از سرزنش دیگران محزون نشو!

شناسه نوشته : 39723

1403/08/02

تعداد بازدید : 5

از سرزنش دیگران محزون نشو!
جلسه چهارم؛ نصایح امام محمد باقر علیه السلام به جابر

بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت ‌الله مصباح ‌یزدی ( دامت ‌بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/14 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

از تحسین دیگران سرمست نشو!

طرح مسأله

در جلسات گذشته قسمتی از حدیثی از امام باقر علیه‌السلام به نقل از جابر بن ‌یزید جعفی را تلاوت کردیم و توضیحات مختصری درباره آن عرض کردیم.؛ به این فراز رسیدیم که حضرت می فرمایند: «وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ؛ فَلَا تَحزن؛؛ اگر کسی تو را؛ ستایش کرد خیلی شاد نشو و اگر کسی تو را نکوهش کرد خیلی نگران نشو!»
انسان طبعا دوست دارد که در میان مردم خوش‌نام باشد و او را با ویژگی‌های برتر انسانی بشناسند و دیگران هم به همین صورت از او یاد کنند، و برعکس، از این‌که او را پیش رو یا پشت‌سرش مذمت کنند، بدش می آید. آیا انسان باید این‌گونه باشد که از تعریف‌کردن دیگران خوشنود شود و از مذمت دیگران ناراحت؟ آیا انسان باید به کارهایی بپردازد که موجب می شود مردم از او تعریف کنند و از کارهایی که موجب نکوهش او می شود خودداری کند؟ یا بهتر این است که انسان خوبی‌هایش را پنهان کند و عیوبش را آشکار کند؟
معمولا انسان‌ها مایل‌اند که مردم آن‌ها را دوست داشته باشند و اگر زشتی و عیبی دارند کسی متوجه آن نشود. از طرف دیگر در روایاتی آمده است که انسان نباید خود‌نمایی کند و کار خوبش را برای مردم آشکار کند؛ چراکه در معرض ریا قرار می گیرد و اگر خواستند از شما تعریف کنند نباید به آن‌ها مجالِ این کار را بدهید. در روایت معروفی آمده است که: «احْثُوا التراب فی وجوه المدّاحین؛1؛ خاک به صورت کسانی بپاشید که خیلی شما را مدح می کنند.»؛ یعنی اجازه ندهید این افراد مجال تعریف کردن پیدا کنند.
در ابتدا ممکن است جمع بین این نکات مشکل به نظر آید. از یک طرف انسان باید خوبی‌هایش را پنهان کند و عیب‌هایش را آشکار، و از طرف دیگر خدا راضی نیست که اسرار بنده‌اش فاش شود. چگونه می توان بین این دو جمع کرد؟

نعمت عیب‏پوشی الهی

صرف نظر از ادله تعبدی، می توان با یک نگاه عقلی هم به مسأله نگاه کرد. قوام زندگی اجتماعی ما انسان‌ها به ارتباطات اجتماعی است. اگر ارتباط با دیگران نباشد، نه زندگی مادی انسان دوام پیدا می کند و نه پیشرفت‌های معنوی نصیب او می شود. هر کس اندکی تأمل کند می فهمد که ما انسان‌ها نمی توانیم نیازهای شخصی‌مان را به تنهایی رفع کنیم و باید به کمک دیگران زندگی کنیم. یکی از نعمت‌های بزرگی که خدای متعال به ما انسان‌ها می دهد این است که عیب‌های ما را می پوشاند؛ چراکه اگر عیب‌ها آشکار شود و همه از کاستی‌ها، عیوب و زشت‌کاری‌های همدیگر مطلع شوند هیچ‌کس به هیچ‌کس محبت نمی ورزد. در روایت آمده است که: «لَوْ تَكَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُم‏؛2؛ اگر پرده از روی کار شما برداشته شود کسی حاضر نمی شود جنازه شما را دفن کند.»؛ پس این نعمتی الهی است که عیوب ما را مخفی می دارد، حتی شرعا اجازه نمی دهد ما عیوب‌مان را به دیگران بگوییم.

بدعتی به نام تظاهر به گناه

بعضی از کسانی که به فرقه‌های متصوفه منسوب هستند برای این‌که مبتلا به ریا نشوند سعی می کنند گناهان خود را افشا کنند و رفتارهایی انجام دهند که دیگران به آن‌ها سوءظن پیدا کنند و این را وسیله‌ای برای کشتن نفس و سرکوب کردن هواهای نفسانی می دانند. به این گروه مَلامَتیه می گویند. اما این کار نوعی کفران نعمت الهی است. خدا دوست ندارد اسرار و عیوب بنده‌اش پیش دیگران فاش شود و مردم نسبت به هم بدبین شوند. چراکه در این صورت مصالح جامعه از بین می رود. این روشی من‌درآوردی است که بعضی از متصوفه ابداع کرده‌اند و گمان می کنند که کار خوبی می کنند. در حالی‌که اصل، مستور ماندن عیوب است و این نعمت خدای متعال است که باعث می شود انسان‌ها بتوانند از نعمت‌های اجتماعی بهتر استفاده کنند.
ما همه ‌کمابیش از این نعمت بهره‌مندیم و باید شکر آن را به جا آوریم. وقتی کسی در میان جامعه آبرویی دارد، مردم به او احترام می گذارند و به او خوش‌بین هستند و این باعث می شود که بتواند در ظرف زندگی اجتماعی از همکاری دیگران بهره‌مند شود. این هم نعمت خدای متعال است و هم شکر می طلبد.
اما مشکل این‌جاست که گاه این مسأله حالت افراطی پیدا می کند و خودش برای انسان مطلوب بالذات می شود. در این حالت انسان دوست دارد با اینکه انسان خوبی نیست مردم او را خوب بدانند و کارهای خوبی را به او نسبت دهند که او انجام نداده است. این حالت افراطی خوددوستی و آبرودوستی است و صفت مذمومی است و این حالت همان چیزی است که در این روایت امام باقر علیه‏السلام به آن اشاره شده است. قرآن در مذمت منافقان و افراد ضعیف‌الایمان می فرماید: «وَّ یُحِبُّونَ أَن یُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ یَفْعَلُواْ؛3؛ اینان دوست دارند مردم آن‌ها را به کاری که انجام نداده‌اند ستایش کنند.»؛ برخی از افراد که در مواقع انتخابات نامزد می شوند خیلی دوست دارند از آن‌ها تعریف‌هایی بشود تا مردم به آن‌ها رأی دهند، با این‌که چنین تعریف‌هایی واقعیت ندارد، بلکه شاید ضدش واقعیت داشته باشد. این صفتِ بسیار بدی است که انسان از تعریف‌های بی‌جای دیگران خوشحال شود.
با توجه به نکته اول (نعمت ستارالعیوب بودن خداوند) اگر انسان توجه کند که خدا این نعمت را به او داده است و به خاطر نعمت خداوند شاد باشد و در مقام شکر نعمت خدا برآید، این صفت ممدوح است. اما اگر در دل بخواهد که مردم او را دوست بدارند و توجهی هم به تفضل الهی نداشته باشد و محبوب بودن نزد مردم برای او اصالت داشته باشد، این صفت در بینش الهی و توحیدی مذموم است.

نقد اخلاق مردم محور

البته در نظام‌های اخلاقی غیر الهی این حالت مذموم نیست. آن‌ها وقتی می خواهند خوب و بد را تعریف کنند می گویند کار خوب کاری است که عقلا آن را ستایش ‌کنند و کار بد، کاری است که عقلا آن را مذمت کنند. این مبنا ناخودآگاه به انسان القا می کند که به سخن دیگران توجه داشته باش! کاری انجام بده که مردم تو را ستایش کنند و کاری نکن که مردم تو را نکوهش کنند.
در برخی نظام‌های اخلاقی بشری، ملاک خوب و بد بودن، قضاوت مردم است و البته اسم آن را قضاوت عقلا می گذارند. گذشته از اشکال‌های فنی این مبنا که منظور از عقل و عقلا چیست و تعریفات دوری که از این قول لازم می آید، نتیجه تربیتی این مبنا این است که انسان را به گونه‌ای بار می آورد که توجه‌اش تنها به حرف مردم است. از دیگر لوازم این مبنا این است که در مکاتب مادی‌گرا و فردگرا می گویند: «مردم یک چیز را همیشه خوب نمی دانند، بلکه رأیشان عوض می شود. در یک زمان چیزی را خوب می دانند و در زمانی دیگر آن را بد می دانند. پس معلوم می شود خوب و بد ملاکی اصیل ندارد و قراردادی است. در هر زمان هر چه را که اکثریت مردم دوست داشته باشند آن خوب است!»؛ با این سخن به کلی مبانی اخلاق بر باد می رود و دیگر چیزی به طور مطلق خوب نیست. این یک بدآموزی و تسامحی است که در تعریف حسن و قبح و زشت و زیبای اخلاقی وجود داشته است؛ یعنی تعریفی حقیقی نیست. ولی این مسامحه کم‌کم کار را به جایی می رساند که اساس اخلاق نابود می شود.

اخلاق خدا محور

در مکاتب الهی و دیدگاه توحیدی آنچه که مذمت دارد این است که انسان در مقابل خدا احساس استقلال کند. هر راهی که انسان را به این نقطه سوق دهد راه خطرناکی است. بر این اساس در مکاتب الهی، همه خوبی‌ها و همه کمالات به خدا نسبت داده می شود و ملاک خوبی‌های انسان، همه به بندگی خدا برمی گردد. بنابراین شخص مؤمن و موحّد هیچ‌گاه برای خود در مقابل خدا اصالت قائل نمی شود. مؤمن می گوید: «مردم باید خدا را بپرستند و او را دوست داشته باشند.»؛ اگر دوستی خود را هم بخواهد در پرتوی دوستی خداست؛ یعنی می داند اگر مردم او را دوست می دارند به خاطر این است که در او شعاعی از صفات خوب خدا را می بینند. اما برای غیر مؤمن، نفس و خودْ ملاک است. او می خواهد مردم او را دوست داشته باشند؛ اما اینکه خدا را دوست بدارند یا نه، برای او مهم نیست. از منظر اخلاق توحیدی، مؤمن دوست دارد محبوب دیگران شود تا وسیله‌ای شود برای تقرب مردم به خدا؛ چراکه فطرت انسان خوبی‌ها را دوست دارد. این نگاه یک فضلیت است. وقتی مقام معظم رهبری به قم تشریف آورده بودند در مجلسی، حضار مجلس خیلی اظهار علاقه به ایشان کردند. بعضی از شوق گریه می کردند. ایشان وقتی برای صحبت آماده شدند بعد از بسم الله الرحمن الرحیم فرمودند: «خدا را شکر می کنم که به من فهمانده است که این دوستی مردم برای خود من نیست؛ بلکه این علاقه‌‌ای است که به دین دارند.»؛ بله، انسان‌هایی هم هستند که از علاقه مردم خوشحال می شود چون این علاقه باعث ترویج دین خدا می شود. اگر کسی چنین انسان‌هایی را با چنین صفاتی درک نکرد نباید بگوید: «این حرف‌ها دروغ است. اسلام می خواهد انسان‌هایی تربیت کند که تعریف یا عدم تعریف دیگران برایشان مساوی باشد.»

چگونه از تعریف دیگران سرمست نشویم

چگونه با آفت خوددوستی مبارزه کنیم و از تعریف دیگران خیلی خوشحال نشویم؟ تعریف‌هایی که مردم می کنند چند دسته است؛ یک دسته تعریف‌هایی است که در واقع هیچ ربطی به ما ندارد و اگر کسی از این تعریف‌ها خوشحال شود نوعی خوشحالی کاذب است. مثلا می گویند: «آقا اهل فلان شهر هستند که علمای زیادی دارد!»؛ یا می گویند: «پدر بزرگ ایشان از علمای بزرگ بودند.»؛ این‌گونه تعریف‌ها چه ربطی به این آقا دارد؟! این تعریف چه مدحی برای او محسوب می شود؟! مبارزه با این وسوسه خیلی مشکل نیست و با اندکی تأمل برای انسان روشن می‏شود که این تعریف‌ها ربطی به او ندارد.
دسته دیگر، تعریف از انسان به سبب مزایای خدادادی است؛ مثلا از کسی به سبب داشتن اندام خوب یا استعداد خوب تعریف می کنند. این‌جا کمی جا دارد که انسان خوشحال شود. اما در برابر این تحسین‌ها، اولا انسان باید به این نکته بیاندیشد که این اندام یا استعداد را من به خودم نداده‌ام، بلکه نعمتی است که خدای متعال به من تفضل کرده است و من در برابر آن وظیفه‌ای دارم و آن این‌که باید از این نعمت درست استفاده کنم. ثانیا به این نکته توجه کند که مگر هر کسی این استعداد یا این جمال را داشت حتما پیش خدا خیلی عزیز می شود؟! چه بسا کسانی که خیلی کم استعدادتر بودند و عاقبت به خیر شدند و چه بسا انسان‌های پراستعدادی بودند که وسیله گمراهی گروهی شدند. به سبب این فضیلت‌ها هم خیلی جا ندارد که انسان به خود ببالد.
آن موردی که مبارزه با آن مشکل‌تر است تمجیدهای دیگران ازکارهای اختیاری خوبی است که انسان انجام داده و کمالاتی که به سبب آن‏ها به دست آورده است؛ مثلا تحصیل علم کرده، عبادت کرده، خدمتی به خلق کرده، یا باعث نجات امتی شده، یا صفات اخلاقی خوبی دارد که باعث انجام کارهای خوب می شود، مثلا سخاوت‌مند است یا انسانِ با گذشتی است. انسان درک می کند که این کمالات از آنِ خود اوست. در چنین مواردی است که انسان از تعریف‌های دیگران خیلی شاد می شود و شیطان انسان را وسوسه می کند. در قسمت‌های قبل، شیطان فعالیت زیادی نمی کند. این‌جا مبارزه با شیطان کمی مشکل‌تر است؛ چون هم واقعا با اختیار خودمان این کارها را انجام داده‌ایم و هم نتایج آن را واقعا کسب کرده‌ایم. در این‌جا انسان برای نجات از شرّ وسوسه‌های شیطان، باید به چهار نکته بیاندیشد؛ اولا باید بدانیم که همه کارهای خوبی که انجام داده‌ایم به برکت توفیقات الهی بوده و مقدماتش را خدا فراهم کرده است. اگر انسان دقت کند می فهمد که در بسیاری از کارها شاید نقش اراده ما از یک درصد هم کمتر باشد. چه قدر خداوند اسباب و وسایل از جاهای دیگر فراهم کرده است تا من بتوانم این اراده را داشته باشم! ثانیا باید به این نکته توجه داشته باشم که این نعمتی که خدا به من داده، تا این لحظه به من داده است و معلوم نیست یک ساعت دیگر وجود داشته باشد. علمی که انسان دارد معلوم نیست یک لحظه دیگر باقی باشد. قرآن می فرماید: «وَ مِنكُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَیْلَا یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا؛4؛ بعضى آن‏قدر عمر مى‏كنند كه به بدترین مرحله زندگى و پیرى مى‏رسند؛ آن‏چنان كه بعد از علم و آگاهى، چیزى نمى‏دانند.»؛ آن‌هایی که در سن پیری مبتلا به آلزایمر می شوند حتی بچه‌های خود را هم دیگر نمی شناسند. اگر نعمتی داریم به اراده خداوند باقی مانده است و اگر از اکنون اراده نکند باقی نمی‏ماند. نکته سوم این‏که باید نگران باشیم که عاقبت ما چه خواهد شد؟ افراد بسیاری بودند که سال‏های زیادی با خوشنامی زندگی کردند و خدمات مهمی انجام دادند، اما سرانجام با کفر از دنیا رفتند! از این رو انسان نمی تواند به هیچ کمالی ببالد و اطمینان پیدا کند. و نکته چهارم این‏که باید توجه داشته باشیم که خوشحالی از چاپلوسی‌های دیگران انسان را در دام ریاکاری می اندازد و زمینه را برای سقوط او فراهم می کند. لذا امام باقر صلوات‏الله‌علیه به جابر فرمودند: «جابر! اگر مورد ستایش قرار گرفتی خیلی شاد و سرمست نشو!»

و صلّی ‌الله ‌علی محمّد و آله الطاهرین
 


1؛ . نهج­الفصاحه؛ 170. 

2؛ . بحارالانوار، ج74 ص 385.

3؛ . آل عمران، 188.

4؛ . حج، 5.

ترنم هدایت

سلسله جلسات تهذيبي

هِیأَت مَجازیِ زِینَبیُون

سایت مراجع تقلید