جلد اول، با عنوان «منبع نور بهشت، خنده تو فاطمه؛ قصه آسمانی بانو» پیرامون فضائل ام ابیها؛جلد دوم، با عنوان «بانو! اجازه! پای درس آسمانی ترین بانو» پیرامون سبک زندگی ایشان؛جلد سوم، با عنوان «فاطمه ای که تو یادمان دادی»، عبارت است از دل نوشته های فاطمی – مهدوی؛و جلد چهارم، با عنوان «واژه های خیس: قصه ناتمام مادر»، پیرامون مصائب حضرت زهرا (علیها السلام)می باشد.
دراین قسمت “منصوره، نام تو در آسمان” بخشی از جلد اول این مجموعه را تقدیم شما عزیزان می کنیم:
بانو! والایی
والای والا آن قدر والا که همه دست های ما زمینی ها را که روی هم بگذارند، باز هم به کوهپایه نهم مقام تو نخواهد رسید.
ما به کوهپایه نهم مقامت اگر دست یابیم، خود را فاتح بلندترین قله ها می دانیم.
بلندترین قله هایی که ما می شناسیم در برابر کوهپایه عظمت تو دره هایی عمیق اند
که تمام عمرمان را هم اگر بی وقفه از این دره ها بالا بیاییم باز هم در ابتدای راهیم .
ما از قله عظمت تو حتی تصویری مات و مبهم در ذهن نداریم.
کیست که تو را بفهمد؟ و کیست که ادعای فهم مقام تو را داشته باشد؟و کیست که در اندیشه رسیدن به مقام «درک مقام تو»باشد؟
درک مقام تو و فهم نام تو به قدری دوردست استکه ما حتی خیالش را در سر نداریم.
کسی که تو را بفهمد، خدایش اگر ننامم؛ بدون تردید، پیامبری است که بی واسطه، از سرچشمه وحی الهی سیراب می شود.
فهمیدن مقام تو، بزرگ ترین اعجاز است که با آن در هر سرزمینی و در هر زمانی می توان ادعای نبوت کرد، یا زهرا!
تو همان شب قدری هستی که خدایت به پدرت فرمود:
«و ما ادریک ما ليلة القدر و تو چه میدانی شب قدر چیست؟»1
سوره قدر قرآن، کلاس درس خصوصی خدا برای پدرت بود تا مقام تو را به او تعلیم دهد
اما این کلاس، شاگردی می خواهد چون مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) که عقل کل باشد.
عقل ما عقل نیست. شاید ریزه عقل باشد.
اگر نام تو را بر زبان می آوریم لطف خداست، ورنه زبان های زمیني ما كجا و زمزمه نام های آسمانی تو کجا؟
تو اگر فاطمه ای
از آن روست که دست کوتاه عقل ما، به خرمای شیرین معرفت مقام تو نمی رسد2
اما دل خوشیم که خورشید نگاه لطيف تو همیشه از بلندای آسمان بر سر ما می تابد و از همین روستکه با امان نگاه تو آرام زندگی می کنیم.
من اگر لحظه ای باور کنم که از نگاه لطف تو محروم مانده ام از شدت وحشت در دم جان می دهم، یا زهرا!
بانو!
در آسمان، تو را منصوره می خوانند یعنی «یاری شده».3
عالم و آدم اگر بر روی تو شمشیر کشند و زمینیان، اولین و آخرینشان اگر به تو پشت کنند، باکی نیست
زیرا آسمانیان، خادم درگاه تواند، یا زهرا!
«سلمان» که خود اهل آسمان است و با زمین، بیگانه
مات مانده از دیدن حلقه به گوشان طاعت تو فرشتگانی که وقتی به اوج کرامت می رسند
مزدشان طباخی خانه تو می شود، یازهرا!
این را از پاسخ پدرت به سلمان فهمیدم که از دیگ جوشانِ بی آتشِ خانه ات حیران شده بود
و پدر لبخند زد و فرمود: آنچه در خانه فاطمه(علیها السلام) دیدی این چنین تو را به تعجب واداشته؟
خداوند، فاطمه را با فرشتگان باکرامتی که او را کمک می کنند توان بخشیده.4
این همان سلمان است که مدال «منّا اهل البیت» را پدرت به دست خویش برگردن او آويخت.
اما سلمان هم که باشی در فهم عظمت فاطمه (علیها السلام)کوچکی و ناتوان.
بهت از خدمت ملائک نصيب ابوذر هم گشته! آن هنگام که آسیابِ چرخان خانه تو را دید و آسیابْ چرخان را ندید، یا زهرا!5
بانو!
توقف چند ده روزه تو پس از پدر
بزرگ ترین شاهدی است که خدا برای اثبات «منصوره» بودن تو پیش چشمان ما برافراشته.
مگر می شود فاطمه، منصوره نباشد و پس از رفتن پدر، ماندن را تاب بیاورد؟
تو اگر منصوره نبودی؛ پیش از آن که پدر با واپسین نفسش جهان را
برای همیشه داغدار فقدانش بکند مرگ را در آغوش گرفته بودی
و این، برای کسی که قطره ای از دریای محبت تو به پدر را نوشیده باشد؛نه لاف است، نه ادعایی گزاف.
تنها خدا می دانست که رشته محبتی که او میان قلب تو وقلب پدر، کشیده با گسستن نفس پدر، میگسلد
و نفس رحمانی تو نیز می برد و از همین رو پیام تسلیت خدا را پیوسته برترین فرشته آسمانی جبرئیل، برایت می آورد.6
جبرئیل، تنها مأمور خدا برای آرامش دادن به تو نبود. بهشتیان برای تسلای دل تو پا به زمین گذاشتند.
خودت به سلمان گفتی که اندیشه ات را صرف وفات پدر کرده بودی و اندوه رفتن پدر، سینه ات را تنگ کرده بود
پس در خانه را بستی، اما بی آن که کسی آن را بگشاید، گشوده شد
چهار بانو را دیدی که در زیبایی، مثال نداشتند و شادابی رخسارشان بی نظیر.
پرسیدی: «اهل مکه اید یا مدينه؟»
پاسخ دادند: «ما نه مدنی هستیم نه مکّی، ما اهل زمین نیستیم. آسمانی هستیم
حوریان بهشت. خداوند ما را فرستاده تا تسلای دل تو باشیم در رحلت پدر.»7
بانو!
آمدن حوریان بهشتی در آن ایام مصیبت مرا یاد آن زنان بهشتی می اندازد به هنگام غربت مادر.
یادم هست که وقتی می خواستی به دنیا بیایی، زنان مکه به مادرت پشت کرده بودند و زنانی از بهشت به دستور خودِ خدا به او روی آوردند.
تو از لحظه آمدن و پیش از آمدنت تا دم رفتن منصوره ای یا زهرا!
بانو!
بار مصیبت پدر از سویی و بار مسافری که در راه داشتی، از سویی دیگر برای زمین زدنت کافی بود
اما تو ایستادی و میخ در و غلاف شمشیر توان زمین زدنت را نیافتند.
چنان ایستادی که من هنوز هم مبهوتم، مبهوتم از این که سروقامتی چون تو را چگونه قد خمیده می نامند، یا زهرا!
منصوره خدا!
ما سخت محتاج نصرت توایم.
ما با نسیمی از بوستان مصیبت که به شوره زار زندگی مان می وزد، زمین می خوریم
و نمی دانیم طوفان ابتلا چه بلایی بر سرمان خواهد آورد.
تو که آن بالا نشسته ای و اشاره چشمانت قلم گردان حکم خداست
از خدا بخواه که در مسیر آمدنمان به آسمان لحظه ای دست نصرت خویش را از سرمان برندارد
که اگر چنین شود، عمری غرق در خسران خواهیم شد، یا زهرا!
بانو!
قصه نام های تو انتها ندارد. هر کدام از نام های تو ما را با عالمی نو، آشنا می کند.
پیش از هر یک از نام های تو، باید بی عدد الله اکبر بگوییم
و بی شمار، لا إله إلا الله ” تا مبادا در وادی نام های تو سر از کفر درآوریم، یازهرا!
دیگر توان ندارم که بیش از این از نام های تو بنویسم.
از همه آنچه نوشتم، استغفار میکنم. آخر اگر هزاران برابر هم بنویسم
باز هم قطره ای از اقیانوس بی انتهای نام های تو نخواهد شد، یازهرا!
پی نوشت:
1. سوره قدر (۹۷)، آیه ۲.
۲. امام صادق (علیه السلام)درباره آیه «إنا أنزلناه في ليلة القدر» فرمود:مراد از “ليلة” در این آیه فاطمه (علیها السلام) است و مراد از “قدر” نیز خداست، پس هرکس که فاطمه عالی را آن چنان که شایسته مقام معرفت اوست بشناسد، شب قدر را درک کرده و فاطمه بانه فاطمه نامیده شد به خاطر این که مردم از شناخت او بازداشته و عاجزند» (بحارالأنوار، ج ۴۳، ص 65)
٣. بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۱۸.
۴. سلمان می گوید: روزی به خانه حضرت زهرا(علیها السلام)وارد شدم.دیدم آن حضرت خوابیده و خود را با چادر پوشانده. در پیش روی او دیگی بود که بدون آتش می جوشید. نزد رسول خدا برای بازگشتم. همین که حضرت مرا دید، خنده ای کرد و فرمود: «ای اباعبدالله! آیا آنچه از حال دخترم فاطمه(علیها السلام) دیدی، تو را به تعجب واداشته؟» عرض کردم: «آری، ای رسول خدا!». فرمود: «آیا از امرپروردگار تعجب می کنی؟ خداوند تبارک و تعالی ضعف دخترم فاطمه پایانه را می دانست؛از همین رو او را در سختی های روزگار، با فرشتگان باکرامتخویش یاری کرد» (الثاقب في المناقب، ص ۳۰۱)
۵. ابوذر می گوید: رسول خدا او مرا فرستاد تا علىفرابخوانم، من هم به منزل آن حضرت آمده صدایش زدم اما جوابی نشنیدم. (بازگشتم و به رسول خدا بی خبر دادم. ایشان فرمود: «دوباره بازگرد و او را صدا بزن. على ان در خانه است». (من هم بازگشتم و برعلی از وارد شدم و دیدم آسیاب ، خودش مشغول کوبیدن وارد کردن است در حالی که کسی نزد آن نیست. به على الا عرض کردم:رسول خدا با شما را طلبیده است». على اي شمشیر حمایل کرده خارج شد و به سوی پیامبر شتافت تا خدمت آن حضرت رسید». من آنچه را دیده بودم، به رسول خدا لالنفعه گفتم. ایشان فرمود: «تعجب نکن؛ خداوند فرشتگانی دارد که بر روی زمین گردش میکنند و به یاری آل محمد علی گماشته شده اند» (مناقب آل ابی طالب ، ج ۳، ص ۳۳۷؛ تسلية المجالس و زينة المجالس، ج ۱، ص ۵۲۴؛ بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۴۵).
۶. امام صادق عال فرمود: «فاطمه بلی بعد از وفات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)هفتاد و پنج روز در دنیا بود و غم و غصه فراوانی به خاطر از دست دادن پدر بر او وارد شده بود؛ لذا جبرئیل پیوسته برای دلداری به حضورش شرفیاب می شد و او را در عزای پدر تسلیت میگفت. گاهی از پدرش و جایگاه رفیع او خبر می داد و گاهی از حوادثی که در آینده و بعد از او بر فرزندانش خواهد رفت، سخن می گفت. امیرمؤمنان علی(علیه السلام)نیز تمام آن مطالب را می نوشت و این مجموعه ای که فراهم شد، به مصحف فاطمه به معروف شد» ( الكافي ج ۱، ص ۲۴۱؛ الخرائج والجرائح، ج ۲، ص ۵۲۶؛ روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقیه، ج ۵، ص).
7. سلمان فارسی می گوید: روزی پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)از منزل بیرون آمدم. امیرمؤمنان علی (علیه السلام)را دیدم. ایشان فرمود: «ای سلمان پس از وفات رسول خدا برما جفا روا داشتی. عرض کردم: «حبیب من! ای امیر مؤمنان پر کسی مانند شما جفا روا نیست؛ اما اندوه من بر رسول اخدا مانع شد تا به زیارت شما بیایم». حضرت فرمود:«ای سلمان! اینک به خانه فاطمه (علیها السلام) بروکه او مشتاق دیدار توست و می خواهد هدیه ای را که از بهشت برای او آورده شده، به تو بدهد». عرض کردم: «ای امیر مؤمنان! هدیه ای از بهشت، آن هم پس از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)به فاطمه (علیها السلام) رسیده؟» فرمود: «آری، ای سلمان !» من به سرعت به سوی خانه فاطمه (علیها السلام)رفتم و در را کوبیدم. فضه، بیرون آمد و به من اجازه ورود داد. داخل خانه که شدم، دیدم آن حضرت نشسته و عبایی بر سر کشیده و خود را پوشانده است. وقتی مرا دید، فرمود: «ای سلمان! بنشین و ]در آنچه میگویم[ بیندیش. بدان که من دیشب همین جا نشسته بودم و در مورد وفات رسول خدا را به فکر فرو رفته بودم. غم و اندوه قلبم را فرو گرفته بود. من خودم با دستانم در خانه را بستم. ناگاه بی آن که کسی آن را بگشاید، در خانه گشوده شد. ناگهان چهار بانو را دیدم که بر من وارد شدند. آنان به قدری زیبا بودند که هیچ بیننده ای، مثل این زیبایی و شادابی را ندیده بود. وقتی وارد اتاقشدند، برخاستم. اظهار ناآشنایی کردم و گفتم: «آیا أهل مدينه هستید یا از اهل مکه؟» گفتند: «ما نه اهل مدینه ایم نه مکه. ما از اهل زمین هم نیستیم بلکه از حد العين هستیم، ای دختر رسول خدا! خداوند جهانیان ما را به سوی تو فرستاده تا تو را در وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تسلی دهیم …» در ادامه این روایت آمده که حضرت زهرا با ده خرمای بهشتی به سلمان عطا فرمود. (دلائل الإمامة ، ص ۱۰۷؛ الثاقب في المناقب، ص ۲۹۷؛ مهج الدعوات و منهج العبادات، ص ۶؛ بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۶۶، با اختلاف در تعابیر).
هیات رزمندگان اسلام