قیام 19دی، در حالی روی داد که رژیم اقتدار بسیار و درآمد بالایی داشت. هم چنین رابطه خارجی رژیم با کشورهای مهم دنیا بسیار عالی بود و در مطمئن ترین حالت طبیعی خود به سر می برد، تا حدی که هیچ کس گمان نمی کرد به زودی با چالش مهمی رودررو گردد، ولی اگر پیروزی انقلاب را همانند حضرت امام خمینی رحمه الله نتیجه اراده الهی بدانیم، همه چیز ممکن و آسان است. در حالی که رژیم در اوج اقتدار است، مبارزان سرکوب شده اند و گروهی نیز در زندان ها شکنجه می شوند، علما و بزرگان در تبعید به سر می برند، افراد مهم و مؤثر زیر نظر هستند و در هنگامی که رهبر اصلی مبارزه به خارج از ایران تبعید شده و اوضاع داخلی و خارجی کشور به سود رژیم بوده و شاه سرمست و مغرور است؛ مقاله 17 دی ایران و استعمار سرخ و سیاه با هدف اهانت به امام خمینی رحمه الله در روزنامه اطلاعات به چاپ می رسد. قم ناگهان با قیامی پرشور، سکوت را می شکند. تهران با قم همراه می شود؛ مردم تبریز، یزد، ورامین و شیراز به حرکت درمی آیند و و رژیم شاه، با بحران بزرگی روبه رو می شود.1
1. وضعیت رژیم شاه
در سال های دهه 1350 هیچ کس نمی پنداشت که حکومت سلطنتی پهلوی با پایه های محکم، اقتدار فراوان، درآمدهای سرشار، سرکوب نیروهای مخالف و ایجاد فضای خفقان و وحشت، دستخوش دگرگونی و انقلاب شود.
درآمدهای هنگفت نفتی، ارتش مدرن چند صد هزار نفری، تشکیلات امنیتی دقیق و خشن ساواک، دوستان بانفوذ و نیرومند در سطح منطقه و جهان، از عوامل قدرت شاه و رژیم او به حساب می آمد.
پس هرگونه ادعای سقوط و براندازی رژیم، به وسیله نیروهای مخالف داخلی از مذهبی و غیرمذهبی، باورناپذیر می نمود. این ناباوری، ناشی از این اندیشه بود که شاه نیرومند و اصلاح گر است و مخالفت با او، مخالفت با نوگرایی و اصلاحات اساسی به شمار می رود و کسی با اصلاحات، مخالفتی ندارد. پس هر مخالفتی محکوم به شکست و نابودی خواهد بود. بنابراین، هیچ خطری شاه را تهدید نمی کرد.
کشورهای غربی به ویژه امریکا پس از کودتای 28 مرداد 1332، بیش از پیش به حمایت از رژیم شاه پرداختند. پس از تصویب اصول انقلاب سفید شاه و نیز سرکوب شدید و خونین قیام روحانیت و مردم در 15 خرداد 1342، خفقان و استبداد افزون تر شد.1
بلند پروازی های منطقه ای شاه که کاملاً با دیدگاه استراتژیک امریکایی ها هماهنگ بود، بدان جا انجامید که در گام اول امنیت خلیج فارس به ایران سپرده شود. در همین راستا، امریکا به حمایت شدید و تقویت و تسلیح همه سویه ایران پرداخت و رژیم اجازه دادند هرگونه سلاح غیر هسته ای را به هر میزانی که می خواهد، تهیه کند. این تصمیم ها در آغاز دهه 1350 عملی شد.
شاه بر این باور بود که مردم امریکا خواهان و پشتیبان او هستند. بنابراین، خواه ناخواه حکومت ایران را به حکومتی دست نشانده امریکا تبدیل و زمینه های سلطه امریکا بر ایران را فراهم کرد. بی شک، رابطه سلطه آمیز بین المللی بر سیاست داخلی کشور سلطه پذیر به شدت اثر می گذارد. هرگاه جایگاه دولت سلطه پذیر برای حفظ امنیت دولت سلطه گر اهمیت استراتژیک داشته باشد، کشور سلطه گر معمولاً هرگونه کالا و خدمات ضروری از جمله کمک های اقتصادی اضطراری را برای کشور یاد شده فراهم می آورد. افزون بر آن، حتی زمینه های دخالت نظامی را برای حفظ ثبات سیاسی آن کشور آماده می کند.
دخالت های نظامی و سیاسی ایران در کشورهای گوناگون از جمله کمک به کردهای عراق، لشکرکشی به ظفار عمان، مداخله در شاخ آفریقا و نیز کمک های مؤثر ایران به کشورهای دیگر و مؤسسه های بین المللی و منطقه ای، هم چنین دخالت غیرمستقیم در جنگ ویتنام، شاه را در جایگاه مناسبی قرار داده بود.2
محمد رضا پهلوی، برنامه پیشرفت اقتصادی پر سروصدایی را در پیش گرفته بود و به خود می بالید که تا پایان این قرن، کشورش یک قدرت بزرگ در منطقه و جهان خواهد شد. وضعیت ایران و حکومت شاه در آن دوره به میل شخص شاه و امریکا وابسته بود. روابط عمیق میان دو کشور ایران و امریکا، روابط همه سویه با اروپای غربی، اروپای شرقی، کشورهای عرب منطقه، همسایگان شرقی و حتی کشور شوروی سابق، ثبات و جایگاه برتر رژیم را نشان می داد. به همین دلیل، کارشناسان همانند ناظران رخدادها، چه در داخل ایران و چه در کشورهای دیگر، از پدید آمدن انقلابی سریع شگفت زده ماندند.
زمانی که شاه مجبور شد فضای باز سیاسی ایجاد کند، شرایط تا حدودی تغییر کرد. سردمداران امریکا، این بار با شعار حقوق بشر و فضای باز سیاسی، به برتری و تسلط خود بر کشورهای اطراف می اندیشیدند. از این رو، شاه به دلیل وابستگی به امریکا مجبور بود سیاست جدید دموکرات های پیروز در انتخابات ریاست جمهوری امریکا را بپذیرد. اعلان فضای باز سیاسی سبب شد تا اوضاع سیاسی کمی تحمل پذیر شود، خشونت و دیکتاتوری تعدیل یابد و افراد و روزنامه ها کمی بازتر سخن بگویند تا انفجار و انقلابی رخ ندهد، ولی شاه به اصل حقوق اساسی ملّت، آزادی خدادادی مردم و حکومت مردمی و دموکراسی اعتقادی نداشت. شاه بارها اعلان کرده بود که ملت ایران هنوز شایستگی دموکراسی را ندارند.3
به طور کلی، شاه در این دهه خود را در اوج می دید. او شادمان از داشتن اقتدار و فرمانروایی، دولت فرمان بر و حرف شنو، مجلس فرمایشی، فراوانی کالا و اجناس، فرمان برداران غرب گرا و شاه پرست هم چنان به پایداری قدرت خود می اندیشید. وی گسترش فساد و فحشا، دستیابی به درآمد سرشار نفت، برقراری رابطه گرم و گسترده با بیش تر کشورهای جهان، داشتن ارتش مسلح، قوی و گوش به فرمان، بهره بردن از نیروی امنیتی مدرن، کارآمد و خشن را از افتخارات خود می دانست. شاه و رژیم او خود را هرگز در مسیر توفان و بحران نمی دیدند و نیروهای مخالف داخلی را سرکوب می کردند.
باید گفت که در دهه پنجاه، کشور دچار فقر فرهنگی بود؛ زیرا شاه به جای پناه بردن به حوزه و فقه آل محمد صلی الله علیه و آله و پیروی از قرآن و اسلام، دست به دامن امریکا شده بود. به همین سبب، در اواخر، کار به جایی رسیده بود که در مجامع فرهنگی از قبیل سینماها و سالن های اجرای نمایش و نیز محل های ورزشی، هیچ رنگ و بویی از اسلام، با آن ابعاد غنی دینی و بنیه های قوی فرهنگی دیده نمی شد. ازاین رو، بیش تر مردم به رژیم سلطنتی شاه اعتمادی نداشتند.4 در چنین وضعیتی، قیام 19 دی و حدود یک سال بعد، پیروزی انقلاب اسلامی رخ داد و شاه و رژیم او به تاریخ پیوستند.
2. وضعیت نیروهای مخالف رژیم شاه
تسلط سیاسی و اقتصادی رژیم، بر چگونگی رفتار سیاسی نیروهای مخالف مذهبی، ملی ـ مذهبی و غیر مذهبی اثر گذاشت. اختناق شدید و سرکوب خونین اعمال شده از سوی رژیم در دوره زمانی تبعید امام خمینی رحمه الله تا آغاز فضای به اصطلاح باز سیاسی، سکوت طولانی را بر نیروهای مخالف تحمیل کرد. فعالیت شدید ساواک، مانع از تلاش های سیاسی انقلابیون بود. از این رو، نیروهای مخالف، هرکدام راهی جداگانه را برگزیدند. روش مسلحانه، سکوت و ترک مخالفت و مبارزه، مبارزه اصلاح گرایانه قانونی، همکاری و سازش و مبارزه پنهانی با رژیم، از جمله راه هایی بودند که مخالفان به آن روی آوردند.
جبهه ملّی، از سرکوب قیام 15 خرداد 1342 و ایجاد جو اختناق و سرکوب اثر پذیرفت و به دلایل گوناگون از جمله اختلاف های درونی به کناره گیری و انزوا روی آورد. این جبهه، حتی از تهیه یک اعلامیه در قدردانی از قیام مردم و روحانیت و محکومیت رژیم به دلیل کشتار و سرکوب قیام مردمی و مذهبی، ناتوان ماند.
داریوش فروهر در مصاحبه ای با مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام، از فروپاشی جبهه ملی سخن می گوید و معتقد است در روزهایی که قیام 19 دی شکل گرفت، جبهه ملی چهارم که در 28 آبان 57 تشکیل شد، با اختلاف های داخلی میان احزاب متشکل جبهه (حزب ایران به رهبری شاهپور بختیار، حزب ملت ایران به رهبری داریوش فروهر، جبهه سوسیالیست های ملی به رهبری کریم سنجابی) دچار بحران گشت. بنابراین، نتوانست هیچ نقشی ایفا کند.1
نهضت آزادی نیز در این زمان، به سرنوشت جبهه ملی دچار شده بود. اعضای مؤثر و رهبران اصلی این جریان از سال ها پیش با رژیم مبارزه می کردند، ولی در این دهه به ویژه سال های نزدیک به قیام 19 دی 1356، فعالیت چشم گیری نداشتند. تفاوت این جریان با جبهه ملی، تفکر مذهبی و دینی اش بود که گاه این دو را با هم دچار مشکل می ساخت.2 نهضت آزادی معتقد به مبارزه سیاسی در چاچوب قانون اساسی بود و خط مشی مسلحانه نداشت. رژیم، بنیان گذاران و اعضای برجسته نهضت آزادی را پیش از پانزده خرداد دستگیر کرده بود و پس از پانزده خرداد، بعضی از آنان به ده سال و عده ای دیگر به حبس کوتاه مدت محکوم شدند.3
حزب توده، چریک های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق، به عنوان سه گروه اصلی جریان چپ مارکسیستی به دلایلی مانند: پذیرفته نشدن از سوی توده مسلمانان، آشفتگی درونی، انشعاب های گوناگون، فروپاشی های فکری و در نتیجه توافق نداشتن بر سر روش و هدف مبارزه، هیچ گاه نتوانستند در بستر اجتماعی ایران، حرکتی فراگیر ایجاد کنند. فداییان خلق به دلیل آن که از آغاز، به طور رسمی خود را مارکسیست معرفی کرده بودند، در میان توده مردم پایگاه قابل توجهی پیدا نکردند و ساواک، به ویژه در سال 54 و 55 توانست بیش تر نیروهای خارج از زندان آن ها را در خانه های تیمی، دستگیر کند یا به قتل برساند. شدت ضربه های وارده رژیم بر این گروه ها به اندازه ای بود که در سال های 55 و 56 بعضی از گروه های کمونیستی، مبارزه مسلحانه را به مصلحت ندانستند و ترجیح دادند مبارزه سیاسی و تبلیغ ایدئولوژیک را در پیش گیرند و این تغییر روش را تبلیغ می کردند. سازمان مجاهدین خلق نیز مورد نفرت مردم مسلمان و درگیر اختلاف های داخلی بود. ساواک با حمله به این سازمان، آخرین ضربه های خود را بر آنان وارد کرد و این سازمان را از هم پاشید تا آن جا که در سال 56 از سازمان مجاهدین خلق به جز چند ده نفر زندانی و تعداد اندکی در خارج از کشور، چیزی باقی نمانده بود. ماهیت منافقانه این سازمان، از ابتدای تأسیس تا قیام مسلحانه علیه جمهوری اسلامی و کشتار مردم و ترور رهبران اصلی نظام اسلام مانند شهید بهشتی رحمه الله)، سبب شد تا مردم، عنوان منافقین را به این سازمان بدهند.4
علاوه بر این گروه ها، جاما (جبهه آزادی بخش مردم ایران)، حزب ملل اسلامی و مؤتلفه اسلامی نیز در صحنه سیاسی فعال بودند. گفتنی است این گروه ها در درجه اول از جریان های دیگر اثر می پذیرفتند و افزون بر آن، حرکت های آنان همانند گروه های پیشین فراگیر نبود. سوم این که جاما و ملل اسلامی پیش از این که فعالیت خود را سازمان ببخشد، شناسایی و همه اعضای آن دستگیر شدند. بنابراین، توان مقابله و مبارزه را از دست دادند. هم چنین بیش از یکصد نفر از اعضای گروه های مؤتلفه اسلامی، پس از ترور حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت که با موفقیت انجام شد، به وسیله رژیم دستگیر و محاکمه شدند. رژیم، چهار نفر از آنان را به اعدام و عده ای دیگر را به حبس طولانی مدت محکوم کرد.5
دیگر عرصه فعالیت سیاسی مبارزان، فعالیت وسیع اعضای انجمن های اسلامی دانشجویان و مبارزان خارج از کشور در افشای جنایت های رژیم بود. مبارزان خارج از کشور که بسیاری از آنان نمی توانستند به کشورشان بازگردند، فقر و محرومیت مردم ایران را از یک سو و کامرانی ها، عیش و عشرت ها، ستم ها و شکنجه های رژیم را از سوی دیگر به گوش مردم جهان می رساندند.6
در داخل کشور، در سال های 55 و 56، گروه های اسلامی گوناگونی نیز به وجود آمدند که خود را از گرایش ها و انحراف های مارکسیستی دور نگه داشتند و با اجرای عملیات مسلحانه، به مبارزه ادامه دادند. این گروه ها عبارت بودند از: امت واحده، توحیدی بدر، توحیدی صف،فلاح، فلق، منصورون و موحدین.7
در این میان، وضعیت جناح روحانیان با جریان های دیگر کاملاً متفاوت بود. هرچند سابقه مخالفت های روحانیت با رژیم شاه به زمان های دورتر بازمی گشت، ولی ظهور امام خمینی رحمه الله در صحنه سیاسی ایران که از پاییز سال 1341 صورت پذیرفت، نقطه عطفی در روابط رژیم و روحانیت پدید آورد. درخشش نسل جدیدی از روحانیت که پس از تبعید حضرت امام خمینی رحمه الله راه مبارزه را به شیوه های گوناگون ادامه دادند، یکی از مهم ترین نتایج ورود امام به عرصه مبارزه با رژیم سلطنتی محمد رضا شاه بود.
با آن که آن حضرت در ترکیه و نجف به سر می برد و رابطه مردم با ایشان کنترل می شد، روحانیان مبارزی که می توانستند با ایشان ارتباط داشته باشند، همواره با تبلیغ، وعظ، خطابه، اعلامیه و کتاب، توطئه سکوت رژیم را علیه امام خمینی رحمه الله می شکستند و دست کم با بیان فتوای امام خمینی رحمه الله در مسایل شرعی، یاد رهبر امت را در دل مردم زنده نگاه می داشتند. بسیاری از روحانیان، به سبب مبارزه های خود علیه رژیم گرفتار زندان و شکنجه می شدند و بعضی از آنان نیز مانند مقام معظم رهبری، آیت اللّه خامنه ای (دام ظله) و حجة الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی و آیت اللّه مهدوی کنی، در تبعید و زندان به سر می بردند.8
پیروی کامل از حضرت امام خمینی رحمه الله، عامل مهم پیشرفت در مبارزه های روحانیت به شمار می رفت، ولی جامعه در این روزها، آن گونه که باید، متحد و هم فکر نبود. به همین سبب، روحانیت را می توان به چند گروه تقسیم کرد:
1. یک عده از روحانیت، نه تنها هیچ نسبتی با مبارزه، سیاست و انقلاب نداشتند، بلکه بر سر راه روحانیان مبارزانی سنگ اندازی می کردند. این جریان، نه تنها مبارزه را نمی پذیرفتند، بلکه مبارزان را از ادامه راه نهی می کردند. این گروه به مسایل جاری کشور و امور سیاسی اهمیت نمی دادند و سخت مشغول زندگی فردی خود بودند. اینان به دلیل ارتباط دوستانه با شاه و دار و دسته رژیم یا به سبب یقین نداشتن از پیروزی در مبارزه با شاه و پذیرش اندیشه جدایی دین از سیاست، مانع قیام می شدند و همواره به امام اعتراض می کردند. این ها کسانی بودند که حضرت امام رحمه الله، ایشان را روحانیت متحجّر و مقدس مآب می نامید.
2. گروه دوم شامل افرادی می شد که خود در مسیر مبارزه نبودند، ولی مبارزان را سرزنش نمی کردند.
3. دسته سوم، آنانی بودند که جدا از شیوه مبارزاتی امام، با شاه مخالفت می کردند و روش جداگانه ای داشتند. باید گفت این دسته، در عین مبارزه با شاه و رژیم سلطنتی، گاهی به پیروان و شخص امام خمینی رحمه الله اعتراض می کردند.
4. دسته چهارم، گروهی از روحانیت بود که پابه پای نهضت امام خمینی رحمه الله در راه مبارزه با رژیم تلاش می کرد. این دسته شامل اصیل ترین روحانیان حوزه علمیه بودند که تا پیروزی نهضت، لحظه ای از بیدادگری و مبارزات دست برنداشتند. آنان برای برپایی قیام 19 دی قم بسیار کوشیدند و نقش شان در ایجاد و ادامه قیام و انقلاب، انکارناشدنی است. رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت اللّه خامنه ای و آقایان رفسنجانی، مهدوی کنی، شهید سعیدی، شهید غفاری، زنده یاد طالقانی، شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر و شهید مفتح، در شمار این دسته هستند.9
3. وضعیت کلی و عمومی مردم ایران در سال 1356
در سال 1356 به همان نسبتی که حکومت طاغوت از اسلام و معنویت و اخلاق دور می شد، مردم ایران هم از حکومت فاصله می گرفتند. فاصله روزافزون حکومت طاغوت و ملّت، در سال 56 به بیش ترین حد خود رسیده بود. دشمنی این حکومت با اسلام، معنویت و اخلاق به اندازه ای آشکار شده بود که نیازی به اثبات نداشت. همه از شاه و حکومت شاهنشاهی سخن می گفتند و صدها روحانی مبارز در زندان به سر می بردند. بسیاری از گویندگان و دانشمندان بزرگ از جمله استاد شهید مطهری اجازه نداشتند تا در مجالس و محافل سخن بگویند. فساد اخلاقی همه جا را فرا گرفته بود و فضای روحانی و معنوی جامعه روزبه روز تاریک تر می شد.
از نظر اقتصادی، کشور به بیماری شبیه بود که هیچ دارویی، او را بهبود نمی بخشید. سرمایه داران دلال صفت وابسته به غرب و رژیم طاغوت به سبب پول بی حساب نفت که به ویژه از سال 50، یکباره به سرعت افزایش یافته بود، در مدت کوتاهی چنان تقویت شدند که خود آنان هم انتظار به دست آوردن چنین ثروتی را نداشتند. این در حالی بود که محرومان و مستضعفان، کارگران و روستاییان از همه چیز محروم بودند و برای گذراندن زندگی از راه شغل های کاذب شهری از قبیل فروش بلیت بخت آزمایی و کارهای ساختمانی، سیل آسا به شهرها هجوم می آوردند. فقر، محرومیت و زاغه نشینی، چهره برجسته بسیاری از حاشیه شهرها و روستاهای ایران در دوره طاغوت بود. در حالی که نزدیک به 90 درصد از روستاهای ایران حتی حمام نداشتند، دسته دسته سرمایه داران غارتگر امریکایی به تهران می آمدند تا برای سرمایه گذاری های کلان خود، با سرمایه داران داخلی قراردادهایی امضا کنند.
رژیم طاغوت با استفاده از ساواک و همه نیروهای پلیسی و امنیتی خود توانسته بود خطر گروه های مبارزه مسلح را تا اندازه زیادی کاهش دهد. زندان ها پر از زندانیان مبارز بود و حرکت های پراکنده مسلحانه سال های پیش دیده نمی شد، ولی با قیام مردم قم در 19 دی ماه 56، موج تازه ای از خشم مردم به راه افتاد و ادامه یافت، به گونه ای که از قم، تهران، تبریز، یزد، جهرم، کازرون، اصفهان، کاشان، شیراز، مشهد مقدس، رفسنجان، همدان، نجف آباد و دیگر شهرهای ایران، این صدای خشم و اعتراض به گوش شاه و امریکا می رسید.1
به طور کلی، بیش تر مردم ایران در سال 56 از حکومت پهلوی ناراضی و خواهان تشکیل حکومت اسلامی بودند؛ زیرا جریان انحراف فرهنگی، گسترش فساد و بی بندوباری، استبداد، زورگویی و ستمگری، مردم را خسته، غمگین و خشمگین کرده بود. بیش تر مردم مؤمن ایران، با پیروی از اسلام، امام خمینی رحمه الله و روحانیت، در حفظ دین خود، تقویت اسلام و مخالفت با رژیم می کوشیدند و پشتیبانی همین مردم از اسلام و روحانیت بود که در پیروزی انقلاب اسلامی، نقش مهمی داشت. باید گفت اندکی از مردم هم با پیروی از رژیم مشغول ستمگری و فساد بودند و به مبارزه نمی اندیشیدند. گروه اندکی نیز به فساد روی آورده بودند و همه وقت خود را در مجالس فحشا، کاباره ها، شراب خانه ها و قمارخانه ها می گذراندند. عده ای دیگر هرچند از حکومت پهلوی ناراضی بودند، ولی می کوشیدند خود را با اوضاع و شرایط حاکم بر کشور هم آهنگ کنند و به قول معروف، بسوزند و بسازند؛ زیرا می پنداشتند در صورت مخالفت و مبارزه با رژیم، بر اثر ناتوانی و شکست، از چاله به چاه می افتند و خود را بیچاره تر می کنند.