سیره اخلاقی و صفات امام کاظم (علیه‌السلام)

شناسه نوشته : 32547

1400/12/05

تعداد بازدید : 59

سیره اخلاقی و صفات امام کاظم (علیه‌السلام)
درباره‌ي امام كاظم(علیه السلام) چند تا تعبير آمده است. «اَعبَد»، «اَفقَه»، «اسخی»، «اكرم»، «احسن». «اَعبَد» يعني بيشترين عبادت را داشت. «افقَه» چون خيلي‌ها عبادت مي‌كنند اما عبادتي ارزش دارد كه بر اساس معرفت«افقه».
كاظم يعني چه؟ در فارسي ما مي‌گوييم: كظم غيظ! كظم غضب نمي‌گوييم. مي‌گوييم: كظم غيظ! هم غضب داريم، هم غيظ داريم. مي‌گويند: فلاني غيظ كرده است، يا فلاني غضب كرده است. غيظ وقتي است كه انسان سر مي‌رود. يعني بالاترين درجه‌ي غضب را غيظ مي‌گويند. غضب لازم نيست سر برود. از اين كار راضي نيست. ولذا «غَضِبَ اللَّه‏»[۱] داريم. «غاظ الله» نداريم. خدا از كاري راضي نيست. اما اينطور نيست كه چيزي... چون خدا از اين كار راضي نيست. «وَ لا يَرْضى‏ لِعِبادِهِ الْكُفْر»[۲] اما مثلاً مي‌گوييم:
خداوند وجودي است كه سر مي‌رود. يعني محدود است. چيزي بر او غالب مي‌شود. ممكن است غيظ بر ما غالب شود. ولي خدا چيزي بر او غالب نمي‌شود. امام كاظم را كه مي‌گويند: كاظم، دو تا دليل داشته است. يكي خون دل مي‌خورد. امام خميني(ره) و همچنين مقام معظم رهبري و همچنين خيلي از مراجع، مصلحين، مؤمنين، در خانواده‌ها گاهي آدم يك چيزي مي‌بيند حرص مي‌خورد. اين خون دل خوردن و حرف نزدن. خون دل مي‌خورد و حرف نمي‌زند. ما آدم داريم كه مسلمان است ولي ضرر او از كفار به مسلمان‌ها بيشتر است. كاري هم نمي‌شود كرد. مسلمان است.
کظم غیظ امام کاظم(علیه‌السلام) در برابر نااهلان
ما دوازده امام داريم. تمام اين دوازده تا را هم نامشان را پيغمبر فرموده است. يعني فرموده: بعد از من علي‌بن ابي‌طالب، بعد امام حسن، امام حسين، تا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف). ولي يك عده هفت امامي شدند. يعني امام كاظم را قبول داشتند، امام رضا را قبول نداشتند. حالا چرا قبول نداشتند؟ يك مقداري پول از وجوهات، خمس و زكات پهلوي نماينده‌ي امام كاظم جمع شد، خوب امام كاظم كه شهيد شد، باید پولها را به امام رضا بدهد. گفت: اصلاً ديگر امامي نيست، خلاص! مثل يك كسي كه مرحوم شده بايد پول‌هايش را به پسرش داد. مي‌گويند: اصلاً ايشان پسر ندارد. مي‌گويند: پسر ندارد كه پول‌ها را بتوانند تصاحب كنند. يك عده هفت امامي شدند، يعني امام كاظم را قبول داشتند، امام رضا را قبول نداشتند. امام كاظم(علیه السلام) اينها را كه مي‌ديد مي‌شناخت. مي‌ديد همين امام كاظم را قبول دارد، يعني خود آقا را قبول دارد، اما امام رضا را قبول ندارد. آنوقت امام به اين نگاه مي‌كرد و دائم غصه مي‌خورد.
در روايت داريم اينكه به كاظم، مي‌گويند: كاظم «كظم غيظ» مي‌كند. يعني مي‌ديد افرادي را كه بد عاقبت هستند، و اين بد عاقبت‌ها را هم مي‌شناخت، اما به زبان نمي‌آورد. اين معناي كاظم است. حرف‌هايم را جمع كنم. پس چرا به امام كاظم، مي‌گويند: كاظم؟ به دو دليل. يا از دست افرادي غيظ مي‌كرد كه اينها بد عاقبت هستند، ولي نمي‌خواست بگويد: تو بد عاقبت هستي. مي‌شناخت، انحراف اينها را مي‌دانست ولي به زبان نمي‌آورد. خون دل مي‌خورد. يا از جنايات حكومت‌‌هاي بني عباس! خوب اين معناي كاظم.
عبادت، سخاوت و کرامت امام کاظم(علیه‌السلام)
درباره‌ي امام كاظم(علیه السلام) چند تا تعبير آمده است. «اَعبَد»، «اَفقَه»، «اسخی»، «اكرم»، «احسن». «اَعبَد» يعني بيشترين عبادت را داشت. «افقَه» چون خيلي‌ها عبادت مي‌كنند اما شناخت ندارند. آدم‌هايي هستند كه مستحبات انجام مي‌دهند، اعمال ام داوود انجام مي‌دهند. نمي‌دانم روزه‌هاي مستحبي، ولي شب كه مي‌شود با يك غيبت همه چيز را آتش مي‌زند. عبادتي ارزش دارد كه اگر هم گريه مي‌كند، «الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا»[۳] اشك بر اساس معرفت «اَفقه».
كسي منزل ما آمد، گفت: آقاي قرائتي! چه سالي امسال براي ما گذشت؟ به، به به! در عمرم سالي به اين خوبي نداشتم. گفتم: چه بوده است؟ گفت: ماه رمضان مكه رفتم. بعد از افطار تا صبح در مسجدالحرام نماز جماعت مي‌خوانديم. پيشنماز چه گريه‌هايي مي‌كرد و ما مردم چه گريه‌هايي مي‌كرديم؟ گفتم: نمازهايت باطل است. نماز واجب را ما با سني‌ها در مسجدالحرام مي‌خوانيم.
اما نماز مستحبي، نماز تراويح، جماعتش از نظر فقه شيعه حرام است. اهل سنت مي‌خوانند، ولي شيعه حق ندارد بخواند. اين شيعه بود از ايران آنجا رفته بود و با آنها نماز تراويح خوانده بود. يعني كلي نماز خوانده بود. كلي هم گريه كرده بود. كل كارهايش هم باطل بود. مثل كسي كه زحمت مي‌كشد ساختمان مي‌سازد بعد شهرداري مي‌آيد مي‌گويد: اين نقشه استاندارد نيست. مي‌زند و خراب مي‌كند. گفتم: خوب ديگر چه؟ گفت: اول غروب هم افطار مي‌كرديم. ما مغرب افطار مي‌كنيم، اهل سنت غروب! خوب هركسي روي فقه خودش! گفتم: شما بايد يك چند دقيقه بعد از غروب افطار كني. معلوم مي‌شود سي روزه،هم روزه‌اش را خورده است. هم... يعني گاهي وقت‌ها انسان مي‌بيند آنجا چيزي ندارد.
در مدينه كسي اجازه ندارد دوربين در مسجد ببرد. يك كسي دوربين را يكجايي پنهان كرد، از اين دوربين‌هاي موبايل، بالاخره فكر كرد كسي نمي‌بيند. مسجدالحرام قدم به قدمش دوربين مدار بسته است. خلاصه يكجايي دوربين از زير جوراب پايش درآورد و چنين كرد، تا رفت بگيرد او را گرفتند و دوربينش را گرفتند. دو سه روز الاّف شد. و حال خودش و كاروان را گرفت. خوب مي‌گويند: دوربين نبر، نبر ديگر. قانون آنجا را مراعات كن. بالاخره بعد از اينكه هم خلق خودش تنگ شد و هم كاروان و مدير كاروان و روحاني كاروان و همه به هم ريخت، گفت: حالا ببينيم چه عكسي گرفتي بعد از اين همه... بعد ديد كه چنين كرده عكس نوك انگشت خودش را گرفته است. يعني دوربين را گذاشته بزند، يعني يك وقت مي‌بيني روز قيامت همينطور مي‌شود.
ما شصت سال، هفتاد سال كار كرديم، مي‌گوييم: حالا اعمال دنياي ما كجاست؟ مي‌گويند: شما عكس خودت را برداشتي. اين هم نوك انگشت تو است. يعني انسان خيلي وقت‌ها يك زخمتي مي‌كشد ولي چيزي در آن نيست. يك دعا مي‌كنم. خدايا به آبروي امام كاظم(علیه السلام) روز قيامت ما را دست خالي قرار نده. يعني جان بكنيم.
ولذا در قرآن چند تا «يَحْسَبُون‏» داريم. يكجا مي‌گويد: «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُون‏»[۴] «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون‏»[۵] آيه‌ي ديگر «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُون‏» يك آيه‌ي ديگر «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‏ شَيْ‏ء»[۶] سه تا آيه داريم. «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون‏» يعني خيال مي‌كند فكرش درست است. كج مي‌فهمد. خيال مي‌كند درست مي‌فهمد. «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُون‏» يعني كارش غلط است، فكر مي‌كند كارش درست است.
مثل اينهايي كه نذر مي‌كنند جلوي هيئت شتر بكشد. نذر تو غلط است! شما نذر كن كه وسط هيئت، هيئت را به هم بزني. خيابان را خوني كند. پاي مردم خوني شود. خيابان‌ها خوني شود. كه چه؟ به خصوص اگر بارندگي شود  و با اين خون‌ها آدم در حسينيه‌ها، مسجدها برود. شما غلط است نذر كني گوسفند جلوي هيئت بكشي. گوسفند كشتن تو خوب است، اما گوسفند جلوي هيئت در خيابان در شرايطي ممكن است حرام باشد. من مي‌خواهم تنبك بزنم. من مي‌خواهم طبل بزنم. چه ساعتي مي‌خواهي طبل بزني؟ اين وقت شب! مي‌خواهم قرآن بخوانم. باسمه تعالي بي‌خود است. الآن ماه رمضان پيش مي‌آيد. شما اجازه داريد قبل از اذان قرآن بخوانيد. هيچ كسي به هيچ عنواني قبل از اذان حق ندارد داد بزند. آقا حالا بلندگو را روشن كن يك ربع قرآن بخواند تا مردم بيدار شوند. آخر به چه دليل مردم را از خواب بيدار مي‌كنيد؟ مناجات است باسمه تعالي غلط است. مناجات يعني در اتاق برو و دو ليتر گريه كن. چرا مردم را از خواب بيدار مي‌كني؟ به اسم مناجات نمي‌شود مردم را بيدار كرد. به اسم سحرخواني نمي‌شود مردم را بيدار كرد. به اسم عزاداري، به اسم عروسي، به اسم عزا، به اسم عروسي، به هيچ عنواني مردم خواب را نبايد بيدار كرد. خيلي‌ها «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُون‏».
بصیرت و شناخت درست دین
«يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‏ شَيْ‏ء» خيال مي‌كند كسي است. روي حساب اينكه خيال مي‌كند كسي است، علي اي حال. ولذا مي‌گويند: «اَفقَه» يعني آدم بايد بفهمد. داريم كنار آدم عالم روي خاك بنشيني ارزش دارد. كنار آدم جاهل روي قالي بنشيني ارزش ندارد. در ازدواج اگر يك همسري پيدا شد، كه اين پسر، پسر فهميده‌اي باشد. با يك سكه زن او شويم، ارزش دارد. اما پسري است مخ او مشكل دارد. نمي‌فهمد. تحصيلاتش هم ممكن است عالي باشد. يعني آدم تحصيل كرده‌اي است، اما درك درست ندارد. فقيه يعني درك درست داشته باشد. يعني بصيرت داشته باشد. ما فكر مي‌كنيم هركس الله اكبر گفت ثواب دارد. نخير! الله اكبر! عبادت نيست. كجا الله اكبر را گفتي؟ گفتن بعضي الله اكبرها حرام است. مي‌دانيد چرا؟ يك قصه بگويم.
دو نفر نزد امام رضا(علیه السلام) آمدند گفتند: مسافر هستيم. فرمود: تو نمازت را درست بخوان. تو شكسته! گفت: آقا هردو برادر هستيم. از يكجا آمديم. اگر شكسته، هردو شكسته. اگر چهار ركعتي، هردو چهار ركعتي! فرمود: نه نيت تو اين است. تو براي زيارت امام رضا آمدي، سفرت حلال است. سفر حلال نماز چهار ركعتي دو ركعت مي‌شود. تو به قصد زيارت مأمون الرشيد آمدي! آمد‌ي خليفه‌ي طاغوت را ببيني. بنابراين با اينكه نماز مي‌خواني، مسلمان هستي، سفر تو سفر حرام است. نماز تو دو ركعتي نيست. چهار ركعتي است. دو برادر از يك خانه مي‌آيند. يك چهار ركعتي، يكي دو ركعتي! مگر مي‌شود گفت: آقا ذكر خدا مي‌گويد. الله اكبر! بله الله اكبر بگو. الآن اگر شما وسط سخنراني بگويي: الله اكبر! الله اكبر! مي‌گويم:تو با يك الله اكبر منبر مرا خراب مي‌كني.
يادم نمي‌رود كه سال ۴۲ انقلاب هم از اينجا شروع شد. من در فيضيه بودم. يك چند صد نفر از اين ساواكي‌هاي شاه پاي منبر حاج انصاري قمي آمدند. منبر بود. روز شهادت امام صادق هم بود. اينها دائم وسط منبر «اللهم صل علي محمد و آل محمد»! ما مي‌گفتيم: چرا اينها صلوات مي‌فرستند؟ اصلاً صلوات ربطي ندارد. بعد معلوم شد اينها صلوات نيست. مي‌خواهند منبر آقا را خراب كنند. بنابراين اینطور نیست كه هركس الله اكبر گفت، ثواب دارد. مثلاً سبحان الله ممكن است ثواب غيبت داشته باشد. مثلاً من غيبت كسي را مي‌كنم، عجب! ايشان... سبحان الله! اين سبحان الله يعني چه؟ يعني باقي‌اش را هم بگو بيايد. بعد مي‌گويي: اين كه چيزي نيست. اين غلط هم كرد. تو راست مي‌گويي! اين غلط را هم كرد؟ الله اكبر! يعني باقي‌اش را هم بده بيايد. آدم ظاهرش اين است كه سبحان الله مي‌گويد. ولي طرف را تشويق مي‌كند كه عيب‌هاي طرف را دائم يكي يكي رو كند. هر سبحان اللهي ارزش ندارد.
خيلي‌ها حمام مي‌روند غسل جمعه مي‌كنند. بنده خدا غسل واجب دارد. مرتب مي‌گويد: آقا آفتاب زد، مي‌خواهم نماز بخوانم. يا الله! اين دارد غسل جمعه مي‌كند. اين غسل جمعه‌اي كه غسل واجب او را به هم مي‌زند، اين غسل جمعه ارزش ندارد. مي‌گويد: شنيدم سدر مستحب است. بله خوب سدر مستحب است. ولي سدر زیر پای يك نفر را ليز کرد. مي‌آيد نماز جمعه فرشش را تكان مي‌دهد. تمام خاك‌ها در حلق اينهايي كه كنارش هستند، مي‌رود. بايد مواظب بود. مي‌گويند: اگر مي‌خواهي نماز جمعه بروي، از شب جمعه سير نخور. ممكن است بوي سير تا فردا ظهر در دهانت باشد، و آن كسي كه كنار تو دارد نماز مي‌خواند اذيت شود. بايد مراعات كرد.
ما خيلي آدم‌ها را داريم، مسلمان‌هايي كه مسلمان هستند ولي كارهايشان منطقي و معقول نيست. قرآن يك آيه دارد. مي‌گويد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» اي كساني كه ايمان آورده‌ايد. اينگونه باشيد. اينگونه باشيد. آخرش مي‌گويد: «إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ»[۷] به چه كسي مي‌گويد: «إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ»؟ به «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا». يعني ايمان داري ولي كار تو درست نيست. مؤمني ولي كار تو درست نيست.
يك كسي غيبت مي‌كند. شما مي‌گويي كه: آقا غيبت نكن. خوب حالا شما نمي‌توانستي يواش به او بگويي. بنويسي بگويي: خواهرم اين كلامي كه مي‌گويي: غيبت است. بحث را عوض كن.
 سخاوت، یکی از ویژگی‌های اهل ایمان
بعضي‌ها عبادت مي‌كنند، بصيرت هم دارند ولي مشت آنها بسته است. سخت هستند. پول به كسي نمي‌دهند. يك بنده خدايي بود هروقت مي‌خواست پول به كسي بدهد، مي‌گفت: بيايد من او را امتحان كنم. گزينش كنم. خوب مثلاً مي‌گفت: شغل تو چيست؟ مي‌گفت: شغل من اين است. آنوقت راجع به شغلش چند سؤال مي‌كرد. اگر جواب داد آنوقت يك صدقه به او مي‌داد. يك مرده شويي، مدتي بود كسي نمرده بود. بي‌پول شده بود. آمد خدمت آقا گفت: آقا ما مدتي است الحمدلله كسي نمرده است، ما مشتري نداريم. گفت: بنشين اول تو را گزينش كنم. مرده را چطور مي‌شويي؟ چند تا غسل دارد؟ چه و چه و چه... اينقدر سؤال كرد، گفت: خوب وقتي خاكش مي‌كني تلقين چه مي‌گويي؟ گفت: هيچي! تكانش مي‌دهيم مي‌گوييم: «اسمَع اِفهَم...» اي فلاني نكير و منكر مي‌آيند سؤال مي‌كنند. نترس! جوابشان را چنين بگو. چنان بگو. گفت: ديگر چه مي‌گويي؟ اين مرده شو ديد اين آقا مي‌خواهد يك قران به اين بدهد، دارد نيم ساعت اين را سين جيم مي‌كند. گفت: آقا يك چيز ديگر هم در گوش اين مرده مي‌گوييم. گفت: به او چه مي‌گويي؟ گفت مي‌گوييم: اي مرده! خوشا به حالت كه قيامت رفتي. نيازت به اين آقا نيفتاد، كه براي دادن يك قران تو را سين جيم كند. گفت: اين را هم تنگ گوش مرده مي‌گوييم. خوشا به حالت كه مردي گرفتار يك چنين آدمي نشدي!
افرادي هستند عبادتشان خوب است. بصيرت ندارند. فقه‌شان خوب است. سخاوت ندارند. بعد امام «أَحْسَنَهُمْ صَوْتاً بِالْقُرْآن‏»[۸] قرآن كه مي‌خواند، حديث داريم امام كاظم(علیه السلام) وقتي قرآن مي‌خواند انگار با كسي حرف مي‌زند. ما رسم داريم كه روضه بخوانند گريه كنند. ولي روايت داريم كه بايد «سُجَّداً وَ بُكِيًّا»[۹] قرآن كه مي‌خوانيد آيات بهشت را كه مي‌خوانيد شاد شويد. آيات دوزخ را بخوانيد محزون شويد. امام كاظم بسياري از وقت‌ها اين دعا را زياد مي‌كرد. «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَاب‏»[۱۰] در سجده‌ها هم اين را مي‌خوانند. در سجده‌ي آخر، «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ» خدايا وقت مرگ من راحت جان بدهم. داريم مؤمن وقتي مي‌خواهد بميرد، انگار گل بو مي‌كند. راحت است. خدايا من مي‌خواهم راحت بميرم. «وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَاب‏» روز قيامت هم كه مي‌خواهي از من حساب بكشي، من را عفو كن. شتر ديدي... من را ببخش!
حالا جامعيت اسلام را نگاه كنيم. ببينيد خداوند كل هستي را براي بشر خلق كرده است. براي انسان خلق كرده است. انسان را براي عبادت خلق كرده است. در عبادت‌ها مهم‌ترين عبادت نماز است. در نماز مهم‌ترين جاي نماز، سجده است. آنوقت در سجده مي‌گويد كه بگو: خدايا «وارزق لي و لعيالي» يعني خدايا خرجي خانمم را به من بده. گرفتيد چه شد؟ يعني اسلام يك چنين ديني است. كه در حساس‌ترين جا مي‌گويد: خرجي خانم يادت نرود. يعني فكر زن و بچه باش. از آنطرف هم مي‌گويد: «إِنِّي أَسْأَلُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ» آينده هم يادت نرود. «الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ» اين زيبايي و جامعيت اسلام است كه هم در سجده مي‌گويد: توجه به مسائل خانواده داشته باش. خانمت گرسنه نباشد. خيلي‌ها هستند از زن و بچه‌شان كم مي‌گذارند، يك كارهاي ديگر مي‌كنند. هم خرجي زن و بچه و هم «الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ».
عرض كنم كه در زندگي امام سجاد(علیه السلام) داريم كه پياده مكه مي‌رفت. با اينكه اسب و اينها هم داشت، مي‌گفت: من مي‌خواهم بندگي خدا را انجام دهم.
 برخورد زیبای امام کاظم با دشمن امام علی(علیهما‌السلام)
يكي از بستگان خليفه‌ي دوم با امام كاظم(علیه السلام) بد بود. و به علي‌بن ابي طالب هم ناسزا مي‌گفت. شيعه‌ها گفتند: او را بكشيم. فرمود: نه او را نكشيد. يك روز امام كاظم بلند شد و به مزرعه‌ي او رفت. گفت: نيا! امام كاظم اعتنا نكرد و رفت. گفت: چقدر خرج مزرعه كردي؟ گفت: مثلاً صد درهم. گفت: اميد داري چقدر ميوه بگيري؟ گفت: دويست درهم! گفت: اين سيصد درهم را بگير، براي خودت! اين طرف جا خورد و از ناسزاها كه گفته بود و از اين حرف‌هاي زشتي كه زده بود. يعني كينه... يعني اين رقمي، اگر يك کی به شما بد مي‌كند، شما به او خوب انجام بده. «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن‏»[۱۱] قرآن مي‌گويد: تو نگو مرا فحش داد. خودتي، ننه‌ات است. جد و آبادت است. پدرت است. مادرت است. «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[۱۲] قرآن مي‌گويد: با آدم نااهل كه رفتي، سلام كن. «وَ إِذَا مَرُّواْ بِاللَّغْوِ مَرُّواْ كِرَامًا»[۱۳] امام كاظم يك كسي كه داشت به اميرالمؤمنين ناسزا مي‌گفت، با محبت او را متحول كرد. متأسفانه متأسفانه در جامعه ما افرادي هستند تخصص دارند كه اگر كسي هم ناراحت است، ناراحتي‌اش را بيشتر كنند. نه اينكه ناراحتي‌اش را برطرف كنند. بيشتر كنند.
طلبه‌اي را سراغ دارم. فاضل هم بود. مي‌گفت: رفتم در يك روستايي تبليغ كنم. مردم روستا گفتند: آقا ما آخوند نمي‌خواهيم. گفتم: من كاري به شما ندارم. نه از شما پول مي‌خواهم. نه از شما مسكن مي‌خواهم. من كنار مسجد هستم. گاهي افرادي را مي‌شود پاتك زد. من يك قصه است به نظرم در تلويزيون گفتم. منتها حالا چون سي سال است، شايد ده بيست سال پيش يادم نيست چه وقت گفتم. ولي اين را گفتم. ولي به مناسبت كظم غيظ براي شما بگويم.
يك سفري پيش آمد يك روحاني، سفر دريايي در كشتي بود. مي‌گفت: كنار دستم ديدم يك آدم سوپردولوكسي نشسته است. گفتم: حال شما خوب است؟ ديدم جواب نمي‌دهد. هرچه خواستم با او حرف بزنم، يك چند دقيقه‌اي صبر كرديم گفتيم: شما ساكن كجا هستي؟ ديديم جواب نمي‌دهد. بعد ديديم لال نيست. آخرش گفت: آقا من راستش را بخواهي، با نژاد آخوند بد هستم. از مخ تا كف پاي من ضد آخوند است. خواهش مي‌كنم با من حرف نزنيد. اصلاً من از عمامه‌ي تو بدم مي‌آيد. مي‌گفت: تا گفت: از عمامه‌ي تو بدم مي‌آيد، من هم عمامه‌ام را برداشتم در دريا انداختم. اين ديد اِ... گفت: نه من نخواستم شما عمامه‌تان را در دريا بياندازيد. گفت: اين عمامه نيم كيلو پنبه است. تو يك انسان هستي. مي‌خواهيم سه روز در دريا با هم گپ بزنيم. بگوييم، بخنديم. حالا تو از عمامه‌ي من بدت مي‌آيد. عمامه را كنار مي‌گذارم. مي‌گفت: عمامه را در دريا انداخت. وقتي عمامه را در دريا انداختيم، اين بنده خدا ديگر فكري بود چه كند. هيچي قفل او باز شد! شروع به صحبت كردن كرديم. بعد هم كه صحبت كرد ديد، ما خيلي از او باسوادتر هستيم. اين حالا يك فوق ليسانس گرفته بود، باد او را گرفته بود. ديد نه من خيلي اطلاعاتم از او بيشتر است. يك ذره يك ذره همينطور گفت: آقا ببخشيد ما شما را نمي‌شناختيم. ما استفاده كرديم. مي‌گفت: راه علاقه باز شد. اين دو سه روزه خيلي به ما خوش گذشت. گپ زديم. مي‌گفت: وقتي وارد شديم، آمد گفت: نمي‌گذارم هتل بروي. بايد خانه‌ي ما بيايي. خودش هم راننده شد و مترجم شد و خانه‌اش هم براي ما هتل شد و يك سفر خيلي خوش. روز آخر هم بدرقه‌ي ما آمد. ضمناً يك بسته هم داد و گفت: اين هديه شما است. هديه را گرفتيم. در كشتي باز كرديم ببينيم چيست؟ ديديم يك توپ عمامه‌اي است. (خنده حضار) مي‌گفت: يك عمامه در دريا انداختيم، هم راننده گير ما آمد، هم هتل گير ما آمد، هم مترجم گير ما آمد، هم همزبان گير ما آمد با هم گپ بزنيم. هم ما يك عمامه انداختيم و چند تا عمامه برداشتيم. چون يك توپ را چند تا عمامه مي‌شود كرد.
اين كارها كارهاي امام كاظم است. صد درهم براي يك مزرعه خرج كردم. اميد دارم چقدر بگيرم؟ دويست درهم، گفت: خوب اين سيصد درهم. حالا ما چه مي‌كنيم؟ ما گاهي وقت‌ها جگر طرف را مي‌سوزانيم.
يك خانم از تاكسي پيدا شد، راننده گفت: چقدر؟ مثلاً گفت: ده تومان. گفت: ده تومان! هشت تومان، بگير! مي‌گفت: هشت تومان را داد و تاكسي هم رفت ديد پنج تومان است. ببين اول مي‌گويد: ده تومان. بعد مي‌گويد: چرا ده تومان؟ هشت تومان. بعد وقتي مي‌دهد پنج تومان مي‌دهد. يعني ما فكر مي‌كنيم كه گاهي وقت‌ها... قرآن مي‌گويد: امام كاظم اين رقمي بود. قرآن مي‌گويد: اينطور باشيد. «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن‏».
 فروتنی امام کاظم(علیه‌السلام) در برابر فرودستان
يكبار امام كاظم(علیه السلام) مي‌رفت ديد، يك كسي هم زشت است. هم فقير است. هم سياه است. در كوچه نشسته است. امام كاظم اين قيافه را ديد، پياده شد و كنار او نشست. حالت چطور است؟ كاري داري بگو من در خدمت شما هستم. اصحاب گفتند: آقا اين يك آدمي است كه فقير داغون داغون است. خيلي آدم بدبختي است. چنان پياده شدي و كاري داري ما در خدمت تو هستيم...! آخر اين در شأن شما نبود. فرمود: شما چه مي‌گوييد؟ فرمود: «عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّه‏» بنده‌ي خدا كه بود. من هم بنده‌ي خدا هستم. او هم بنده‌ي خداست. ۲- «أَخٌ فِي كِتَابِ اللَّه‏» مسلمان بود من هم مسلمان بودم. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[۱۴] برادر ديني هستيم. «جَارٌ فِي بِلَادِ اللَّه‏» بالاخره در منطقه‌ي ما كه مي‌نشيند. همسايه‌ي ما هم هست. «عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّه‏»، «أَخٌ فِي كِتَابِ اللَّه‏»، «جَارٌ فِي بِلَادِ اللَّه‏»، «يَجْمَعُنَا وَ إِيَّاهُ خَيْرُ الْآبَاءِ آدَمُ ع وَ أَفْضَلُ الْأَدْيَان‏»[۱۵] پدر هردوي ما حضرت آدم است. مكتب هردوي ما دين اسلام است. بعد هم فردا ممكن است من به احتياج درآمدم و اين محتاج وضعش خوب شد. گاهي وقت‌ها بالاي بالاها پايين مي‌آيند. پايين‌ها بالا مي‌روند. ما چه مي‌دانيم چه مي‌شود؟ مسخره نكنيد. يك ژياني داشت مي‌رفت. پشت ژيان نوشته بود كه: ميازار موري كه دانه كش است! يعني اگه حالا ماشينت سوپردولوكس است، خيلي بوق نزن. يكوقت ممكن است من با همين ماشين قراضه به مقصد رسيدم، تو با ماشين سوپردولوكست به مقصد نرسيدي.
علامت ايمان كامل را هم براي شما بگويم. الآن ايمان شما ناقص است يا كامل؟ حديث داريم علامت ايمان كامل اين است كه انسان اعتمادش به آنچه در دست خداست، بيش از آن باشد كه اطمينانش به دست خودش است. اگر گفت: من حتماً برنده مي‌شوم. چون كامپيوتر ديدم. مطالعه كردم. استاد سر خانه آوردم. كلاس ديدم. پدر و مادرم به من كمك كردند. نمي‌دانم آموزش‌هاي كذايي دارم. اگر تكيه به آموزش‌ها باشي، يكوقت مي‌بيني دم بزنگاه همه چيزها يادت مي‌رود. تكيه نكنيد به چيزهايي كه داريد. تكيه كنيد «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ»[۱۶] «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوت‏»[۱۷] ارث پدر كه دارم. مهريه‌ام هم كه سنگين است. نياز ندارم. اصلاً مرا طلاق بده. اين خانم حالا يك ارثي به او رسيده است، يك مهريه هم دارد. مي‌گويد: مهريه‌ام را اجرا مي‌گذارم. جدا مي‌شوم. يك زندگي جديد تشكيل مي‌دهم. يعني گول مهريه‌اش را و ارث پدرش را مي‌خورد. زندگي‌اش را متلاشي مي‌كند به خاطر اينكه به ارث پدرش تكيه مي‌كند. اگر به علمت، به ارثت، به حافظه‌ات، به قدرتت تكيه كني، كه همه چيزها رو به راه است... اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: يكي از راه‌هاي خداشناسي اين است كه آدم خوب برنامه‌ريزي مي‌كند چيز ديگر از آب درمي‌آيد. يعني همه‌ي محاسبات را مي‌كند. بعد مي‌بينيم آنچه حساب كرده بود چيز ديگري از آب درآمد. ما آدم‌هايي داشتيم كه طبق محاسباتشان حتماً مي‌بايست چنين شده باشند و چنين نشدند. علامت ايمان كامل اين است كه اعتماد انسان به مقدرات الهي باشد نه به تحصيلات خودش. نه اينكه چيزي تحصيل نكنيم. ما بايد نهايت فكر و تدبير و مشورت و ما بايد همه‌ي كارهايمان را بكنيم. اما فكر نكنيم حالا كه چنين شد، پس ما...
امام كاظم سحرها در خانه‌ي فقرا بر دوش خودش مثل اميرالمؤمنين غذا مي‌برد. همين كه ميوه‌ها مي‌رسيد، مي‌گفت: ميوه‌ها را ببريد بازار بفروشيد، شب به شب بخريد. احتكار نمي‌كرد. مي‌گفت: ميوه كه رسيد به بازار ببريد. ما هم مثل مردم يك كيلو يك كيلو مثلاً مي‌خريم. گاهي در مزرعه با برده‌ها مشورت مي‌كرد و گاهي طبق نظر برده‌ها عمل مي‌كرد. از اول محرم براي محرم احترام قائل بود. ديگر نمي‌خنديد.
 مبارزه امام کاظم(علیه‌السلام) با شهرت طلبی
از لباس شهرت بدش مي‌آمد. همان كه دخترها و پسرهاي ما الآن مبتلا هستند. مثلاً مي‌خواهد در عروسي يك لباسي بپوشد كه همه بهت زده شوند. لباس شهرت حرام است. نه لباس شهرت حرام است. ريش و سبيل شهرت هم حرام است. كسي يك ريشي مي‌گذارد، همه مي‌گويند: اين كيه؟ اين چه كسي است؟ اين همه ريش مي‌خواهي چه كني؟ يك كفشي مي‌پوشد... موبايل تلفنش صداي گاو مي‌دهد. خوب اين همه زنگ است. مي‌خواهد بگويد: مثلاً صداي موبايل من با همه فرق مي‌كند. عطسه‌اش با همه فرق مي‌كند. تا همه چاي مي‌خورند، مي‌گويد: براي من آبجوش بياوريد. تا آبجوش مي‌آورد، مي‌گويد: براي من چاي بياوريد. همه دستشان را در مسجد چنين مي‌كنند. يك نفر دستش را چنين مي‌كند. يعني خيلي مي‌خواهي از خدا بگيري؟ در دعا گفتند: دستت را مقابل صورتت بگير. به طور طبيعي مي‌گويند: الهي آمين! يكي مي‌گويد: الهي آمين... همه نگاه مي‌كنند ببينند چه كسي بود؟ اصلاً آميني كه همه تو را نگاه كنند، دستي كه همه...، زلف، فُكُل، هر كاري كه حواس مردم را به خودت متوجه كني حرام است. بايد عادي باشد. دنيا هم همينطور است. بنده اگر مثلاً قيافه‌ام را يك طور ديگر قرار بدهم. طبيعي باشيم. امام كاظم لباس نو هم كه مي‌خريد مي‌گفت: بگذاريد در آب خيس بخورد. يك آب بخورد كه اين آهارش برود.
يكبار امام سجاد يك لباس شيكي پوشيد، داشت مسجد مي‌رفت. يك خرده كه رفت برگشت. به خانمش گفت: آن لباس ديروزي را بده. گفت: چرا؟ گفت: اين لباس را پوشيدم «كاني لست بعلي بن الحسين» انگار من ديگر امام سجاد ديروز نيستم. يك ماشين نو سوار مي‌شويم براي پسرعمه، پسر عمو، براي خودمان، همينطور نگاه مي‌كنيم اِ... نگاه كنيد من در اين ماشين نشستم! يعني دائم دلمان لك مي‌زند. اگر هم سر اين كوچه مي‌خواهيم بايستيم، مي‌گوييم: نه جلوتر برو. چون اين كوچه دو نفر است. در آن كوچه سي نفر ايستادند. يكجايي بايست كه مردم ببينند. ادا درمي‌آوريم. در امضاهايمان ادا درمي‌آوريم. يكطور امضا مي‌كنيم كه انگار دو تا كشتي به هم خورده است. هيچ جني نمي‌تواند اين امضا را بخواند. كارها طبيعي نيست. از عطسه و سرفه و امضا و شام و غذا و مهمانسرا و ساختمان و... خيلي امام كاظم از كارهاي مشهور بدش مي‌آمد. امام كاظم فرمود: كساني كه دست به اين كارها مي‌زنند، دخترهايي كه مثلاً پيداست يكطوري لباس پوشيده كه او را نگاه كنند.
امام كاظم(علیه السلام) فرمود: هر دختر و پسر و هر انساني كه دست به كاري بزند، كه مردم او را نگاه كنند، اين پيداست كمبود دارد. عقده‌اي است. چون پروفسور نيست كه مردم به خاطر علمش نگاهش كنند. كمالي ندارد كه به خاطر كمال اين را نگاه كنند. اين موهايش را فر داده است، مثلاً سبيلش را چنين كرده است. روزي دو ساعت و نيم به سبيلش ورمي‌رود كه اين سبيل سه تا پيچ بخورد. امام كاظم(علیه السلام) فرمود: كساني كه قيافه‌شان را طوري قرار مي‌دهند كه با باقي افراد فرق داشته باشد، اينها پيداست يك كمبود روحي دارند. مي‌خواهند مردم نگاهش كنند. كمالي هم ندارد. وگرنه آدم آرام، آرام است. اين مشكي كه كم در آن است لُق لُق مي‌كند. قولوپ... قولوپ... پيداست آب كم در آن است. پر كه شد آرام است. پول خرد است كه جِرق جِرق مي‌كند. اسكناس هزاري شد هيچي نمي‌گويد. جِرِق و جِرِق‌هاي اجتماعي براي آدم‌هاي عقده‌اي است. 
 
پی نوشتها:
-----------------------------
۱] نسا/۹۳
[۲] زمر/۷
[۳] مائده/۸۳
[۴] كهف/۱۰۴
[۵] اعراف/۳۰
[۶] مجادله/۱۸
[۷] آل‌عمران/۱۱۸
[۸] بحارالانوار/ج۴۸/ص۱۰۲
[۹] مريم/۵۸
[۱۰] بحارالانوار/ج۴۸/ص۱۰۱
[۱۱] مؤمنون/۹۶
[۱۲] فرقان/۶۳
[۱۳] فرقان/۷۲
[۱۴] حجرات/۱۰
[۱۵] بحارالانوار/ج۷۵/ص۳۲۴
[۱۶] آل عمران/۱۲۲
[۱۷] فرقان/۵۸
منبع : درسهایی از قرآن

    ترنم هدایت

    سلسله جلسات تهذيبي

    هِیأَت مَجازیِ زِینَبیُون

    سایت مراجع تقلید