سیمای فضیلت
آری ... سخن از «زینب» است، بانوی بانوان و اسوه شیرزنان قهرمان.
پدری همچون «علی بن ابی طالب(ع)» داشت که سرور یکتاپرستی و مولای متقیان است، و مادرش «فاطمه(ع») بود، آنکه تاریخ را در آستان علم و عفاف و کمالش به خضوع وا داشته است.
«زینب کبرا»، گلی بود که در این بوستان روییده و عطر محمد(ص) و خوی علی(ع) و خلق فاطمه(س) را داشت.
در خرد و فرزانگی، در شجاعت و متانت، در زهد و عبادت، وارث پدرش علی(ع) و مادرش زهرا(ع) بود و بحق، آیینه ای بود که آن خصلتهای شایسته و گرانبها را در خود جلوه گر ساخته بود.
هنوز پنج سال به رحلت جانسوز پیامبر خدا(ص) مانده بود که این گل، بر شاخه وجود فاطمه(س) رویید و جوانه زد و بالنده گشت. هوش و درایتش به او برجستگی خاصی می داد. حضرت زینب(س)، از کسانی بود که از فاطمه زهرا(س) حدیث روایت می کرد و گوهرهای آن دریا را به شیفتگان معارف این «خاندان» می رساند.
زینب، با پسر عموی خود «عبداللّه بن جعفر» ازدواج کرد. از این وصلت فرخنده، پنج گل خوشبو پدید آمد، به نامهای: محمد، علی، عباس، ام کلثوم و عون.
این بانوی بزرگ، زینت پدر بود و افتخار دودمان و مدافع امام عصر خویش و مادر شهید بود و دختر شهید و خواهر شهید و عمه شهید. کربلا، روح زینب را بیشتر متجلی ساخت و به بشریت شناساند، و گرنه فضایل او پیش از عاشورا هم درخشان بود.
از امام چهارم، حضرت سجاد(ع) سخن نقل کنیم که نسبت به نیایش و تهجد و شب زنده داری عمه اش زینب، چنین می گوید: من هرگز عمه ام زینب را ندیدم که «نماز شب» را نشسته بخواند، مگر شب یازدهم محرم، حتی در آن شب غمبار هم نماز شب خود را خواند، ولی نشسته، چرا که آن همه عزیزان را از کف داده و آن همه مصیبتها را دیده بود. حتی اباعبداللّه الحسین(ع) در آخرین وداعی که با خانواده و فرزندان خود در روز عاشورا انجام داد و به قصد رفتنی بی برگشت، از آنان جدا شد، به زینب کبرا فرمود:
«خواهرم! در نافله شب مرا فراموش مکن»
سیره نویسان نوشته اند که زینب بزرگ، مجلس ویژه ای برای تفسیر قرآن داشت که زنان در آن شرکت می کردند. و این جایگاه و پایگاه علمی و معنوی، از آن بانوی والاقدر بعید نیست، چرا که در دودمانی بزرگ شده بود که قرآن و وحی الهی در آن نازل می شد و در سایه «اصحاب کساء» رشد یافته بود، ادب و دانش این «بیت» را فرا گرفته و روح قرآن واسلام را در کالبد خویش جاری ساخته بود.
این کلام جاودانه امام زین العابدین(ع) در باره او در کربلا، نشان می دهد که تا چه حد و پایه، به زلالی روح و کمال معنوی و قرب به خدا رسیده بود. حضرت خطاب به عمه اش فرمود:
«انت بحمداللّه عالمة غیر معلّمة، و فهیمة غیر مُفهّمة»
تو، بحمداللّه ، دانای بی معلم و فهمیده بی آموزگاری. (به مکتب نرفته، دانای رازها و محرم اسرار شده ای)
هر چند معصومان ما از دودمان رسالت، چهارده ماه فروزان و خورشید درخشانند، لیکن حضرت زینب را مقامی است در «مرز عصمت». زندگیش نیز گویای این رتبه والای قرب و کمال است. کدام نقطه ضعف یا نشانه خلاف را می توان در زندگی سراسر ایمان، نور، جهاد، صبر و وفایش یافت؟ ... هیچ!
قهرمان صبر
شگفت نیست که او را «امّ المصائب» ـ مادر ناگواریها و مصیبتها ـ لقب داده اند!
کوه کوه اندوه می آمد و زینب، صبورانه همه را تحمل می کرد. امواج سختیها و مصیبتها یکی پس از دیگری دریای دلش را به تلاطم می آورد، اما گام استوارش از راه خدا نمی لغزید و در راه ایمان، ذره ای نمی ترسید و نمی لرزید.
مگر مصیبت جدش رسول اللّه (ص)، ضربه کوچکی بر قلب نازنین او بود؟
مگر فقدان پر درد و داغ مادرش حضرت زهرا(س)، زلزله کوچکی در روح او بود؟
مگر داغ پدری همچون علی مرتضی(ع)، کم مصیبتی بود که زینب، شاهدش بود؟
مگر لبهای مسموم و جگر پاره پاره و پیکر تیرباران شده برادر مظلومش امام مجتبی(ع)، قضیه ساده ای بود؟
حادثه عظیم کربلا، شهادت برادرش حسین و عباس و دیگر آل ابی طالب و نیز فدا شدن دو پسرش «محمد» و «عون» در رکاب سیدالشهداء و پرپر شدن این دو گل و آن همه غنچه های پرپر دیگر در برابر چشمانش، در آن روز سرخ و آتشگون، مگر مصیبتی بود که با روح عادی بتوان تحملش کرد؟
این زینب بود که این همه داغ را دید، فردای آن عاشورای خونین، خودش همراه کودکان و زنان کاروان حسینی به اسارت به کوفه و شام برده شد. در مجلس «ابن زیاد»، او و دیگر اسیران را وارد جمع مردان و رجالگان ساخته و آن همه زخم زبان زدند و شماتت گفتند، آنگاه همراه با سرهای بر فراز نیزه ها تا دمشق رفت، در حالی که کاروان سالاری این داغدیدگان مظلوم و اطفال بی پناه و دلشکسته را داشت. و در همه حال، همچون کوه پا بر جا، همچون دریا آرام، همچون شیر دربند، پر خروش، همچون یک فاتح پیروز، سخنور و زبان آور، مردانه با آن نامردان صحبت می کرد و شجاعانه در جمع آن حرامیان و تیره دلان، به ایراد خطبه می پرداخت و رسوایشان می کرد.
چه صبری در دل او نهفته بود؟
پا به پای برادرش در صحنه های کربلا حضور داشت، پرستاری بیماران را عهده دار بود، لحظه به لحظه مراقب حال سیدالشهداء بود، دم به دم به او سخن می گفت و از رازها و حادثه ها و آینده ها و چه باید کردها می پرسید، به کار زنان و کودکان می رسید، در مجلس ابن زیاد، مدافع امام سجاد(ع) بود، در کاخ یزید، با صلابت سخن گفت و پایه های حکومتش را لرزاند.
در حماسه عاشورا، زینب به خاطر دین و عقیده و رهبر، حاضر شد از همسرش «عبداللّه جعفر» خداحافظی کرده و در رکاب برادرش، سفر پرماجرای کربلا را پیش گیرد. نه تنها خود، فدایی برادرش حسین(ع) بود، به دو پسرش محمد و عون هم ـ که در عاشورا شربت شهادت نوشیدند ـ سفارش می کرد که دست از دایی خودشان حسین(ع) نکشند و پیش روی او و در رکابش جهاد کنند. آری ... بانویی که برادری همچون «حسین» دارد، سزاست که برادر را بر شوهر مقدم بدارد و دو فرزند خود را قربانی راه برادر کند.
امروز، مگر نه این است که در جامعه ما هم، زنان دلیر و صبور، که مادر و خواهر و همسر شهیدند، از «زینب» الگو و سرمشق می گیرند؟ مگر درسهای عاشورایی زینب، تمام شدنی است؟! کلاس زینب، هنوز و تا همیشه به روی آزادگان و حق جویان و شرف خواهان باز است و ... «رهروان تازه می خواهد!»
زینب و حماسه عاشورا
زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت
اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت
از زمین کربلا تا کوفه و دشت بلا
هر کجا بنهاد پا، فتحی نمایان کرد و رفت
زینب(ع) بحق، مفسرّ کتاب خون و شهادت است.
گزاف نگفته اند، آنان که حرکت و حماسه زینب را پس از حادثه عاشورا، جلد دوم کتابی دانسته اند که جلد نخست آن را حسین(ع) نگاشت. او با «خون»، وی با «سخن»!
زینب، در حادثه کربلا، شریک حسین بن علی(ع) است. نمی توان سخن از حماسه عاشورا گفت، بی آنکه از موضع گیریها و افشاگریها و صبرها و خطبه های زینب، چیزی به میان نیاورد!
این بانوی عظیم، از همان لحظه نخست، تا پایان «خط کربلا» را خوانده بود و برای همه شداید و صحنه ها خود را آماده ساخته بود. در صبح عاشورا، وقتی سالار شهیدان، شعر «یا دَهرْ افَّ لک مِن خلیلٍ ...» را زیر لب زمزمه می کرد، هم امام سجاد(ع) می شنید و هم زینب(س). زینب(س) وقتی یقین پیدا کرد که آن «روز سخت» همین امروز است، عنان گریه را رها کرد و اشکهایش سرازیر شد و خطاب به برادرش تعبیرات سوزناکی بر زبان آورد و از هوش رفت. حسین(ع) بر صورتش آب پاشید تا زینب(س) به هوش آمد، آنگاه فرمود: «خواهرم! پروا پیشه کن، بدان که همه مردنی اند و جز خدا، هر کس و هر چیز، فانی است ... گریبان چاک مزن، سیلی به خود نزن، ناله و زاری مکن و ...» سخنان امام، او را ثبات قدم و جرأت و مقاومت و روحیه بیشتری بخشید. و با دلی سوخته و گدازان، همه مصیبتها را، حتی جان دادن برادر را در قتلگاه، به آتش کشیدن خیمه ها و آواره دشت و بیابان شدن کودکان را، اسیری خود و اهل بیت امام را، سرهای بریده بر فراز نی را، راه طولانی کوفه تا شام را، تحمل کرد. به نقل تواریخ: روز یازدهم، فردای آن همه شهادتها و غمها، وقتی می خواستند به اسارت بروند، به خواسته خود بانوان و دختران، این کاروان غم را از کنار شهیدان گذر دادند. زینب(س)، با صدایی غمرنگ و دلی محزون صدا زد:
یا رسول اللّه ! درود فرشتگان آسمان بر تو! این حسین توست، آغشته به خون، بریده اعضاء، و اینان دختران تواند که به اسیری می روند ... این حسین توست، عریان افتاده بر این دشت، که بادها بر پیکرش می وزد و کشته ناپاکان است ... ای حسین! امروز جدم رسول اللّه از دنیا رفته است، ای اصحاب محمد! اینان ذریه مصطفایند همچون اسیران برده می شوند و ... آنقدر گفت و گفت که هر دوست و دشمن را گریاند.
وقتی در کاخ «ابن زیاد»، خشم آن آلوده دامن، از سخنان امام سجّاد(ع) برانگیخته شد و دستور کشتن امام را داد، زینب بود که دست در جامه امام افکند و به او گفت: ای ابن زیاد! آن همه خون از ما ریختند بس است. و دست در گردن حضرت سجاد افکند و آنگاه گفت: به خدا سوگند هرگز از او جدا نمی شوم. اگر می خواهی او را بکشی، مرا هم با او بکش!
گفتارهای صریح و شجاعانه زینب با والی کوفه و حاکم شام، درخور دقت و تأمل بسیار است.
وقتی ابن زیاد، به عنوان طعن و شماتت، به زینب گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟
فرمود:
چیزی جز زیبا ندیدم! اینان، گروهی اند که خداوند، مرگ و شهادت را بر آنان مقدر کرده و به سوی شهادتگاهشان بیرون آمدند. خداوند به زودی میان تو و آنان را جمع خواهد کرد و دادرسی برپا خواهد شد. آنگاه بنگر که چه کس باخته است!...
و سخن او ابن زیاد را بیشتر خشمگین ساخت.
خطابه های زینب، تفسیر خونهای بناحق ریخته در کربلا و افشاگری چهره تزویر و ریاکاری حکام شام بود. سخنانش، ضمیرهای خفته و وجدانهای مرده را بیدار ساخت و موجی از آگاهی و بیداری در میان دلها و در جامعه اسلامی آن روز ـ در کوفه و شام ـ آفرید. وی در طول سفر اسارت، سخن بسیار گفته است، لیکن معروفترین آنها همان دو خطبه در کوفه و کاخ یزید است. در کوفه، در جمع مردم که به تماشا، گرد آمده بودند، اشاره به آنان کرد و ندا داد «اَنْصِتوا» ... و همه نفسها در سینه ها حبس شد، بانگ جرسهای شتران هم از نوا ایستاد و دختر علی(ع)، پس از حمد و ثنای الهی، خطاب به آن کوفیان بی وفا و پیمان شکن گفت:
«... ای کوفیان! برای چه هستید شادمان؟
ماییم خانواده پیغمبر شما
ما خارجی نه ایم.
ای کوفیان! به مرگ حسین، عید کرده اید؟
ای کوفیان که حیله و نیرنگ، کارتان
همواره بوده است دورویی، شعارتان
ای وای بر شما!
با دست خود نهال شرف را بریده اید
سوی حسین، نامه دعوت نوشته اید
آنگاه، تیغ جور، به رویش کشیده اید؟ ...»
آنقدر گفت، تا که همه اشک ریختند.
از حسرت و ندامت خود، ناله ها زدند.
زینب ادامه داد:
چشمانتان برای ابد، پر ز اشک باد.
اشک دریغ و حسرت و اندوه جانگداز
ای مرگ بر شما! ...»
و مردم را، قیامتی از شور و هیجان، از غم و اندوه، از پشیمانی و حسرت فرا گرفت و موجی پدید آمد، که والی کوفه از بیم شورش مردم، هر چه سریعتر، کاروان را حرکت داد و به سوی شام روانه کرد.
در شام هم، وقتی که یزید مغرورانه و متکبرانه بر تخت پیروزی تکیه زده بود و شعرهای کفرآمیز و عنادآلودِ «لیتَ اشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوا ...» را می خواند، زینب، باز علی وار، زبان فصیح و بلیغ خود را به نطقی افشاگرانه گشود و گفت:
«آهسته تر، یزید!
قدری درنگ کن!
همواره دودمان نبی بوده سربلند
رسوا تویی نه ما،
این قدرتی که از پدرت ارث برده ای
عزّت برای ملت ما نیست، ذلت است.
از پای تا به سر شده ای غرق ننگها
اما غرور، چشم تو را کور کرده است.
من از کدام ننگ تو داد سخن زنم؟
از ننگ جاودانِ نیاکان مشرکت؟
از کاخ زورگویی و عیاشخانه ات؟
این قتل عام و «عید ظفر»؟ ... کور خوانده ای.
ما راه مستقیم حقیقت گزیده ایم.
از موجها چه باک؟
بوده است و هست کشتیِ حق زیر پای ما
شکر خدا که شهد شهادت چشیده ایم.
آب حیات ماست،
مرگی حیات بخش که ما ارث برده ایم.
عزت برای ما و خدا و پیمبر است.
ننگ ابد برای تو و خاندان توست ...»
پس از عاشورا
حماسه خونین کربلا را نمی بایست گذاشت تا فراموش شود.
از یاد رفتن قضیه عاشورا، خواسته امویان بود، و احیاگری و زنده نگهداشتن آن، خط و برنامه اهل بیت. از این رو، بازماندگان آن حماسه، هر یک به نحوی، زبان گویای آن حادثه خونین شدند و هر کدام به سهم خویش، راوی آن قصه ماندگار گشتند.
زینب «سلام اللّه علیها» نیز سهمی عمده در این راه داشت. هم با برپایی مجالسی به یاد شهیدان کربلا، هم با سرودن شعر به یاد برادر شهیدش و دیگر به خون خفتگان آن وادی خون.
فصاحت و نطق و بیان و زبان ادبی زینب، همواره یاور او بود، در این احیاگریها و افشاگریها. حتی آن روز که سر بریده برادر را بر فراز «نی» تماشا می کرد، خطاب به او گفت:
«یا هلالاً لما استَتمّ کمالاً...»
و با زبانی شاعرانه، آن سر را به ماه تشبیه کرد که با حیله و کینه دشمن، غروب زودرسی داشته است.
و بعدها هم در سوگ حسین(ع) چنین سروده است:
«عَلَی الطَفِّ السّلامُ و ساکنیه ...»
سلام بر «کربلا» و بر آرمیدگان آن دشت، که روح خدا در آن قبّه ها و بارگاههاست.
جانهای افلاکی و پاکی که در زمین خاکی، مقدس و متعالی شدند.
آرامگاه جوانمردانی که خدا را پرستیدند و در آن دشتها و هامونها خفتند.
سرانجام، گورهای خاموششان را، قبه هایی افراشته در بر خواهد گرفت،
و بارگاهی خواهد شد، دارای صحنهای گسترده و باز ...
کلام پایان
معروف است که قبر حضرت زینب، در شام (محلی که به نام «زینبیّه» مشهور است» می باشد، که امروز زیارتگاه مردم است. گرچه برخی هم معتقدند که پس از ماجراهای کربلا، زینب به مصر رفت و همانجا از دنیا رفت و قبرش در مصر است، ولی بیشتر، عقیده بر آن دارند که مدفن این بانوی بزرگ در محل فعلی آن در سوریه است که عاشقان اهل بیت، به زیارتش می روند و توشه معنوی می گیرند.
باری ... مدفن او هر جا که باشد، خودش در دلهای عاشقان است.
زینب، امروز سرمشق و الگوی هر زن باایمان و متعهدی است که هم به تعهد اخلاقی و عفاف و حجاب، ارزش می نهد و هم در پی کسب علم و معرفت و آگاهی است، و هم با حضور در صحنه اجتماع، از رهبری و ولایت، حمایت می کند.
زینب، هنوز هم از پس قرنها و از ورای اعصار پیشین، دلهای امروزیان را روشن می سازد و در ذهن و زندگی نسل حاضر و نسلهای آینده، مطرح است و برای ما اسوه است .