو میخوام عرض کنم اول حقشناسی دوم پذیرش حق من دو سه تا تاریخ براتون بگم شاید بعضیهاشو کمتر شنیده باشید در جنگ صفین وقتی امیرالمؤمنین برمیگشت رسید به کربلا چند نفر نقل کردند ابنعباس نقل کرده دیگران نقل کردند آقا پیاده شد یه قدری خاک کربلا را برداشت بوئید بوسید ظاهراً همین منطقة قتلگاه هم بود اینجا قتلگاه حسین فرزند من است اینجا انسانهایی به شهادت میرسند که نظیر نداشتند در گذشته و در آینده هم ندارند این در روایت دارد خوب دقت کنید
پیشگویی حادثه کربلا
داستان یک شخصی است به نام شیبان من باز این تاریخ است از تاریخهایی که جدید دیدم ندیده بودم قبلاً امروز میگشتم تو کتابها پیدا کردم میگوید که آقا که این حرف زد من رفتم یک استخوانی پیدا کردم اونجاها حالا یک تیکه استخوان محکمی ظاهراً استخوان یک حیوانی هم بوده اونجا دارد تو نقل که استخوان یک حیوانی بوده پیدا کردم و آقا که رفت رفتم یه گوشة این بیابون چال کردم و خاک کردم علامتم گذاشتم که این کجاست گفتم ببینم اینکه آقا فرمود دروغ این نمیتونه قبول کنه حق را ببین امامشناسی ضعیف است اعتماد به امام نداره میگه گذشت این قصه سال 38 بوده 23 سال بعد از اون کربلا اتفاق افتاد همین آقای شیبان میگه من بعد از شهادت امام حسین اومدم کربلا و عرض میکنم رفتم گشتم استخوان پیدا کردم جاشو علامت گذاشته بودم دیدم خبر درست بوده قبرها اونجا بود بعد از دفن شهدا اومده سؤال کردم گفتم بله اینجا جنگی واقع شد پسر فاطمه شهید شد اینجا یعنی این حالا این قبول کنه دیگه فایده داره؟ دیگه اثری نداره دیگه این دیگه دیره باز تو همین کربلا هرثمه هم کنار امیرالمؤمنین بود این صحنه را دید اینم مال همین قصه است تو صفین هرثمة بن سلیم نه أعین دیدم بعضی کتابها اشتباه نوشته هرثمة بن أعین نه هرثمة بن سلیم است ایشون هم میگه من این صحنه را دیدم به سال 38 هجری امیرالمؤمنین این قصه را فرمود: که اینجا مدفن فرزندم حسین است محل شهادت است ایشونم حالا این جالبه این تو ایام محرم همین روزها پنجم، ششم تو سپاه عمرسعد بوده میگه یاد این قصه افتادم که سال 38 بیست و سه سال پیش امیرالمؤمنین یه همچنین قصهای اینجا گفت بلند شد اومد خدمت امام حسین گفت آقا ما بیش از بیست سال پیش با پدرت از اینجا رد میشدیم پدر شما یه همچین حرفی زد من اون روز باور نکردم ولی امروز میبینم نه واقعاً شما را محاصره کردند و این اتفاق میافته آقا فرمود: تو چه کار میکنی؟ گفت: لا لک و لا علیک؛ نه ضد شما میشم نه دوست شما این خاکستری نه سیاه نه سفید نه تو سپاه عمرسعد وامیایستم نه تو سپاه شما میرم کوفه دنبال زندگیم و رفت ببینید این حق شناخت یک حق قبول کرد دو از حق دفاع نکرد کتمان این سه تا اگه بعضیها میگن میدونیم حقه قبول هم داریم حقه ولی ما حرف نمیزنیم این بیانصافی است کسی که میبینه قبول میکنه باید دفاع کنه از حق حالا بحث حقم که میگم آقایون خواهران ببینید یک وقتی توی دعوای خانوادگی واقعاً آدم احساس میکنه حق با خانمش یک نزاع خانوادگی احساس میکنه حق با برادرش احساس میکنه تو اداره تو ماشین تو خیابون حق را واقعاً گاهی انسان میفهمه جرأت اینکه بگه خانم من اشتباه کردم شما درست میگید برادر من اشتباه کردم شما درست میگی میخوام بحث را یه خورده کاربردیاش کنم تو سرتاسر جامعه این سریان داره مرحوم عرض میکنم که ملامحسن فیض کاشانی(ره) با ملاخلیل قزوینی تو کاشان بحث کرد خب ملامحسن خیلی استدلال آورد ولی ایشون قانع نشد بالأخره ظاهراً مرحوم فیض کاشانی پیروز شد عدهای هم گوش میکردند این بحث را ملاخلیل قزوینی آمد قزوین رفت کتابها را گشت دید اشتباه کرده حق با ملامحسن بوده بلند شد از قزوین آمد کاشان رفت در خانة ملامحسن فیض کاشانی گفت یا محسن قد أتاک المصی؛ آی محسن گنهکار اومده خیلی تعجب کرد گفت من تو خونه نمیام جلو مردم فقط میخوام اعلام کنم حق با شما بود من اشتباه کردم ما الان تو این کشور تاوان این قصه را خیلی داریم میدهیم آدمهایی که حاضر نیستند فقط یک کلمه بگن ما اشتباه کردیم نباید این حرف میزدی نباید خیلی من چند بار البته شنیدم تو مجلس از بعضی مسئولین عذرخواهی از بعضی اشتباهات این خیلی خوبه اشتباه کرد عذرخواهی میکنه ببینید شما دولت حجاز به خودش اجازه نمیده شش هزار آدم را از کشته پشته ساخته از کشته پشته ساخته تو عربستان یکی از عزیزانی که آمده و از نزدیکان است میگفت یکی از این عزیزانی که از دنیا رفته و هجرت کرده و اونجا به شهادت رسیده میگفت ایشون با موبایل به خود من زنگ زد من تو چادر بودم گفت فلانی من تو کانتینرم دارند منو میبرند بین کشتهها من موبایلم همراهم من زندهام من تو کانتینرم ایشون میگه من این صدا را ضبط کردم که رفتیم دیگه نذاشتن در باز کنیم میان مردهها چند تا آدم اینطور از بین رفتن یکی از آقایونی دیگهای که آمده روحانی ایشون میگفت من فریاد میزدم یکی از اینها با چکمه گذاشت رو سینة من تو مجوسی تو ایرانی هستی بمیر خب این جمله حاضر نیستند عذرخواهی کنند خیلی زور داره قصة توجیه قبول حق این یک شناخت حق این یک قبول حق دفاع از حق من یه جملهای براتون بگم اینو حفظش کنید جالبه ائمة ما بزرگان ما هم انگشتراشون یه مطالب خوبی گاهی روش نوشته بود یک آرمی بود هر کدوم از ائمه انگشتراشون یک آرمی داشت حالا تو تاریخ آمده هم رو شمشیرهاشون مثلاً خود شمشیر امام حسین ـ علیه السلام ـ یک نوشته مخصوصی داشت یک وقتی من گفتم اینجا اون شمشیر امیرالمؤمنین یک نوشتة داشت امام صادق فرمود: مکتوب علی سیف رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ جالبه فرمود رو شمشیر پیغمبر سه تا مطلب نوشته بود ببینید برای یک نوشتة پرچمی تابلویی میرن همیشه گزینش میکنند دیگه اون کلیدیترین مطلب مینویسند دیگه حالا که پیغمبرخدا میخواهد رو شمشیرش بده یه چیزی بکنند که بمونه شمشیر پیغمبر دست امام زمان أرواحنا فدا است
شمشیر پیغمبر(ص) روز عاشورا
شمشیر پیغمبر روز عاشورا دست امام حسین بود دست ائمه بوده ائمة ما اینها چون جز میراث رسولخداست که اینها را به امیرالمؤمنین داد دست به دستم گشته تا انشاءالله دست حضرت حجت امام حسین روز عاشورا گاهی میفرمود: هذا سیف رسولالله این شمشیر پیغمبر دست منه این عمامة پیغمبر سر منه حالا اون سه تا مطلب چی بود؟ این بود خوب دقت کنید
صله رحم: صل من قطعک با فامیلتون ارتباط داشته باشید ولو کم ارتباطید ولو اون کم ارتباط است ولو اون به شما سر نمیزنه مقابله به مثل نکنید صلة رحم
گفتن حق دو: قل الحق ولو علی نفسک؛ همه جا حق را بگو بگو نه فقط بپذیری ولو علیه خودت باشه شما که میفهمی اشتباه کردی جرأت پذیرش را داشته باش
خوبی کردن به کسی که به شما بدی کرده سوم فرمودند که أحسن إلی من عصی إلیک؛ این روایت سندشم سند خوبی است در کتاب من لا یحضره الفقیه شیخصدوق کتابی که بیش از هزار سال قدمت داره اومده کسی که به تو بدی کرده تو بدی نکن
ببینید سه تا نکتة اجتماعی است بحث نماز و روزه نیست نه اون جای خودش دارد پیغمبر اکرم برا تکمیل اخلاق اومده سل من قطعک ارتباط با مردم «وَ قُلِ الْحَقَّ وَ لَوْ عَلَى نَفْسِكَ وَ أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْك» (من لا يحضره الفقه، ج4، ص179) این اولین مطلب پذیرش حق و دفاع از حق باز بذارید یه دو تا داستان دیگه از کربلا اینها چون گفتم خیلیهاشو کمتر گفتند و شنیدید لااقل امسال بنده کم گفتیم صبح عاشورا یک آقایی است به نام مسروق بن وائل جزو سپاه عمرسعد اینها خاکستری هستند این دستة که نمیشه خلاصه اینها را در یک ردیف مثبتی قرار داد مسروق بن وائل میگه من آمدم نزدیک خیمة اباعبدالله این را طبری نقل کرده خب میدونید طبری یک تاریخ کهنی است بیش از هزار سال پیش تاریخ طبری نوشته شده میگه آمدم نزدیک خیمههای ابیعبدالله دیدم یک شخصی به نام عبدالله بن حوزه داره به امام حسین جسارت میکنه توهین میکنه و حرفهایی میزنه که دور خیمهها را ابیعبدالله گودال کنده بود آتیش درونش قرار داده بودند که دشمن نتونه از اونجا حمله کنه نتونه عبور کنه اومد یه جسارتی کرد گفت یا حسین تعجلت بالنار؛ به زبانم نمیچرخه ترجمه کنم حرف این آدم خبیث را یا حسین تعجلت بالنار؛ به آتیش عجله کردی عجله نکن ما تو را میکشیم به قتل میرسانیم چنین میشه داشت جهنم را برا امام حسین و تهدید به جهنم را برا امام حسین امامی که سید الشباب اهل الجنه است ابیعبدالله نفرینش کرد فرمود: این دعا را کرد اللهم حض بالنار؛ خدایا اینو تو همین آتیش دنیا بسوزون که حرمت ما را بدونه مسروق میگه من دیدم اینارو گوش میکردم دیدم پای اسب لغزید عبدالله بن حوزه افتاد میان این گودال و فریاد میزد غلط کردم اشتباه کردم سوخت به درک واصل شد این صحنه را که دید مردد شد میگه دیدم حق با ابیعبدالله است این معجزه است و منهم من السمع و منهم من النظر؛
انواع ایمان آوردن به حق
امام صادق فرمود: بعضیها با گوش کردن ایمان میآورند بعضیها با دیدن دیگه این روشنه این دلیل تا این صحنه را دید پشیمان شد میگه از همون جا اسبم را راندم خب کربلا راه فرار زیاد بوده بیابان بوده سی هزار لشکر هر چی میخواست بگریزه مخصوصاً از لشکر عمرسعد حالا لشکر ابیعبدالله خارج شدن یه خورده مشکل بود گرچه ضحاک بن عبدالله مشرقی از لشکر امام حسین هم عصر عاشورا جدا شد رفت یعنی اولم با امام حسین شرط کرده بود من یاری میکنم شما را تا جایی که دیگه کاری ازم نیاد میرم چون شرط کرده بود با آقا تا عصر عاشورا ایستاد و دفاعشم کرد و عصر اسبشم سوار شد از آقا خداحافظی کرد و رفت یکی از خبرنگاران کربلا ضحاک بن عبدالله است تو سپاه امام حسین بوده هم خوب صبح جنگیده هم بعدازظهر جنگیده اما وقتی دید همه شهید شدند فقط امام حسین تنها مونده رفت و خیلی از گزارشها را تو مقتل شما از قول ایشون میشنوید بعضیها میگن اینارو کی نقل کرده یکیشم این ضحاک بن عبدالله است میگه جزء سپاه ابیعبدالله بوده حتی صبح که میجنگید امام دعاش میکرد چون خوب مبارزه میکرد البته اینم نمره بیست ندارهآ نباید امام را تنها میذاشت باید میماند ولی به هر حال از سپاه دشمن راحت میشد گریخت مسروق بن وائل اسبش سوار شد و از کربلا خارج شد آمد کوفه یعنی حق را شناخت حق را پذیرفت اما از حق دفاع نکرد اینها را میگویند خاکستری این تو مرحلهای خوبه این شناخت خوبه پذیرفت خوبه اما کافی نیست ابیعبدالله داره هل من ناصر میزنه تو باید بمانی امام را یاری کنی اینها کم نیستند تو کربلا حبیب بن مظاهر از اصحاب ابیعبدالله است جلوی خیمه نشسته بود میگه یه وقتی دیدم یک کسی داره میاد جلو ظاهراً حالا نهم بوده هشتم بوده نمیدانم عاشورا نبوده دیدم داره میاد یه شمشیری هم بسته به نام کثیر بن عبدالله آقا فرمودند این را میشناسی گفتم بله آقا شر اهل الأرض؛ اگه یه آدم شر را میخواهی معرفی کنی آدم خوبی نیست فرمود: بذار بیاد ببینیم چه کار داره حبیب نگهبان بود محافظ بود رسید جلو خیمه گفت چیکار داری؟ گفت میخوام با ابیعبدالله ملاقات کنم گفت عیب نداره مسلح نمیذارم با امام حسین ملاقات کنی شمشیرت را بگذار برو گفت شمشیر از من جدا نمیشه من با شمشیر باید حرف بزنم پیغام دارم از عمرسعد بدون شمشیرم وارد نمیشم ایشون گفت منم اجازه نمیدم بری مگر اینکه من کنارت بایستم دست بذارم رو قبضة شمشیرت شمشیرت نگه میدارم حرفاتو بزن گفت کسی هنوز جرأت نکرده دست رو قبضة شمشیر من بذاره حبیب گفت کسی هم جرأت نداره از این در وارد بشه برگشت امام فرمود: چی شد گفت آقا برش گردوندم حالا به تعبیر من آدم پرویی بود لحظاتی بعد یکی دیگه آمد آقا فرمودند اینو میشناسی گفت بله آقا این آدم خوبی اگه به من میگفتند یه آدم خوب معرفی کن تو کوفه میگفتم این خوشنام بدنام نیست قرة بن قیس اومد جلو یه احوالپرسی با حبیب کرد خیلی با ادب شمشیرش زمین گذاشت رفت پیغامش به امام حسین داد و اومد بیرون وقتی آمد بیرون حبیب بهش گفت قرة تو منو میشناسی منم تو را میشناسم من از کسی بیدلیل حمایت نمیکنم تو میدانی حسین بر حق است تو میدانی عمرسعد و سپاه دشمن ناحق است بیا و برگرد گفت قبول دارم منم فهمیدم حسین بر حق است عمرسعد ناحق است فقط من پیام دارم قاصدم برم پیام برسونم برمیگردم رفت و برنگشت ببینید این آدم خاکستری است
مذاکره امام حسین علیه السلام
این آدمی که نمیتونه دفاع کنه ما کربلا افرادی داریم کاملاً شفاف إسود وجوههم مثل زهیر مثل حر مثل حبیب حتی اوناییکه پشیمون شدند مثل حر حر فهمید اما تردید نکرد زهیر هم فهمید اما تردید نکرد عدهای هم داریم که امام حسین باهاشون صحبت کرد نصحیت کرد خصوصی عمومی به تعبیر مقام معظم رهبری فرمود: ابیعبدالله مذاکره کرد در مذاکره نصحیت کرد عمرسعد را آنچکه باید میگفت فرمود چون چند تا ملاقات داشته امام حسین با عمرسعد اثر نداشت اونم مشخصه سیاه است اما این وسط اینا قرة بن قیسها شیبانیها هرثمة بن سلیمها و چند تا دیگه هم داریم حالا من شبهای دیگه بعضی از اینها را برا شما خواهم گفت کسانی که حق را شناختند حق را پذیرفتند اما از حق دفاع نکردند عبیدالله بن حر جعفی یکی از اینهاست میدانست حق با امام است عبدالله بن عمر یکی از اینها خب عبور کنیم از این بحث دستة اول گفتیم حقپذیر
حق ستیزی
یک گروه هم داریم حقستیز بذارید چهار تا آیه بخوانم و این گروه را هم اشاره کنم و رد بشم خوب دقت کنید آیاتی که میخوانم قرآن کریم میفرماید: یک بعضیها حق نمیشناسند «بَلْ أَکثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ» (انبیاء / 24)؛ خب این اشکال در عدم شناخت حق را نمیشناسند الان هم ما داریم اینها وظیفهاشون است به عالم مراجعه کنند تحقیق کنند بررسی کنند نشینند یه گوشهای برن حق را بشناسند دو: «وَأَکثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ» (مؤمنون / 70)؛ بعضیها حق را میشناسند اما کراهت دارند از حق میدانند این جنگ باید بره تو جبهه ولی من میشناختم تو جنگ آدمهایی که بیست تا آمبولانس برا جنگ دادند برا اینکه فرزندشون نره سربازی یعنی نره جبهه تو اون شهر خدمت کنه یک آقایی بود من میشناختم بیست آمبولانس حاضر شد بده برا جبهه ولی بچهاش نره جبهه اتفاقاً اون بچه هم یک مدتی بعد از سربازی از دنیا رفت یه حادثهای براش پیش آمد عرض میکنم که من میشناختم اون آقا را خب این نمیگه عراق حق است جنگ ایران و عراق حق با صدام بود میگه من میدونم حق با شماست اون باطل است ولی من جوانم را نمیدم آدمی هم داشتیم من رفتم خانهاش چهار تا شهید داده تو همین شهر سه تا شهید دو تا شهید شهید زین الدین وقتی اومد خواستگاری خانوادهاشون نقل میکرد که حرفها را که زدن نوبت خودش شد داماد باید حرف بزنه رو کرد به من گفت میدانی من قبل از این یه ازدواجی کردم جا خوردم ازدواج کردی برا چی اومدی خواستگاری به من نگفته بودن گفت نه من قبل از این با این تفنگ با این جبهه ازدواج کردم اگه میتونی با این کنار بیای بسم الله من فردا عازم جبهه هستم شهادت توش هست این شهید سردار همدانی مستشار نظامی ارشد ایران در سوریه که بیش از صد هزار نیرو را در سوریه ایشون تجهیز کرد آماده کرد قدرت دفاع به مردم سوریه داد وإلا سوریه همان اول رو هوا بود خانمش بعد از شهادت مصاحبه کردند گفت من منتظر بودم من میدونستم ایشون میکشند فقط زمانش یا امروز بود یا فردا معلومه کسی که تو اوج درگیری حلب حضور پیدا میکنه تو اوج درگیری سوریه حضور پیدا میکنه اونم رصدی که دشمن ازشون داره اینها شهید عباس موسوی دبیر کل حزب الله لبنان که با خانوادهاش شهید شد خانوادهاش گفته بود من میدونستم ایشون میکشند فقط چیزی که از خدا خواستم خدایا ما با هم شهید بشویم اتفاقاً با هم شهید شدند هم خودش شهید عباس موسوی هم همسرش تو یک توجعهای با هم به شهادت رسیدند این
اول حق را نمیشناسند
دو: «لِلْحَقِّ کارِهُونَ»؛ کراهت دارند
سوم: «کذَّبُوا بِالْحَقِّ»؛ این خطرناک است تکذیب میکنند نمیپذیرند.
چهارم: «فَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُواْ إِنَّ هَذَا لَسِحْرٌ مُّبِينٌ» (یونس / 76)؛ ستیز میکنند پس نمیشناسند یک کراهت دارند دو تکذیب میکنند سه مبارزه میکنند ما به اینها میگوئیم حقستیز عمرسعد تو این دستة سوم بود تو این دستة چهارم حقستیز بودند اینها وإلا اینها میدانستند حق با ابیعبدالله است روز هشتم محرم بود ظاهراً یا نهم نقل کرده تاریخ یک کسی از سپاه ابیعبدالله ـ علیه السلام ـ به نام حصین حصین با صاد میگه من اجازه گرفتم از امام حسین برم عمرسعد صحبت کنم برم بگم آب را باز کنید خب این زمینی که ابیعبدالله درش خیمه زده این زمین 600 هزار درهم خریداری کرده زمین با آب با هم است ملک ابیعبدالله است اصلاً شما تو ملک امام حسین آمدید امام حسین این سرزمین را از قبل آنکه هنوز سپاه عمرسعد بیاد اینجا ابیعبدالله دوم محرم اول اینو از اهالی نینوا خرید شرطم کرد من اینو واگذار میکنم به خودتون که از زائران من پذیرائی کنید این زمین چطور شما آبشو بستید به حسب قانون خرید و فروش هم مال ابیعبدالله است گفت من برم با عمرسعد صحبت کنم آقا فرمود: برو وارد خیمة عمرسعد شد سلام نکرد وایستاد عمرسعد سرش گرفت بالا میشناختش هم محلی بودند فکر نکنید عمرسعد حالا قدیمها ما میگیم مجسمههایی درست میکنند از عمرسعد یک مثلاً چیزهای خیلی عجیب و غریب عمرسعد یک آدم علیالظاهر زاهدی بوده عابدی بوده جزء افرادی بوده که چهرة مذهبی داشته اهل عبادت ظاهری بوده اینطور نبوده فکر کنید شما یک جانی قاتل نه خودش شمر جزء کسانی که صفین تو رکاب امیرالمؤمنین جراحت برداشته مجروح شده جزء مجروحان صفین است دعا کنید عاقبتتون بخیر بشه خیلی مهمه اومد عمرسعد سرش گرفت بالا گفت چرا سلام نمیکنی؟ آدم وقتی وارد بر یک مسلمان میشه باید سلام کنه گفت درسته ولی تو مسلمون نیستی
أتزون أنک مسلم تو فکر کردی مسلمانی هذا ماء الفرات تشربه الکلاب و الخنازیر و أبناء الرسول الله عطاشا؛ این آب فرات حیوانات میخورند پرندهها میخورند فرات خیلی آب داره شما رفتید دیدید این آب صد لیترش دویست لیترش پانصد لیترش تو لشکر امام حسین بیاد کم میشه ازش حیوانات دارند از این آب استفاده میکنند پرندهها دارند از این آب استفاده میکنند این آب مال همه است آزاد است سی هزار لشکر شما داره این آب داره برمیداره بچههای اباعبدالله بچههای پیغمبر تشنهاند تو میگی من مسلمان هستم حرف حرف منطقی است یک نگاهی کرد به چهرة این آقا گفت والله إنی أعلم حرمة عزا اهلالبیت؛ بخدا قسم من میدونم آزار اینها حرام است اینها فرزندان پیغمبر هستند ولی حصین که همین آقا بود من تو خون ابیعبدالله معامله کردم معامله کردم تا آخرم پاش میایستم وقتی برگشت آقا بهش فرمود: چی شد گفت یا اباعبدالله یقتلک بری؛ عمرسعد برا حکومت ری شما را میکشه معامله کرده رو خون شما لذا هر جسارتی ازش بر میاد این حقستیزی است
امامت
از خدا بخواهیم یک حق را تو همة امور بشناسیم مخصوصاً عرض کردم تو اعتقاداتمون اینو میگم چون برنامة ما پخش میشه بعضیها در کشور میبینند هر کسی صاحب هر مذهب هر مرامی است اول تو اعتقادات توحیدش نبوت امامت که حالا مهمترین مسئلة اختلافی بعد از اسلام همین موضوع امامت است جوانها باید رو این موضوع فکر کنند تأمل کنند اینکه نشد که همینطور آبائی ابنائی نه واقعاً بیایند رو قصة غدیر رو قصة امامت همة کسانی که عرض را میشنوند بیطرفانه فکر کنند اکتفاء نکنند به یک اثر دو اثر کتابها را ببینند که ما بیدلیل سنگ غدیر به سینه نمیزنیم ما اگه دلیل قرآنی و حدیثی و تاریخی نداشتیم برا این امر اینطور پای غدیر نمیایستادیم این توجه بده به یک افرادی که بدانند از چی دفاع میکنند سنگ کی به سینه میزنند نکنه یه وقت فردای قیامت حق براشون آشکار بشه دیگه فایده نداشته باشه الان حصل حق خوبه الان روشن بشه اونجایی نباشد که دیگه مسیر بازگشتی نیست قرآن میفرماید: بعضیها میگن «يَا حَسْرَتَي علَي مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ وَإِن کنتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ»؛ روز قیامت میگن وای بر ما که دربارة جنب الله کوتاهی کردیم جنب یعنی پهلو جنب الله چیه؟ امیرالمؤمنین فرمود: أنا جنب الله؛ مهمترین مصداق جنب الله گرچه نماز هم جنب الله است قرآن هم جنب الله است هر چی به خدا منسوب است جنب الله است جنب الله یعنی منسوب به خدا یعنی بزرگترین مصداق جنب الله تو زیارتنامه داره امیرالمؤمنین است نکنه یک عدهای اونجا بگن «يَا حَسْرَتَي علَي مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ وَإِن کنتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ» (زمر / 56)؛ این جنب الله را همین جا بشناسیم علم با کیست؟ عصمت با کیست؟ ولایت با کیست؟ پیغمبر از کی نام برده؟ قرآن بر کی تصریح کرده اینها را یک مقداری بیشتر عزیزان ما مخصوصاً من شبها در مجتمع هم این جمله را میگم اصرار دارم امسال مقداری بحثهای اعتقادی را بگنجونم تو منابر که این شناخت حق و تأکید بر حق و دفاع از حق انشاءالله تو زندگی ما برجسته بشه خب دلها روانه کنیم کربلا کنار مضجع شریف اباعبدالله آقاجان ما دنیا کاممون را با تربت شما برداشتند مادرامون هم ما را تو مجلس شما آوردند با اشک بهمون شیر دادند حالا هم تا محرم میشه لباس مشکی میپوشیم تو مجلس شما میآئیم احساسی هم نیستیم نه احساس دوام نداره شعور نه شور شورم هست ولی شور ناشی از شعور است چون ما این مرام را حق یافت چون ما این مکتب را حق یافتیم لذا از این مجلسها خودمون جدا نکردیم دعا هم میکنیم به آبرویی که نزد خدا داری خدا ما و نسل ما را تا قیامت محب شما اهلبیت ـ علیه السلام ـ پیرو شما اهلبیت انشاءالله قرار بدهد روز قیامت هم دستمون از نماز پر نیست چون ما نماز نمیخونیم ادای نماز من خودمو میگم روزة ما نماز ما عبادت ما اینا هیچکدام را نمیتوانیم ببالیم ولی یک چیز بهش میبالیم و پاش میایستیم اونم محبت ابیعبدالله اشک بر ابیعبدالله اونجا میتونیم فریاد بزنیم خدایا ما با این کالا اومدیم.
روضه:
به بازار عمل با دست خالی
من و لطف تو ای مولی المَوالی
آقاجانم: این زبانحال ماست همة ما، ماه محرم دههاش هم به نیمه رسید پنج شب گذشت این زبانحال همة ماست.
به بازار عمل با دست خالی
من و لطف تو ای مولی المَوالی
بَدَم اما حسین را دوست دارم
آقا مگه بدآ دل ندارند، مگه شما بدآرو نمیپذیری
بَدَم اما حسین را دوست دارم
همین باشد مدال افتخارم
کجا ارباب من فردا گذارد
غلام او در آتش پا گذارد
بوَد در اوج آتش این شُعارم
خدایا من حسین را دوست دارم
خوشا بر من که دلدارم حسین است
به محشر یاور و یارم حسین است
«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ»
اونقدر محبت ابیعبدالله تو دلش موج میزد، یازده سالشه، یتیمه بابارو خیلی ندیده جزو اطفال ابیعبدالله هم سفارش کرده این بچهرو نگه دارید چون میدید از صبح عاشورا میدید این بچه هی دنبال عمو میدوه، هی میاد هی میره هی هوا داره وقتی دید همه شهید شدن داداشش قاسم شهید شد، پسرعموش علیاکبر شهید شد، امام حسین وداع کرد و رفت او را نبرد باز هم نیامد اما یه وقت دید آقا ابیعبدالله تو گودی قتلگاه است دور تا دورش گرگها حلقه زدند هر چی زینب دستش گرفت هر چی زنها دورش گرفتند از میان دست زنها فرار گرفت صدا زد: والله لَا أُفَارِقُ عَمِّي؛ من عموم تو قتلگاه تنها نمیذارم خودش انداخت رو بدن عمو ابیعبدالله صدا زد زینبم إحبسی؛ بگیر این بچهرو نتونستند حریفش نشدن نانجیبی شمشیر به طرف سر ابیعبدالله پرتاب کرد نازادنه عبدالله بن الحسن امشب یتیمداری کنید یتیم امام حسن مجتبی دستش اورد جلو دست قطع شد دو تا شهید کربلا رو بدن ابیعبدالله جان دادند یکیش علیاصغر رو دستآی بابا جان داد یکی عبدالله بن حسن رو سینة ابیعبدالله من هر چی گشتم ببینم آیا ابیعبدالله دستشو اورد بالا این بچهرو رو سینه فشار بده ننوشتن جایی چون تیر سه شعبه دیگه قدرت دست ابیعبدالله ساعد الله قلبک... یا حسین....
حق پذیری، حق ستیزی (شب پنجم، محرم 94، حرم حضرت معصومه (س) ، دکتر رفیعی)