|
||
|
||
هرم داغ بيابان بر نگاه كاروان مي لغزيد.
آفتاب به گرمي، بيابان را در آغوش مي فشرد. ماسه ها زير پاي شتران جريان مي يافت و رودخانه اي از سرگشتگي، كاروان را با خود مي بُرد. پاي عشق در گِل فرو رفت و كاروان باز ايستاد. آب در ميان نگاه ها موج مي زد و تصويري مبهم از پرواز، چشم را مي نواخت. نسيم گرم تنهايي، سراب را تكان مي داد؛ سراب از آب سيراب بود، اما نگاه هاي تشنه، آن را جست و جو نمي كرد و در آن سكوت، فقط عشق بود كه صدايش به گوش مي رسيد. كاروان بار افكند و نگاه ها در هم، تكرار شد. مادرِ صحرا بود كه آغوش به سوي آن ها باز كرده بود و عشق بود كه در آن صحرا زمين گير مي شد؛ آن جا كربلا بود!
هودج خون (گذري بر عزاداري و نامگذاري شب هاي محرم)
-
|
سلام ای هلال محرم - مطیعی |
دعوتید به خیمه معرفت-ویژه روز دوم ماه محرم
