اشعاری در وصف «سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی»

شناسه نوشته : 40143

1403/10/10

تعداد بازدید : 27

اشعاری در وصف «سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی»
خبر شهادت سردار سهبد قاسم سلیمانی بی‌شک مهم‌ترین خبر سال 1398 بود. خبر داغی که بر جان تمام شاعران این سرزمین نشسته است. دراین جا سعی شده است برخی از بهترین اشعاری در ستایش این سردار رشید اسلام سروده شده است را جمع‌آوری و انتشار نماییم
************
عباس احمدی:
باز هم موج‌های طوفان‌زاد
غیرت خلق را تکان دادند
تا به دریای معرفت برسیم
شهدا راه را نشان دادند
تسلیت واژۀ قشنگی نیست
گرچه او قهرمان ملت بود
او که چون مرغ در قفس، عمری
در به در در پی شهادت بود
یا علی گفت و دل به دریا زد
چون شهادت کلید پرواز است
حاج قاسم دوباره ثابت کرد
در این باغ همچنان باز است
مرحبا ای شهید زندۀ عشق
پیش ارباب، روسپید شدی
تلخ بود این خبر، جدید نبود
سال‌ها پیش از این شهید شدی!
موعد انتقام نزدیک است
تندبادیم و غیرتی شده‌ایم
دشمن از ما به وحشت افتاده
همگی بمب ساعتی شده‌ایم
****
 سلمان احمدی:
تو نوری مشعشع که می‌تابد اینک
چه خورشید رخشان به آیینۀ جان
 خروشنده موجی به رگ‌های ملت
 چه خونی مقدس که جاریست جوشان
بگردم به دورت که گشتند مردم
 چه پروانه پیرامن شمع تابان
 تو بانگ اذانی رسا پر صلابت
 به گلدسته‌های همه مرز ایران
تو سروی تناور که تن‌های خسته
 در آن سایه‌سارش گرفتند سامان
 تو نوری که پرتو فشاند به اعصار
نه جسمی فرو خفته در خاک کرمان
 تو بذری که روییده در قلب مردم
 نه جسمی که با مرگ گردیده پنهان
تو با خون پاکت که هرگز نخشکد
 فزونتر بر آشفته‌ای خواب دیوان
 تو فرزند بی‌مرز آزادگانی
 نه تنها به بغداد و در شام و لبنان
 اگر چه شدی ناگهان آسمانی
 تو کوه ستبری و مرصوص‌بنیان
 بگو چند در خانه راحت بخفتی؟
به انگشت بشمار ای کوه ایمان
 بگو زاهد شب‌نخوابیدۀ سیر
که مزد از جهادت بکردی به انبان؟
اگر غیر روی خدا مقصدت بود
 وطن پر نمی‌شد ز شوری خروشان
 به تشییع آن جسم ارباً به ارباً
تو را خیل ملت بیامد به پیمان
 به آن خون جوشان و آن چشم بیدار
 که در انتقامت برآریم طوفان
به آن چشم بیدار کم‌خفتۀ تو
که خفتند در راحتش خوفناکان
 دلم می‌تپد در هوای ره تو
 بلا گر ببارد ولو همچو باران
 پذیرا شو این ران خرد ملخ را
ولو نیست درخور به ملک سلیمان
****
وحید اشجع:
کشیده شد بدنت در میان خون سردار
که دشمنت بشود زود سرنگون سردار
 
که گریه‌های همه نذر راه تو باشد
 نگاهِ کل جهان بر نگاه تو باشد
 
که بلبلان همه نام تو را بخوانند و
تو را شهید حریم حرم بنامند و
 
برایت از دل و جان عاشقانه جان بدهند
و عکس چشم تو را هی به هم نشان بدهند
 
شراب نابی و این رسم ناب بودن‌هاست
در اوج بودن از الطاف پر گشودن‌هاست
 
ببین چه کرده تن زخمی‌ات در این پیکار
به یاد و خاطرت این خاطرات را بسپار
 
شهید ناز من ای در میانۀ گودال
ببین چه جمعیتی آمده به استقبال
 
به زیر نعل که نه روی دست‌ها بردند
برای لحظۀ تشییع، چند تن مردند
 
علی به پیکر تو در نماز اشکش ریخت
کمر خمیده شد و آب‌های مشکش ریخت
 
بساط شادی خود را تمام بر چیدند
تمام شهر برایت سیاه پوشیدند
 
خدا به تو ز عنایت مقام والا داد
به خانوادۀ تو، هر کسی تسلا داد
 
اگر چه دیده به خود پیکرت گسست تو را
نبرده است کسی آن عقیق دست تو را
 
نریخته‌ست کسی آب‌های پاکی را
نبرده است کسی آن لباس خاکی را
 
اگر چه سهم یتیم تو بی‌قراری شد
چقدر اشک که بر پیکر تو جاری شد
 
چقدر آه که از دل بر آمد از داغت
چقدر آدم عاشق شده‌ست مشتاقت
 
تو شیر معرکه بودی به حال سر مستی
اگر چه رفته‌ای اما هنوز هم هستی
 
اگر چه اشک علی بعد تو سرازیر است
بدون شک غم آهش شدید درگیر است
 
زمین نخورده علَم بعد تو علم باقی‌ست
ستون خیمه نیفتاده این حرم باقی‌ست
 
جوان جوان پر از عاشق پر از تب و تابیم
بدون عشق علی ما دمی نمی‌خوابیم
 
خراب بادۀ عشقیم و یک‌به‌یک مستیم
همیشه پای همین بیرق و علم هستیم
 
شبیه حضرت زینب دلاور و شیریم
و انتقام تو را از یزید می‌گیریم
 
گمان مکن که اگر رفته‌ای علی تنهاست
نگاه‌بان درِ این حرم خود زهراست
 
نگاه ما همه بر دلبر خراسانی‌ست
تمام بیشه پر از ببر و شیر ایرانی‌ست
 
و ضرب سیلی ما ابتدای ویرانی‌ست
و نام ما پس از این قاسم سلیمانی‌ست
 
قسم به عشق که نامش همیشه پابرجاست
نرفته قاسم ما، او هنوز هم اینجاست
****
مهرداد افشاری:
دل خرامان خرامان خرامانی‌ها
دشمن روز و شب موکب سفیانی‌ها
دست جامانده به تزویر در این دشت بلا
قاسم بی‌سر و بی‌دست شتابانی‌ها
جان به دنبال شهادت پی قدقامت بود
قصه‌ات قصۀ پرواز شب ظلمت بود
هرکه را خیر و شر و عشق و صفا عادت بود
قاسم اما به خدا یاور این امت بود
شیر از بیشه برون می‌شود اما آیا
خلوتت روضۀ خون می‌شود اما آیا
شرح پرواز بگو تا سفر آغاز کنیم
دست بر سینه روان مرگ شر آغاز کنیم
مست از بادۀ خون رقص‌کنان خواهم رفت
بی‌سر و دست و کفن تا به جنان خواهم رفت
دل قوی دار برادر که سحر نزدیک است
ناصری در بن چاه است و ظفر نزدیک است
دست بگشا و ببین ناصره از نام برفت
مصحف باطل این شاکله از شام برفت
سر به سودای تو دل‌ها نگران می‌رفتند
قصه کن امر بکن پا و سران می‌رفتند
دل پریشان نکنی مرد توانای عبور
می‌رویم از دل جان تا به تماشا وحضور
کور چشمی که تو را کشت نه انسانی بود
روح دجالی دوران تب شیطانی بود
می‌کشم هرکه تو را کشت به خونت سوگند
به تن شرحه به سودای جنونت سوگند
دل قوی دار علی یاور محرومان است
راه سخت است - ولی! یاور محرومان است
لب بجنبان که شب صاعقه آغاز کنیم
گوش بر امر ولی معبر حق باز کنیم
ما دلیران شب وحشت دوران‌هاییم
شیرمردان عبور از دل بحران‌هاییم
به خدا امرکنی جان به کف آریم همه
لشکر از کل جهان تا نجف آریم همه
تا علی هست ولی یاور ما ایمان است
شرح قدقامت ما قصۀ این پیمان است
****
مرجان اکبرزاد:
ای آنکه در این لحظه درآغوش خدایی
تو پرتو نورانی بزم شهدایی
 
ای جوهرۀ ناب وجودت صدف یار
سردار! بفرما که چنین خوب چرایی؟!
 
برگشته‌ای آرام اَلا نفس زکیّه!
هم راضیه هم مرضیه مهمان رضایی
 
هر قطعه‌ای از پیکر پاک تو که می‌سوخت
می‌شد به ره مادر سادات فدایی
 
از پایْ فتادی که علمدار نیفتد
قربانی فرماندهی کل قوایی
 
ای آنکه خروج تو من الظلمت، الی النّور
چون آیت کرسی سبب دفع بلایی
 
هر کس نشود لایق عنوان شهادت
حقّا که برازندۀ این نام، شمایی
 
ای نور، در آن شام سیه‌پوش نیفتاد
یک لحظه میان تو و مهتاب جدایی
 
شاید که تو داری پر پرواز فرشته
انگار کبوتر ز قفس یافت رهایی
 
ای سنگ صبورت حرم زینب کبری
تو چشم و چراغ و کرم کرببلایی
 
شوریده و شیدای حسینی خرد شام!
مشکاتی و آئینۀ مصباح هدایی
 
وقتی که بتابد به جهان مهر رخ یار
دلداری و فرماندۀ مردان خدایی!
 
دیوار و در افتاده، به جان دل مادر!
 برگرد که دل در طلبت گشته هوایی
 
داد از غم تنهایی تو ای شه خوبان!
دل بی‌تو به جان آمده وقت است بیایی
****
محمدمهدی امیری:
سردار خونین‌بال، سنگر را به ما بسپار
آمادۀ جنگیم، محور را به ما بسپار
 
پشت علی با رفتنت خالی نخواهد شد
مالک خیالت تخت، حیدر را به ما بسپار
 
هرچند شانه‌های او لرزید در سوگت
تاوان اشک و آه رهبر را به ما بسپار
 
افتاده‌ای بی سر، بدون دست، غرق در خون
تشییع عزتمندِ پیکر را به ما بسپار
 
شکرِ خدا انگشترت غارت نشد بعدش
گریه برای دست و خنجر را به ما بسپار
 
آتش گرفته مثل زهرا کلِ اعضایت
همدردیِ با یاس پرپر را به ما بسپار
 
داغِ تو را با فاطمیه مشترک داریم
روضه برای سوگ مادر را به ما بسپار
 
سر را به درگاه ولایت هدیه دادی تو
در راه زینب دادنِ سر را به ما بسپار
 
ای مرهم دلواپسی‌های دل عباس
حفظ حریم پاک خواهر را به ما بسپار
 
تاریخ صهیون در سراشیب سقوط افتاد
چیزی نمانده، مشت آخر را به ما بسپار
 
این راه پایانش فقط فتح تلاویو است
تو پاکسازی‌های معبر را به ما بسپار
 
اقلیم داعش زیر پوتینت مچاله شد
حیفا و تل آویوِ کافر را به ما بسپار
 
نه این اراضی، که جهان هم خون‌بهایت نیست
خونخواهیِ از این فراتر را به ما بسپار
 
کعبه شبیه قدس در اشغال شیطان است
در هر دو تا تأسیس دفتر را به ما بسپار
 
باید سعودی‌ها غذای کوسه‌ها گردند
اجرای این احکام و کیفر را به ما بسپار
 
در فکر یک مرقد برای مجتبی(ع) هستیم
تزیین ایوان مطهر را به ما بسپار
 
معماری یک گنبد ناب طلایی‌رنگ
بر روی قبر سبط اکبر را به ما بسپار
 
احداث صحن «حاج قاسم» در بقیعِ نو
با وسعتی چندین برابر را به ما بسپار
 
نقشه بدون نقش اسرائیل دلچسب است
تدوین این طرح مصور را به ما بسپار
****
شهره انجم شعاع:
در درندشت کوه پیچیده، ناله‌های مداوم بوران
شب، شب سوزی استخوان‌سوز است، مشت بر سینه می‌زند طوفان
 
مانده در گوش دشت انگاری رد سم‌کوبه‌های شبدیزی
 باز زین کرده رخش را رستم می‌رود تا حوالی توران
 
 با کمانی به دوش می‌آید بر تنش زخم سالیان مانده
آرش است و کنایه‌های مسیر، آرش است و ستیغ کوهستان
 
از تب لهجۀ کویری مرد یخ دل‌های مرده می‌شکند
بوی آلاله می‌دهد دستش بس که گل کاشته در این گلدان
 
عطر بابونه‌های وحشی را با خودش از کویر آورده
می‌برد بوی لاله را از فاو تا گذرگاه مرزی لبنان
 
آشنای غم دهاتی‌هاست دل صدها کپر به او قرص است
نام او جاری است از اروند، نام او جاری است تا جولان
 
 او کتاب مصور جنگ است، شرح تاریخ جانفشانی‌هاست
بومی خاک عشق و ایثار است آبروی همیشۀ کرمان
 
 شعله‌های چراغ بغدادی با نفس‌های باد می‌میرد
شب، شب سوزی استخوان‌سوز است، مشت بر سینه می‌زند طوفان
 
 تا که این سوز کارگر نشود پیکرش، دشت را بغل کرده
 و زمین پر شد از تن مردی که از او خالی است دست زمان
 
 در افق خون داغ پاشیده شرق آبستن است صبحی را
بوی بابونه می‌وزد با باد می‌پرد خواب از سر دوران
****
عبدالحمید انصاری‌نسب:
اصلاً به تو نمی‌آید مرگ
لابد رفته‌ای از خاکریز دشمن
لودر بیاوری
یا آن‌قدر ذکر گفته‌ای
که با نخ تسبیحت به ابرها رسیده‌ای
و جهان در تعلیق
می‌شمرد
ردیف منظم دندان‌هات
و سربازان صف‌کشیده در مرز
با سرانگشتت اشاره به ماه می‌کردی
و راه نشانمان می‌دادی
ای درخت کهن‌سال در دریا
ای سیمرغ زخمی در البرزکوه
ای آرش که تیر جانت حوالی بغداد...
حرف بزن
برای آنها
که روزۀ سکوت گرفته‌اند
چیزی بگو
بگو که در لشکر ۴۱ ثارالله
برادران سیه چردۀ من
چه کردند با دشمن
ای تو که با نفست
خاورمیانه از کما برگشت
حرف بزن
و تاریخ انقضای مرگ را اعلام کن
****
 مرتضی بادپروا:
داغ سنگین است، گویا قلب حیدر ریخته
پیش چشم آسمان اشک پیمبر ریخته
 
آخرش دق می‌دهد این شاعر دلداده را
نم‌نم اشکی که امشب روی دفتر ریخته
 
غرق در خونابه بین اختران کهکشان
تکه‌های زخمی ماه منور ریخته
 
مادری با قد خم آمد به استقبالشان
پیش‌پای حضرتش گل‌های پرپر ریخته
 
حرف حرف میهن است ای اهل عالم بنگرید
خون یک عباس دوران، خون قیصر ریخته
 
راستی سردار دل‌ها کوری چشمانشان
هر طرف رو می‌کنم سرباز رهبر ریخته
****
محمدرضا بازرگانی:
1
فکر کردی که نمانده دل و دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغۀ روزی نیست؟
 
به خیالت که زمستان شده و یخبندان؟
در نفس‌های نسیمی دم نوروزی نیست؟
 
خواستی پیرهن فتح بپوشی اما
هرگز اندازه‌ات این جامه که می‌دوزی، نیست
 
شعله بر دامن دریا زده‌ای بیچاره!
کشتن موج که با شعله‌برافروزی نیست!
 
آل مروان! بشنو! مکتب ما کرب‌وبلاست
کشتن قاسم ما قصۀ امروزی نیست
 
مانده انگشتر، اگر دست «سلیمانی» نیست
که «سلیمان» فقط آن نعش که می‌سوزی، نیست
 
شیر نر رفته و این قهقهۀ کفتاران
بانگ عجز است، بلی! خندۀ پیروزی نیست
 
گفتی این جبهه، دگر جبهۀ دیروزی نیست
آری! این جبهه دگر جبهۀ دیروزی نیست!
2
می‌گفت که: «کوهیم، شما امّا هیچ
تجهیز شده سپاهتان هم با هیچ»
دیروز رجز خواند و رجز خواند مدام
امروز به جا نماند از او الّا «هیچ»
****
زهرا براتی:
اولش حیرت و انکار سراغم آمد
کم‌کم از هر طرفی شعلۀ ماتم آمد
 
خانه در خانه خبرها تل آوار شدند
کوچه در کوچه همه شهر عزادار شدند
 
چشممان وا نشده باز به شب برگشتیم
صفحه در صفحه چهل سال عقب برگشتیم
 
خاطره خاطرۀ جنگ که در یاد آمد
دست یاران سفرکرده به فریاد آمد
 
یادمان آمد از قوم سفرها رفتند
گرچه دیری‌ست که از یاد خبرها رفتند
 
بر سر خانۀ عصیان‌زده آرام شدیم
چشم در چشم همه یکسره تکرار شدیم
 
چشم در چشم همه بغض عمیقی بودیم
خیره در سرخی تابان عقیقی بودیم
 
بغض در بغض شکست و همه آزاد شدیم
اوج تاریخ چهل سالۀ فریاد شدیم
 
گرچه ما جنگ ندیدیم ولی جنگیدیم
صبح یک جمعه به چشم خودمان هم دیدیم
 
صبح یک جمعه که از همهمه بیدار شدیم
همه تعبیر به خونخواهی سردار شدیم...
****
امیرحسن بزرگی متین:
در کربلای عشق همیشه حبیب بود
اصلاً اگر شهید نمی‌شد عجیب بود
اهل زمین نبود، هوایی یار بود
پرواز کرد و رفت، دلش بی‌شکیب بود
سجاده شاهد است، برای شهادتش
کارش دعا و گریه و أمن یجیب بود
با دشمنان چو صخره و با دوستان چو گل
لبخند او طراوت یک باغ سیب بود
با یک نگاه روشنش آرام می‌شدیم
در چشم او بشارت فتحی قریب بود
هرگز نمی‌شود که شهیدانه زیست و
از نعمت شهید شدن بی‌نصیب بود
ما پیرو توایم و اجازه نمی‌دهیم
تاریخ، بعد تو بنویسد:«غریب بود»
****
زهرا بشری موحد:
با کودکان زخم‌خورده مهربانی
با مادران داغ‌دیده هم‌زبانی
 
 با گریه‌های بی‌پناهان هم‌نشینی
لبخند بر لب‌های زخمی می‌نشانی
 
در روزهای جنگ مردی استواری
شب‌ها کنار مردم بی‌خانمانی
 
آری غریبان را غریبان می‌شناسند
هرشام در شام غریبان میهمانی
 
غرق امیدی گرچه غم هم کم ندیدی
پیداست بشر مؤمن و حزنش نهانی
 
می‌ایستی تا فصل پیروزی بیاید
باکی ندارد سرو از باد خزانی
 
باکی ندارد مرد از نامردی دهر
جنگ‌ است و لای زخم دارد استخوانی
 
این ماجرا مانند تو بسیار دارد
اما تو ای سردار اوج داستانی
 
راهی است راه عشق، پایانی ندارد...
 تا پای جانت عهد بستی که بمانی
****
سعید بیابانکی:
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
 
شانه‌های مرتضی لرزید از این داغ سترگ
مالک اشتر مگر از روی زین افتاده است
 
عطر جنت در فضا پیچیده از هر سو مگر
کاروان مشک در میدان مین افتاده است؟
 
چارسوی این کبوترهای پرپر را ببین
آیه‌های روشن زیتون و تین افتاده است
 
دست بر دامان شاه تشنه‌کامان یافتند
دست‌هایش را که دور از آستین افتاده است
 
زوزۀ کفتارها از هر طرف برخاسته است
شک ندارم این که شیری در کمین افتاده است
 
کربلا در کربلا تکرار شد بار دگر
ماه زیر خنجر شمر لعین افتاده است
 
محشر کبراست در کرمان و در تهران و قم
در رگان شهر شور اربعین افتاده است
 
کوه آهن بر زمین افتاده یاران کاین چنین
لرزه بر اندام کاخ ظالمین افتاده است
 
سر جدا پیکر جدا این سرنوشت لاله‌هاست
خاتم ملک سلیمان بی‌نگین افتاده است
****
سیدحکیم بینش:
شکسته‌باد دوپایی که رفت پاورچین
بریده باد دو دستی که کرده‌ات گلچین
 
پس از تو ما همگی آی نخل کرمانی!
بدل شدیم به یک قاسم سلیمانی
 
مبارک است تو را ای شهید پیش از پیش
که در رکابت اجل می‌دوید پیش از پیش
 
بیا بنوش گوارایت، آب کوثر را
خدا برای همین آفرید پیش از پیش
 
تمام عقدۀ خود را به نهر ریخته‌اند
به حلق تشنۀ ما آب زهر ریخته‌اند
 
دوباره سایه به قصد مصاف با خورشید
خزیده در پس دیوار مرگ بی‌تردید
 
رسیده است غم از راه و مقتدر شده‌است
درون سینۀ ما بمب منفجر شده‌است
 
شکسته‌ایم ولی غم بغل نمی‌گیریم
جز از نگاه ولایت عسل نمی‌گیریم
 
مجال گریه‌ نداریم وقت ما تنگ است
دگر به خانه نشستن برای ما ننگ است
 
«علی» بگویدم امروز رقص شمشیرم
میان معرکه‌شان با کدام آهنگ است
 
عقاب‌های ستیغ و بلند پروازیم
بدا به حال شمایی که بالتان لنگ است
 
مباد وقت بیفتد به دست آنانی
که موقع حرکت سخت پایشان سنگ است
 
پس از تو ما همگی آی نخل کرمانی!
بدل شدیم به یک قاسم سلیمانی
****
 فاطمه‌سادات پادموسوی:
جنگ با ظلم و سیاهی باور و ایمان ماست
ترس از شیطان ندارد هرکه از یاران ماست
اهل اسلامیم و هرگز برنمی‌تابیم ما
نیزه‌ای را که فرو در قلب هم‌کیشان ماست
مسجدالاقصی اگر زخمی ز تیر دشمن است
می‌رسد روزی که دشمن زیز بمباران ماست
با یمن با سوریه پیمان یاری بسته‌ایم
خون ما تضمین پابرجایی پیمان ماست
در جهان اثبات گشته بیشۀ شیران یل
خطۀ پرگوهر و سرزندۀ ایران ماست
****
سعید تاج‌محمدی:
شهید کن که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
 
شهید کن که شهیدان بریده از جسمند
شهید کن که شهید از ازل همه جان است
 
ببار تیر بلا لحظه‌لحظه بر سر ما
که سرو، مست همین قطره‌های باران است
 
به مورها برسانید از سپاه علی
که نام یک‌یک سربازها سلیمان است
 
شهید قاسم ما زنده‌تر شد و امشب
خوشا که بر سر خوان حسین مهمان است
 
خوشا به او که پس از این همه جهاد و جنون
به خون خویش ابوالفضل‌وار غلطان است
 
به خون تپیده و بر خاک قطعه‌قطعه شده
شبیه یار شدن آرزوی یاران است
 
ز کوچ مالک اگر خون نشسته در دل ما
ولی ببین که سپاه علی رجزخوان است
 
به دیدۀ تر ما رنگ یأس و رخوت نیست
سپاه عشق کماکان میان میدان است
 
نه... حزن و سستی از این داغ‌ها به ما نرسد
که «انتم الاعلون» از اصول قرآن است
 
حرام می‌شود از این به بعد خواب شما
که خشم حیدری شیعه سخت و سوزان است
 
که امر رهبر ما گر رسد همین فردا
به یا علی مددی کاخ ظلم ویران است
 
در انتظار ظهوریم و خوب می‌دانیم
کنار مهدی ما لشگر ‌شهیدان است
****
محمدرضا ترکی:
مردم که شهامت تو را می‌دیدند
خورشید رشادت تو را می‌دیدند
ای‌کاش در این دروغ‌گویان مقام
یک‌ذرّه صداقت تو را می‌دیدند
 
عاطفه جوشقانیان و راضیه جبه‌داری:
هنوز در پی حال و هوای کودکی‌ام
عجین شد اسم تو با ماجرای کودکی‌ام
 
تو را شناختم از قصه‌های عاشورا
شبیه توست اگر کربلای کودکی‌ام
 
همیشه مادرم از قهرمانی ات می‌گفت
و قصه‌های تو شد لای‌لای کودکی‌ام
 
_خدا کند که قوی مثل حاج قاسم شم_
خدا کند که بگیرد دعای کودکی‌ام
 
میان روضۀ ارباب گریه می‌کردی
مباد پر بکشد خنده‌های کودکی‌ام
 
چقدر فهم من از تو زیادتر شده است
بزرگ‌تر شده‌ای پابه‌پای کودکی‌ام
 
در امتداد شکوه تو مرد خواهم شد
چه قد کشیده پس از تو صدای کودکی‌ام
 
هنوز با همه شهرت، جهان تو را نشناخت
بزرگ‌مرد غریب‌آشنای کودکی‌ام
****
مهدی جهاندار:
1
بال پرسوختگان تاول خود را برداشت
روضه‌خوان گریه‌کنان مقتل خود را برداشت
 
شهر می‌رفت که در ظلمت خود غرق شود
کشتی راه خدا مشعل خود را برداشت
 
خوش به حال لب شمشیر شهادت‌طلبی
که در این آمد و شد، صیقل خود را برداشت
 
کربلا قصۀ امروز من و توست رفیق
کربلا ماضی و مستقبل خود را برداشت
 
نوعروسی است شهادت که شب حجله فقط
یک نظر چارقد مخمل خود را برداشت
 
حاج قاسم به رفیقان شهیدش پیوست
گام دوم، قدم اول خود را برداشت
2
شگفتا بلندای با خاک یکسان
بلندا شگفتای با خاک یکسان
 
چه زیباست از پهلوانان تواضع
چه غوغاست بالای با خاک یکسان
 
بمیرم که انگشتری مانده برجا
از آن قدّ رعنای با خاک یکسان
 
چه کرده است با جان و قلب امیرش
تن ارباً اربای با خاک یکسان
 
علم کو؟ عمو کو؟ صفا کو؟ سبو کو؟
چه شد مشک و سقّای با خاک یکسان؟
 
بنازم نماز شب زینب است این
صبور و شکیبای با خاک یکسان
 
چه ننگ است دلخوش به بیگانه بودن
گدای دو امضای با خاک یکسان
 
اگر کفر تکفیر باطل نمی‌شد
چه می‌کرد دنیای با خاک یکسان،
 
کنشت و کلیسای در خون شناور
یهود و نصارای با خاک یکسان
 
تبر هر زمان دست اهلش بیفتد
چه زیباست بت‌های با خاک یکسان
 
عصا بود و موسی و فرعون و هامان
خدا بود و دریای با خاک یکسان
 
چه زود است آن اتّفاق مبارک
شیاطین رسوای با خاک یکسان
 
چه سخت است آن انتقام مقدّس
تل‌آویو و حیفای با خاک یکسان
****
مهدی چراغ‌زاده
تمام شهر در خواب و تو در آغوش طوفان‌ها
سرودی در دل شب آخرین شعر رهایی را
همیشه شیوۀ چشمت فریب جنگ با خود داشت
کجا آموختی عاشق کشی را، دلربایی را
غزل نه، قطعه باید گفت، شاید چاره ای باشد
برای کاف. ها. یا. عین. صادت، بی عبایی را
بیا برگرد خیمه ای علمدار رشید عشق
یتیمان حرم طاقت ندارند این جدایی را
تو در آغوش یارانی و می‌خوانیم با حسرت
بیاد تو کجایید ای شهیدان خدایی را
نمی‌دانم چه گفتی در سلام آخرت با دوست
که اینگونه گرفتی تو نشان کربلایی را
لباس رزم بر تن کن برای مسجد القصی
بیا فرماندهی کن نقشه‌ فتح نهایی را
****
حامد حسین‌خانی:
سردار سر است و سر به سامان برگشت
 پیمانه شکست و مست پیمان برگشت
بر شانه باد تخت او را دیدند
هدهد خبر آورد سلیمان برگشت
****
سیده فرشته حسینی:
1
هزار بار شکستم که یک کلام بگویم
که در وداع تو امشب به تو سلام بگویم
 
سلام! صورت خونین ! سلام دست بریده!
سلام جسم مقطع، من از کدام بگویم
 
مرید راه ولایت، شهید حضرت زینب
اجازه هست برایت از ازدحام بگویم
 
چه روضه‌ای‌ست مجسم، عقیق سرخ برایم
که حکم کرد از انگشتر امام بگویم
 
ورق ورق شدی اما، سرت نرفته روی نی
دگر نخواه که از سنگ و پشت بام بگویم
 
عزا بس است برای تو ای حماسۀ مطلق
عزا بس است دلا! باید از قیام بگویم
 
اگر اجازه دهد غم، خدا کند بتوانم
که فتح و نصر تو را در عراق و شام بگویم
 
هلا ! لباس شهادت به تو چقدر می‌آید
خدا کند که برایت علی الدوام بگویم
 
از آن طلوع که آغاز فتح مسجدالاقصی‌ست
و دیر نیست شبی که از انتقام بگویم
2
وقتی میان جنگ‌ها سنگر یکی باشد
باید نماد و پرچم و لشگر یکی باشد
این مرزها ما را کجا از هم جدا کرده ؟
در قلب یاران بی‌گمان کشور یکی باشد
گاهی میان دوستان وابستگی‌هایی‌ست
آن سان که بعد از مرگشان پیکر یکی باشد
در مرگ سرخ حاج قاسم با ابومهدی
دیدیم جان دوستان آخر یکی باشد
با هم یکی هستیم، آری ! چون برادرها
زیرا برای مسلمین مادر یکی باشد
ایران، یمن، لبنان ، فلسطین و عراق و شام
فرقی ندارد جنگ اگر در هر یکی باشد
کابوس اسرائیل و آمریکا قیام ماست
فتح فلسطین گوشه‌ای از انتقام ماست
****
سیدموسی حسینی کاشانی:
خوشا حال آنانکه پر پر شدند
شهید ره عشق و باور شدند
دلم زخمی از تیر دشمن شده
لباس عزا رخت میهن شده
به دستان دژخیم این روزگار
شده قلبمان در غمی بیقرار
خبر آمده بر علی اشترش
از آن یار و همراه و همسنگرش
شده قاسمش پیش او رو سفید
چه زیبا به فیض شهادت رسید
علی در فراقش عزادار شد
و ایران عزادار سردار شد
بداند که دشمن که ما زنده‌ایم
و قلب خود از کینه آکنده‌ایم
همه قاسم دیگرش می‌شویم
همه مالک لشگرش می‌شویم
شبیخون بر آن کاخ دشمن زنیم
بر آن فرق او پتک آهن زنیم
به جان علی حرف ما یک کلام
که ما تشنه هر لحظه بر انتقام
****
علی‌اصغر الحیدری (شاعر هندوستانی):
شیر بیشه‌ها بودی حضرت سلیمانی
رحمت خدا بودی حضرت سلیمانی
 
در مجاهدت ماندی پایدار و پابرجا
تو امید ما بودی حضرت سلیمانی
 
این بهشت دل گشته موج موج طوفانی
معدن دعا بودی حضرت سلیمانی
 
ای شهید پاینده مثل مهر تابنده
از جهان رها بودی حضرت سلیمانی
 
دل به یاد تو گریان دیده‌ام پر از باران
این سحر کجا بودی حضرت سلیمانی
 
مثل مالک اشتر یاور علی گشتی
پشت مرتضی بودی حضرت سلیمانی
 
در تاسی از قاسم پاره پاره تن گشتی
قاسم وفا بودی حضرت سلیمانی
 
جان جان جان بودی در کجا نهان بودی
جان کربلا بودی حضرت سلیمانی
****
محمدسجاد حیدری:
دیدیم اگر ز رفتن تو داغ تازه‌ای
پیداست در شهادتت آفاق تازه‌ای
 
ای سوگ سرخ در شب تاریک ما بیا
ما زنده‌تر شدیم، به تبریک ما بیا
 
باید دوباره خاطره‌ها را مرور کرد
تاریخ را به گریۀ بی‌حد نمور کرد
 
بر مصطفی اگر چه غم حمزه سخت بود
در خون تپیدن جگر از نیزه سخت بود
 
گر جسم حمزه روز احد تکه‌تکه شد
خونش ولی مقدمۀ فتح مکه شد
 
گر چه دوباره عزم چنان کوه ما به جاست
از دست داده‌ایمت و اندوه ما به جاست
 
ای سرو تسلیت! که صنوبر شهید شد
حیدر عزا گرفته که اشتر شهید شد
 
عشاق اسیر بند موی یار می‌شوند
حرها از آن سیدالاحرار می‌شوند
 
او را خود حسین گرفته‌ست در بغل
«قاسم» رسیده است به احلی من العسل
****
صابر خراسانی:
گوش کن، وقت رجزخوانی سلمان شده است
حرف جمهوری اسلامی ایران شده است
 
ما همه شیر نریم و نوۀ عباسیم
گفته بودیم که ما روی وطن حساسیم
 
ما گفتیم بترسید از ایرانی‌ها
تازه جنگی که نکردند سلیمانی‌ها
 
مست بودید و شبی جام پر از سم خوردید
حقتان بود اگر سیلی محکم خوردید
 
تازه تنبیه شدید نوبت توبیخی نیست
صحبت از خاک وطن باشد اگر، شوخی نیست
 
راستی، زمزمه دست درازی دارید؟
با دم شیر مگر که سر بازی دارید؟
 
سمت این خاک بیایی که تنت می‌سوزد
آن زمان، آش نخورده دهنت می‌سوزد
 
تو نفهمیده‌ای، این خاک خراسان دارد
زود تعظیم کن، این طایفه سلطان دارد
 
ظالم، از روی سر اهل زمین پا بردار
من به در حرف زدم تا که بفهمد دیوار
 
بار دیگر نظرت سمت حرم افتاده؟
کارتان ساخته است، این به دلم افتاده
 
نوۀ حرمله و خطۀ ایران؟ هرگز
بگذریم از بغل خون شهیدان؟ هرگز
 
چند سال است که آمادۀ هر نیرنگیم
ما به وقتش همه یکدست، همه یکرنگیم
 
همگی چشم به راهیم مسیحا برسد
آخرین نسل علی، منجی دنیا برسد
 
تو فهمیده‌ای، این خاک نگهبان دارد
زود تعظیم کن، این طایفه سلطان دارد
****
سمیه خردمند:
گلی از شاخه افتاده شکسته قلب گلدانی
به جوش آورد خونم را غمت سردار ایرانی
به جوش آورد جوهر را و روی دفترم غلتید
هوای چشم ابری شد هوای ناله طوفانی
قلم بر دفترم چون قامت تو خم نشد هرگز
نوشت از نام زیبای تو ای سردار کرمانی
میان واژه‌ها دشمن رسید و شعر بی‌جان شد
ولی برخاست نام تو به دشمن داد پایانی
به پیشانی خود بستی تو سربند شهادت را
که بر پیشانی‌ات زد بوسه آن یار خراسانی
جوانان در رکاب تو همه آمادۀ جنگند
نگین خاک ایرانی، سلیمانی، سلیمانی
****
 صداقت خرسندیان:
در گرمی گرما و در یخ‌های سرما
در جنگ با دشمن بسان کوه تقوا
می‌گفت قاسم آرزویم یک کلام است
پرواز زیبایی چنان معراج مولا
عمری به دنبال حسین اینجا و آنجا
آمد به آغوش حسین بی‌دست حالا
انگار دوباره قصه‌اش از نو شروع شد
آن تک‌سوار و مشک و دست تک و تنها
****
حسن خسروی‌وقار:
قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم
اگر سرم، کلمه‌کلمه شورم! اگر دلم، واژه‌واژه جنگم
 
بگو که من هرچه شد، می‌آیم! شراره‌طبعم، به خود می‌آیم
برای فتح احد می‌آیم، شکوه مردان آذرنگم
 
بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه
به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم، هنوز سنگم
 
مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم
شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم
 
سرم شکسته‌ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم
حماسۀ شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم
 
اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی‌خروش باشد
خدا کند باده‌نوش باشد، رفیق اگر می‌دهد شرنگم
 
اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا
غبار را هم زدوده حتّی، برادرم قاسم از تفنگم
****

ترنم هدایت

سلسله جلسات تهذيبي

هِیأَت مَجازیِ زِینَبیُون

سایت مراجع تقلید