بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
اَلحَمدُ لِلّهِ وَالصّلوهُ وَالسَّلامُ عَلی رَسوُلِ اللهِ وَ عَلی آلِه آلِ اللهِ وَ اللَّعنُ الدّائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَعداءِ اللهِ اِلی یَومِ لِقاءِ اللهِ.
در ضمن ابحاث گذشته تا حدی این مطلب روشن شد که روح و روان انسانی دارای صفات عدیده است، دارای فضائل است و دارای رذایل: صفات نیکو و صفات زشت.
به این مطلب نیز اشارت رفت که صفات انسانی از یک جنبه به دو قسمت جبری و اختیاری تقسیم می شود «فَمِنها مُوهُوبِیّ وَ مِنها کَسبِیّ (موهوبی از هبه و به معنی عطا شده است.) یعنی برخی از صفات موهوبی و جبری و بعضی کسبی یعنی اختیاری و اکتسابی است و خود انسان آن را تحصیل کرده است بنابراین صفات روحی ما چه فضائل اخلاقی باشد و چه رذایل اخلاقی، موهوبی دارد (جبری و غیر اختیاری) و در خمره و نهاد انسان بدون اختیار و اراده او صفات حسنه ای نهاده شده و در خلقت او عجین است که یا مربوط به جنبه علوی و آسمانی و روان اوست یا مربوط به جنبه مادی و جسد، که از لجن و حَمَاٍ مَسنُون (گل تیره ریخته شده) آفریده شده است و به هر حال صفات جبری (فضائل و رذائل) بدون اختیار در او موجود شده است.
یک عده از صفات را هم به اختیار خود تحصیل کرده است. فضائلی را با زحمات زیادی تحصیل کرده، رذائلی را تحصیل کرده این جاست که ما مجبوریم به دو اشکال که در علم اخلاق و اصول اشاره شد مقدمتاً اشاره کنیم و جواب آن دو اشکال را بدهیم تا مطلب از جنبه علم اخلاق روشن شود.
اشکال اول این که اگر بنا شود این فضائل و رذائل بی اختیار در انسان به ودیعت گذاشته شده و این صفت های رذیله مثلا بی اختیار انسان در او نهاده شده. پس افعالی که از این منبع رذایل سرچشمه می گیرد نیز غیر اختیاری خواهد بود. یعنی گناهانی که از منشأ رذائل اخلاق سرچشمه گرفته است هم چنان که خود آن رذائل اخلاق، غیر اختیاری است، آثار و لوازم و ترشحات آن هم افعال غیر اختیاری خواهد بود.
بنابراین عذاب کردن برای اعمال غیر اختیاری زشت، غلط است. زیرا این اعمال زشت منشأش آن صفاتی است که غیر اختیاری است و همچنین اگر آن فضائل اخلاق سبب بشود که انسان کارهای نیک انجام بدهد برای کارهای نیکی که معلول صفات حسنه است از صفات حسنه و فواضل و فضایل سرچشمه گرفته، کارهای نیک انسانی هم قابل مدح و تقدیر و تشکر نیست زیرا که آن هم غیر اختیاری است. پس در علم اخلاق که این معنا را می گوید صفات انسانی غیر اختیاری است چگونه می تواند صفت غیر اختیاری باشد و کارهایی که از آن صفات سرچشمه می گیرد مستلزم ثواب و مستحق عقاب شود؟
این اشکالی است که در ذهن انسان خلجان دارد و بسا می شود که انسان این معنا را درک می کند که این صفت در من از طفولیت موجود است از پدر و مادر به وسیله آن ژن ها و کروموزمها که به اصطلاح حامل وراثت اخلاقی هستند در نهاد این انسان است. بنابراین صفات غیر اختیاری است. چگونه بر این اعمال انسان باید کتک بخورد و جهنم برود. پس از ان که انسان درست دقت کند این اشکال منجر به عقیده جبری می شود و این بحث را در ابحاث زیادی از اصول و علم اخلاق بیان کرده اند. جواب مسئله قابل این است که طولانی باشد چنان چه بیان مسئله نیز قابل این بود که طولانی شود. فعلا با یک جمله مختصری شاید بتوانیم این اشکال را حل کنیم، و آن جواب این است:
این صفاتی که در انسان هست اقتضای کارهای زشت را دارد. قبول داریم این معنا را که حسد انسان را به سوی کارهای زشت دعوت می کند بدگویی طرف و فعالیت بر علیه محسود، و گاهی اقدام به جرح، قتل محسود، و همچنین صفت های دیگر اقتضا دارد این کارها انجام بگیرد و لکن آیا مثالی که ما می زنیم از این قبیل هست یا نه.
شما خانه ای را حساب کنید، بالای پشت بام آن منبع مختلف مایع گذاشته و به حیاط خانه لوله کشی کرده اند. یکی منبع آب است با لوله کشی آب، یکی منبع سرکه با لوله کشی سرکه یکی منبع آب لیمو، با لوله کشی آب لیمو و… همه این منابع اقتضا دارد که با باز شدن شیر مخصوص آن، مایعی که در محتوای آن موجود است همه را در میان حیاط خانه بریزد و لکن این طور نیست که این خانه، منبع هایی داشته باشد، شیرهایش باز باشد، منبع ها فشار بیاورند و محتوایشان میان خانه بریزد و منبع ها خالی بشوند.
اگر یک مدیر و مدبری نداشته باشد که اختیار شیرها و این منبع ها در دست اوست هر وقت بخواهد می بندد و جلویش را می گیرد در یک چنین فرضی این شیرها و این منبع ها که اقتضای فوران دارد آن منبع آب اقتضای فوران آب دارد، منبع سرکه اقتضای فوران سرکه دارد، منبع آب لیمو اقتضای فوران آب لیمو دارد اما وقتی که مدیری و مدبری در خانه باشد این اقتضاها را جلوگیری می کند نمیگذارد این اقتضاها “علیت تامه” پیدا کند. “به اصطلاح شما” اگر وجود انسانی منابعی دارد به نام صفات رذیله هر صفت رذیله ای اقتضای یک عمل زشت دارد.
نیروی شهوات اقتضای یک عمل زشت دارد نیروی حسد و قوه حسد و منبع حسد یک عمل زشت می خواهد. جبن یک عمل زشتی را اقتضا می کند، بخل عمل زشت دیگری را ایجاب می کند، اگر انسان است و این صفات و غیر این صفات نیروی دیگری در انسان نیست مطلب همین است ولی این طور نیست. اگر درست توجه کنیم در وجود انسان این صفت ها اقتضای کارهای زشت را دارد ولی یک صفتی ما فوق این صفت هاست که باید به دقت آن را پیدا کنید. آن صفت چیست؟ مدبر این خانه، مدیر این خانه، کنترل کننده تمام آن منبع ها جلو گیر تمام آن اقتضاها در صفات و روح انسانی کیست که بتواند تمام این اقتضاها را جلوگیری و کنترل نماید و نگذارد این اقتضاها به مرحله ” فعلیت” در عمل بیایند؟
آن “نیروی عقل” انسان است و یکی از مهم ترین صفاتی که ما داریم از آن صفات در علم اخلاق بحث نکرده اند آن صفت روحی ادراک و عقل انسانی است. انسان به وسیله این عقل که مدیر داخلی است این صفت را می تواند کنترل کند. عقل است که به قوه شهویه می گوید اینجا اعمال قوه شهویه غلط است و فساد و خلاف شرع و خلاف عرف و اخلاق. عقل است که قوه حسد را جلوگیری می کند و می گوید این گناه است و این اقدام علیه محسود خلاف شرع.
بنابراین یک نیرویی در ما هست که مدیر داخل است. (می خواهم شاهد اقامه کنم بر عرضم) و جلو این اقتضائات را می گیرد و آن نیرو صفت عقل است که نمی گذارد همه اقتضائات تحقق یابند و امتحان انسان و جهاد انسان همین است که صفات باطنی اقتضا کند اما مدیر و مدبر نگذارد در یک خانه ای که برق و تلفن و آب دارد، کارخانه ها از خارج اقتضا دارد این برق آن جا فوران کند و روشنی بدهد، اما مدیر و مدبر باید گاهی روشن کند و گاهی خاموش، این مدیر داخلی است که قرآن مجید به این نکته اشاره می کند.
«اِنّا خَلَقنَا الاِنسانَ مِن نُطفَهٍ اَمشاجٍ نَبتَلیهِ فَجَعَلناهُ سَمیعاً بَصیراً» (سوره دهر آیه ۲). ما انسان را از آب (نطفه یعنی آب) اما مختلط، مختلط ها در آبی که انسان از آن آفریده شده و دارای محلول های مختلط است تمام این اقتضائات وجود دارد.
مختلط ها، (مثل سوقمونی ها که می گویند هفتاد جزء دارد و هر یکی یک اقتضاء) نَبتَلیهِ، به انسان نیروی عقل دادیم که او را امتحان کنیم، اگر حساب کنیم یک انسان تدبیر ندارد، نیروی عقل ندارد، مدیر داخلی ندارد فقط صفت هاست همین جور اقتضاء می کند که اعمال خارجی ایجاد شود این مثل این می ماند که مثال زدیم، در یک خانه منبع ها پر است و شیرها باز، صاحبخانه هم نیست اگر این جوری است؟ اگر انصافمان اجازه می دهد ما انسان را این جور معنا کنیم؟ پس انسان را نشناختیم.
مدیر داخلی داری، کنترل کننده تمام این صفت ها و اقتضائات را داری و لذا در آنجا در علم اصول می گویید این ها اقتضائات است نه علیت تامه. زیرا که ایجاد مانع به دست عقل و مدبر است پس ما صفت هایی داریم و صفت های گوناگون در وجود ما “مِن غَیرِ اختیار است” و همه آن ها هم اقتضاء دارد اما اعمال ما اعمال غیر اختیاری نیست.
نتیجه چه گرفتیم، صفات غیر اختیاری و غیر ارادی و مَوهوبُ مِن عِندِالله، “بلا اختیار” اما آثار آن صفات، از حسد اگر چنانچه قتلی صادر شد آن قتل جرم است زیرا که مدیر و مدبر می توانست نگذارد این اقتضا در مقتضی اثر کند، این علت در معلول موثر شود. مطلب خیلی روشن است؛ اگر انسان را حساب می کنید مثل خانه ایست که صاحب نداشته باشد بنابراین، این صفات همه اش افعال را میریزد بیرون و خدا هم نمی تواند بگوید چرا این کار را کردی، می گوید خدایا منبع ها را پر کردی و شیرها را باز گذاشتی کسی هم توی خانه نبود همه مایع ها ریختند بیرون این جوری است؟ ابدا. پس این اشکال کاملا حل است و امر غیر اختیاری در این جا نیست.
مجازات بر افعال است بر آن مدیر و مدبر، او کتک می خورد که چرا این افعال را ایجاد کردی، روح انسانی به واسطه آن صفت عقلش کتک می خورد که چرا این فعل را ایجاد کردی؟ چرا شیر را باز گذاشتی، چرا جلوگیری نکردی؟
اگر در انسان صفتی باشد که سبب بشود فعل بدون اراده صادر بشود این گناه هم نیست و لذا ببینید فتوای فقها را:
لَو عَرَضَ لَهُ غَضَبً سالِبٌ لِاِرادَتِه وَاختِیارِه فَهوَ غَیرُ مُحَرَّمٍ
آن چنان غضبناک شد که دیگر عقلش پرید، زد و شکست و کشت بعد یک مرتبه عقلش آمد سر جایش، من بودم زدم؟ من بودم کشتم؟ این زدن گناه نیست، این کشتن گناه نیست زیرا که این اراده نداشت، مدیر خارج شد، مدیر خانه تا حالت غضب را دید فرار کرد.
مسئله خیلی روشن است، گمان نمی کنم اشکال داشته باشید. اشکال دوم در این است، اگر چنان چه ما می گوییم خدا صفات زیادی در روح ما به ودیعت گذاشته، صفات حسنه و صفات رذیله مستشکلی به ما چنین می گوید که تمام این صفات را خدا در من قرار داده.
این صفات با هم متضاد است. همه این صفات حسنه را در وجود من ایجاد کرده. همه این صفات رذیله را در من ایجاد کرده، بنابراین من منبع صفاتم، من معجونم. من منبع تضادم یعنی هم جبونم و هم شجاع و متهور. هم بخیلم و هم سخی هم قسی القلب هستم و هم عاطفی، پر از مهر و عطوفت، این طور است، اگر این جور باشد خدا این صفات را در ما به ودیعه گذاشته و انسان منبع صفات است، چگونه می شود یک انسانی منبع صفات باشد، صفات حسنه و رذیله در او جمع شده باشد؟
به مقتضای بیانی که کردیم و به مقتضای ادله و آیاتی که می توانیم استفاده کنیم انسان منبع این صفات است، پس منبع تضاد است فَهُوَ جَبُونُ وَ شَجاعُ، فَهُوَ سِخی وَ بَخیلً این طور است؟ فَهُوَ مُتَکَبِّرٌ وَ مُتَواضِعٌ. این طور است قضیه؟ این هم یک اشکال است. جوابی از این اشکال به نحو اجمال می گوییم.
در وجود انسان صفات زیادی هست، تضاد صفات، طبق آن چه که در علم اخلاق روشن شده در مرحله وجود اصل و وجود بذر و نطفه نیست تضاد صفات پس از رشد است، پس از تکامل است، آنجا که صفت رشد کند و تکامل کند با هم تضاد دارد. بذرهای مختلف در زمین افشاندن. شما زمین را شخم کنید هزار جور تخم در آن بریزید. این تخم ها با هم تضاد ندارند، نهال های مختلف ریز بکارید تضاد ندارند. وقتی که تخم ها رشد کردند بالا آمدند، سرسبز شدند، خواستند به مرحله ثمر دادن برسند، این علف با آن علف نمی سازد، باید یکی را کند و دیگری را گذاشت.
در مرحله رشد این ها تضاد دارند. در خمیره وجود انسانی خدا مواد و بذر اولیه صفات را ریخته است. استعدادها و بذرهای گوناگون در وجود انسانی هست “مِن نُطفَهٍ اَمشاجٍ” معنایش این است حافظ یک شعری دارد در اینجا طبق آن روایتی که چهل سال یا چهل قرن او را گذاشت همان جور ماند تا گندیده و متعفن شد پس از آن او را ایجاد کرد و روح درش دمید. اما در این چهل سال چه کار می کرد، آنچه که نهال بود و بذر بود این باغبان ازل در او کاشت.
به دست خویش چهل سال باغبان ازل گلی نماند که تخمش نکشت در گل من
نه فقط گل او اقتصار کرده، او قناعت کرده، گلی نماند و خاری نماند و نهالی نماند که تخمش نکشت در گل من. این ها در مرحله وجودش تضاد ندارد بعدا رشد می کند. وقتی که آقا به مرحله بلوغ برسد، پایین تر و بالاتر، صفت ها را باید رشد بدهد، باید درست از این مزرعه خارها را بکند، مجاهده معنایش این است “وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهدِیَنّهِم سَبُلَنا…. (کسانی که در راه خدا جهاد نمایند ما قطعاً آن ها را به راه های خود هدایتشان می کنیم). مجاهده با نفس معنایش این است در معرکه جنگ شمشیر خوردن کوچک است. در مقام جنگ سر بریده شدن کوچک است. در مقابل یک شهوترانی آزاد، خاضع نشدن و خود را نباختن مشکل است.
این جهاد اکبر است بنابراین وجود این ها هیچ تضادی ندارند وقتی که رشد می کنند آنجا است که شما باید در این باغ دقت کنید، شما باید بگردید توی این مزرعه، کتاب نفس را بخوانید به مزرعه نفس وارد بشوید، آن قدر خارها در آنجا روییده است، با نیروی عقل این خارها را بکنید و از مزرعه بیرون بیاندازید مزرعه نفستان را سالم به پیش پروردگار ببرید. این قلب را سالم کنید.
یَومَ لا یَنفعُ مالً و لا بَنُونَ اِلا مَن اَتیَ اللهَ بِقَلبٍ سَلیمٍ (شعراء، ۸۸- روزی که مال و فرزندان سودی برای انسان ندارند مگر آن که با دلی سالم و پاک نزد خدا آید.)
ای خدا دلی می خواهم به من بدهی که مثل دل اویس قرنی باشد. ای آقای اویس، ای در حضور پیغمبر هم حاضر نشده، ای شترچران بیابانی، در کدام مدرسه درس خواندی که سجده های سه ساعتی ات مرا شیفته وجودت کرد، در کدام دانشگاه تحصیل کردی که پیغمبر وارد مدینه می شود استشمام هوا می کند می گوید:
“اِنیّ اَشُمُّ رائِحَهَ الرَحمنِ” من بوی خدا را می شنوم در تو بوی خدایی، «اِنّی اَشمَّ رائحَهَ الرّحمنِ مِن طَرفِ الیَمَنِ». قربانت ای وجودی که این طور پرورش پیدا کردی، ای زمینی که بالاتر از آسمان شدی، ای حوزه های علمیه باید اویس قرن بپرورانید، باید عمار تربیت کنید، باید مقداد تحویل جامعه بدهید، باید شیخ مرتضی تحویل بدهید، سید جمال الدین اسدآبادی تحویل بدهید، آیت الله سید محمدباقر صدر تحویل بدهید. این روح انسانی باید تربیت بشود وارد این حوزه شدی، خیال نکن آمدی برای جاه و مقام اگر از تو بپرسند برای چه آمدی؟ بگو آمدم که پس از اندک مدتی اویس قرن شوم، اگر حوصله اش را داری تشریف بیاور وگرنه اینجا نمان.
«تِلکَ الّدارُ الاخِرَهُ نَجعَلها لِلَّذینَ لایُریدونَ عُلواّ فِی الاَرضِ وَ لافَساداً وَالعاقِبَهُ لِلمُتّقینَ»
می خواهی چکار کنی؟ آمدم که فردا در روی پاکت برای من این القاب را بنویسند، هنوز بچه ای… اگر چنانچه از لقب خوشت بیاید، اگر تعریف تو را منقلب کند، اگر اسم حجت الاسلام روح تو را تغییر بدهد، به خدا هنوز بچه ای. یک شکلات تو را خوشحال می کند، برو تزکیه نفس کن، اینجا معدن تزکیه نفس است. خانه امام صادق (ع) خانه تزکیه نفس است. خانه ائمه هدی خانه تزکیه نفس است، این حوزه قم است این منبع فیض است که توانست به دنیا بگوید که اسلام یعنی چه؟ نه دانشگاه های مهم دنیا.
ان شاءالله بعد از این دانشگاه ها مثل حوزه می شود، حوزه مثل دانشگاه و دانشگاه مثل حوزه.
پس بنابراین اشکال دوم هم رفع می شود. آن چیست؟ این صفات در شما ودیعه گذاشته شده، هم بخلش هم سخاوتش، اما تخم ریزی شده باید زحمت بکشی نهال سخاوت را برومند کنی و آن بخل را ریشه کن، نهال شجاعت را قوی کنی و جبن را ریشه کن. تا مجاهده کرده باشی “بُعِثتُ لاتَمِّمَ مَکارِمَ الاَخلاق” در شب های گذشته از صفات جمیله و رذیله انسانی، برخی از صفات ملکوتی شما را بیان کردم که ان شاءالله متصفید به آن صفات.
شما پیروان قرآن، شما شاگردان اسلام همان هستید که فرشته ای که برای نوشتن جرائم شما به زمین می آید کاغذ و قلم به دست دارد و شبانه روز با شما همراه است، نزد خدا برمی گردد؛ خدا می گوید چه چیزی نوشتی و آوردی؟ می گوید: خدا من هیچی ننوشتم، من از او کار زشت ندیدم یک هفته بودم که یک دروغ بگوید، نگفت، منم برگشتم. یک هفته می گذرد آقا دروغ نمی گوید، یک هفته بگذرد، یک ماه بگذرد، دروغ از زبانتان در نیاید
دو چیز را من پیشنهاد می کنم اگر بخواهید خودتان را آزمایش کنید:
۱- اول وقت نمازهای پنج گانه را انجام دهید ببینید می توانید.
۲- یکی هم این که یک هفته دروغ نگو، یک ماه ولو شوخی هم دروغ نگو. قالَ اَمیرُالمُومنینَ (ع): لا یَجِدُ عَبد طَعمَ الایمانِ حَتّی یَترُکَ الکِذبَ هَزلَهُ وَ جِدَّهُ (هیچ بنده ای مزه ایمان را نچشید تا دروغ را ترک کند چه شوخی باشد و چه جدی- کافی جلد ۴ حدیث ۱۱)
مزه ایمان را روحت نخواهد چشید مگر آن که زبانت آن چنان از دروغ به نحو شوخی و جدی پرهیز کند.
از صفت ملکوتی گفتم شمه ای از صفت شیطانی گفتم، امشب هم یک صفت از صفات بهیمی بگویم که کمتر در جاهایی از این صفت می بینید و بسیار صفت بدی است و آن “حُبُ الّراحَه” است.
دوست دارد به خوشی بگذراند، چه حلال و چه حرام، تن به کار نمی دهد، می خواهد به راحتی زندگی کند، این حیوان است. مگر انسان می تواند راحت بنشیند، مگر انسان می تواند بی کوشش زندگی کند “اِنَّمَا الحَیوهُ عَقیدَهٌ وَ جهادٌ” زندگی اعتقاد است و کوشش.
یک مثالی برایتان عرض کنم که قبح این عمل روشن شود “حبّ الراحه” و علاقه به خوش گذرانی بدترین صفت های انسان است. آقا یک سال، دو سال دانشجو زحمت کشید موقع امتحان شد، دو ساعت وقت دارد امتحان بدهد و سرنوشت دو سالش روشن شود از ساعت ۸ تا ۱۰ در فلان مکان وقت امتحان است و وقت تعیین سرنوشت که آقا گرفت خوابید، دو ساعت گذشت بلند شده، ای آقا وقت امتحان گذشت. چه وقت خواب است؟ چرا خوابیدی؟ کسل بودم خوابیدم! ای وای وقت خوابیدن است؟
این انسانی که در اینجا خدا ایجادش کرده علی(ع) می فرماید:
شصت سال عمر کرده باشی، نصفش شب است ولش کن، از ۳۰ سال ۱۵ سال هم بچه بودی، ولش کن، از ۱۵ سال هم یک عالمش برای خوردن و خوابیدن گذشته است می شود ۷ سال، آن وقت تو ۷ سال به کجا می توانی برسی؟ در این مدت کم این انسان به کجا می تواند برسد؟ آن وقت انسان همه اش مشغول بشود و نفهمد که بزرگان سبق را بردند.
«فی میادینِ الّسابِقینَ» کیست؟ «یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ قَوّ عَلی خِدمَتِکَ جَوارِحی وَ اشدُد عَلیَ العَزیمَهِ جَوانِحی وَ هَب لِیَ الجِدَّ فی خَشیتِکَ وَ الَّدوامَ فِی الاِتِصالِ بِخِدمَتِکَ حَتیّ اَسرَحَ اِلَیکَ فی مَیادینِ السّابِقینَ وَ اِسرِعَ اِلَیکَ فی البارزینَ وَ اَشتاقَ اِلی قُربِکَ فِی المُشتاقینَ »
(پاورقی: ای خدا، اعضایم را برای خدمت خود نیرومند ساز و در این عزیمت که به سوی تو دارم استخوانم را سخت کن و در خوف از خود مرا جدی و ساعی گردان.
خدایا: آن چنان مرا در خدمت خود سرگرم دار که در میدان های سبقت جویندگان آزادانه جولان کنم و در زمره پیشی گیرندگان به سوی تو بشتابم و با اشتیاقی هرچه تمام تر به جانب تو جوار قرب تو روی آورم.)
«اَسرَحَ اِلَیکَ فی مَیادینِ الّسابِقینَ» میدانی کیست؟ خدا، این جهان میدانی است که بزرگان و علما و متقین و انسان های به سوی تو در اینجا مسابقه گذاشته اند، او رفت شهید شد و من عقب ماندم، کجایی؟ اَسرَحَ اِلَیکَ فی مَیادینِ السّابقینَ وَ اُسرِعَ اِلَیکَ فِی البارِزینَ.
قرآن می گوید:
«بَل یُریدُ الاِنسانَ لِیَفجُرَ اَمامَهُ» (پاورقی: قیامت، آیه ۵، بلکه انسان می خواهد که باز نماید پیش رویش را.)
این انسان را می بینی همه اش تو فکر است، این وقتی که دارد جلو می رود می خواهد همه عمرش را در خوش گذرانی مصرف کند. در مثال ها می گویند، عاشقی از معشوقه خود درخواست کرد چند دقیقه ای به حضورت برسم، خواهش می کنم چند دقیقه جمالت را ببینم، با تو صحبت کنم. گفت در فلان شب، در فلان خیابان، جلو فلان مغازه، در ساعت فلان حاضر باش، ده دقیقه با تو سخن بگویم.
با کمال شوق رفت آنجا ایستاد، معشوق نیم ساعت دیر آمد، آقای عاشق خوابش برد (معشوقه عمدا دیر آمد). آمد و یک مقداری نخودچی، کشمش، گردو و پسته توی دامن این عاشق ریخت و رفت. عاشق بعد از مدتی بیدار شد دید در دامنش نخودچی و چیزهایی است. ناراحت شد، بعد برگشت معشوقه را پیدا کرد، به او گفت چرا نیامدی، گفت آمدم ولی تو برای این که نیم ساعت دیر کردم خوابیدی، معلوم می شود عشق به من نداری. حال تو برو مدتی نخودچی بخور و گردو بشکن تو برو مدتی پسته بخور و مشغول خودت باش تا قدر معشوقه را بفهمی و تا صبح مثل علی بن ابی طالب گریه کنی.
ای وای بر من که مشغول هوی نفس شدم، چقدر قشنگ و لطیف می گوید:
«اِلی کَم کَالبَهائِم اَنتَ هائِم» تا کی مثل حیوانات سرگردانی و هدفت را تعقیب نمی کنی؟ «وَ فِی الوَقتِ الغَنائِم اَنتَ نائم» دیگران غنیمت ها را بردند، شهید اول است، محمد بن مکی قربان وجودت ای شهید، به جرم این که این انسان فهمیده است و تشیع علوی دارد، برهان الدین مالکی، حکم قتلش را می خواست صادر کند از جا بلند شد، وضو گرفت، دو رکعت نماز خواند و روی کاغذ نوشت:
«حَکمَتُ بِانَّ دَمَهُ حَبرً» حکم کردم که باید خون این مرد را بریزند، وضو گرفت که وضو را بکشد، نماز خواند که نماز را بکشد، و ویران کند «حَکَمتَ بِقَتلِه» دستور داد سرش را بریدند. بعد مدتی به دارش آویختند و سپس بدن شریف او را سوزاندند شد شهید اول. این شهید است شهید یک معنایش حاضر است. در دل شما حاضر است، چقدر استفاده از متن لمعه کردید و چقدر استفاده از شرح لمعه. این نتایج آن شهادت است و آن استقامت در راه پروردگار. (پاورقی: لمعه کتابی است در فقه که شهید اول نوشته است.)
می گویند شب ها می نشست و می نوشت، سابقا قلم و دوات بود یک دفعه قلم را به دوات می زد بر می داشت می نوشت تا آخر صفحه و کتاب متین خود را می نوشت. از این جور کارها، وقتی که خواجه نصیر الدین شبها نمی خوابد، از نصف شب گذشته، همه در خوابند و او مشغول مطالعه است می نشیند و مطالعه میکند، گاهی سر بر می دارد و می گوید اَینَ لِلمُلُوکِ وَ اَبناء المُلوُک من هذِهِ الذَّه (پاورقی: کجاست برای پادشاهان و فرزندانشان و چه خبر دارند از لذتی که من می برم.)
کجا هستند آن ها، این لذتی را که من می برم. آقایان عزیز این مرحله، مرحله بزرگی است «یا اَیهاَ الاِنسانُ اِنَکَ کادِحٌ اِلی رَبِکَ کَدحاً فَمُلاقیهِ» الا ای انسان به درستی که تو رنج می بری به سوی پروردگارت، آن رنجی که سرانجام ملاقاتش کنی.
آن شهید اولمان است، همه اش شهید داریم، بنازم به عالم تشیع، بنازم به این مکتب، افتخار داریم به این مکتب. کدام مکتب است در دنیا که بهترین شاگردانش را در راه هدف فدا کند؟
او شهید دوم است، شهید دوم اسمش چیست؟ خیلی از او استفاده کرده اید. مرحوم زین الدین، به شاگردانش می گوید من احتمال قوی می دهم من هم شهید بشوم، دوم او من باشم. چرا؟ دیشب دیدم در خواب، مرحوم سید مرتضی مهمانی عجیبی فراهم کرده است، همه علما را دعوت کرده است. من هم وارد شدم، تا وارد شدم بلند شد یک جا نشاندم گفت: «اِجلِس بِجنبِ اَخیکَ» این شهید اول آنجا نشسته بود گفت تو بنشین اینجا.
پس از اندکی گرفتند او را بر لب دریا کشتند و بدنش را در دریا انداختند. قسم می خوردند ترکمن هایی که سر او را بریدند که دیدیم تا صبح میان زمین و آسمان نورها می آیند و می روند، فرشتگان به سراغ شما می آیند، ای شاگردان قرآن، ای پیروان مکتب امام صادق (ع)، سابقا می گفتم ای طلاب علوم دینیه، حال جور دیگری میگویم، ای شاگردان قرآن چه در حوزه چه در دانشگاه، ای برادران عزیز من چه در این لباس و چه در آن لباس، ای فرزندان گرامی من چه در اینجا و چه در آنجا. هر دو یکی است. به حمدالله و از خدای توانا با کمال عجز آرزو داریم توفیق دهد دو دانشگاه رفته رفته متحدتر و پیروان قرآن زیادتر و هدف اسلامی در سطح کشور و در خارج کشور پیاده شود. امید است ان شاءالله موفق بشویم و این صفت اخیر یادمان بماند، یک قدر کوشش و جدیت و تلف نکردن وقت.
آقایان گاهی به ما می نویسند، می گویند در اطراف صحن در وسط صحن در این ور، در آن ور، این آقایان گاهی نیم ساعت، یک ساعت یک ساعت و نیم است اونجا هستند. برای چی اینجا ایستاده؟ دقیقه تو میلیون ها قیمت دارد جوان عزیز، آقای عزیز بکوش تا به جایی برسی و هدف پیدا کنی.
عرایضم را خاتمه بدهم این مقدار مزاحمت کردم از لطف تان تشکر دارم. اما یک مصیبت بزرگی روح مرا می آزارد.
در این یک سال و نیم انقلاب دو مطلب در روح من خیلی اثر کرده است. گویا دنیا را از کف داده ام، یکی شهادت استاد مطهری، خدا می داند مثل این که همه ایران را من از کف دادم. این نابغه متفکر که از قلمش اسلام استفاده میکرد، از بیانش اسلام و مسلمین استفاده می کردند این مغز متفکر اسلام شناس که روح قران و اسلام از مغز او از راه قلمش و بیانش یک ملتی را احیا می کرد. یک دست جنایتکار این نعمت را از ما گرفت. وای بر آنان که چنین جنایتی را انجام دادند.
دومی مرحوم شهید آیت الله العظمی سید محمدباقر صدر؛ چه فاجعه ای به عالم اسلام. چه نور درخشانی از کف رفت، چه مغز متفکری را از دست دادیم. ای خدای بزرگ من مطمئنم که خون ناحق این سید عظیم مهلت نخواهد داد صدام ریاست کند و مهلت نخواهد داد سادات و بگین و در راس این ها شیطان بزرگ و کارتر و کارترها ریاست کنند. این خون خواهد جوشید مثل خون حضرت یحیی تا… سلطنت ها را واژگون کند.
خدایا این مصیبت عظیم که بر عالم اسلام وارد شد.
پروردگارا: ما قناعت نمی کنیم این را باید این جوری که ما هم شاید بلد نباشیم بالاتر از این که ما می گوییم باید جبران کنی. ما می خواهیم به زودی کشور عراق، کشورهای اسلامی دیگر از زیر یوغ این ریاست های وارونه و انسان های منحرف و بی محتوی که بر این ها حکومت می کنند یک دفعه این زنجیر اسارت ها را پاره کنیم و یک کشور بزرگ دایره وسیع همه مسلمین در میان او به نام ایالت متحده مسلمین در عالم تشکیل دهیم.
والسلام
پشت جلد:
…عقل است که قوه حسد را جلوگیری می کند و می گوید این گناه است و این اقدام علیه محسود خلاف شرع، بنابراین یک نیرویی در ما هست که مدیر داخل است…
…ایجاد مانع به دست عقل و مدبر است، پس ما صفت هایی داریم و صفت های گوناگون در وجود ما «من غیر اختیار است» و همه آن ها هم اقتضاء دارد. اما اعمال ما غیر اختیاری نیست…
…در وجود انسان صفات زیادی هست، تضاد صفات (طبق آنچه که در علم اخلاق روشن شد، در مرحله وجود اصل و وجود بذر و نطفه نیست)، تضاد صفات پس از رشد است، پس از تکامل است، آنجا که صفت رشد کند…
…مجازات بر افعال است، روح انسانی به واسطه آن صفت عقلش کتک می خورد که چرا این فعل را ایجاد کردی؟ (از متن درس)
منبع: ندای اصفهان